خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت پنجاه و نهم
در صحبت های مسئولین آمریکائی ، هیچ چشم اندازی برای خروج دیده نمی شد. گویا سازمان با آمریکائی ها تبانی کرده بودند که ما را در تیف بپوسانند. آنقدر نگه دارند تا مجددا مثل اسرائی که از عراقی ها تحویل گرفته بودند ، ما را نیز به سازمان برگردانند. تمامی منافذ خروج بسته شده بود. حتی دربرخی موارد صراحتا نیز اعلام می کردند که شاید تا 5 سال تعیین تکلیف نشوید!
رذالت سران سازمان بحدی بود که به آمریکائی ها گفته بودند که این تعداد خشونت طلبانی هستند که طرفدار مبارزه ی مسلحانه هستند و اگر آزاد گذاشته شوند ، ممکن است که به نیروهای آمریکائی نیز حمله کنند. خلاصه از ما اهالی تیف ، چهره هائی خشن و تروریست ساخته بودند و آمریکائی ها هم این فرضیه را جدی گرفته بودند و با ما نیز در این سطح تنظیم رابطه می کردند.
هر طور بود ، آمریکائی ها حاضر به راه آمدن با ما نبودند!
اولین جرقه های فرار به اذهان زد. ما به وضعیت جوی عراق در فصول مختلف آشنا بودیم. می دانستیم که در پائیز طوفان شن برپا خواهد شد. در چشم بهم زدنی طوفانی سهمناک برپا می شد که چشم چشم را نمی دید. یک اکیپ 3 نفره تصمیم به فرار گرفت. کیف ها بسته شده بود و این سه نفر کاملا در مورد مسیر توجیه شدند. قرار شد آنها به سمت ایران فرار کرده و خود را به نیروهای مرزی ایران معرفی کنند. سپس در تماس های تلفنی تجارب خود را به بقیه منتقل کنند.
یک روز عصر علائم طوفان مشاهده گردید. سه نفر بارهای خود را از جاسازی خارج کردند. اطراف ما یک ردیف سیم خاردار بود که مرز ما با پادگان اشرف بود. بعد از آن هم سیاج اشرف تنها مانع ما و دنیای آزاد بود.
طوفان شروع شد… دیواری از گردوخاک به ارتفاع صدها متر ، از سمت بغداد به اشرف می آمد. آمریکائی حسابی وحشت کرده بودند. به این طرف و آن طرف می دویدند! ما هم تمامی تلاش خودرا می کردیم که این سه نفر با موفقیت از تیف فرار کنند!
طوفان وارد اشرف شده و از آنجا به سمت تیف می آمد. سه نفر از پشت دستشوئی ها از سیم خاردار عبور کرده و به سمت خارج حرکت کردند. دو سه ساعت تا فورمیشن و آمار شب فرصت باقی بود. آمریکائی ها هم درگیر طوفان بودند و حواسشان به ما نبود. شب شد و زمانبندی آمار رسید. همه سعی کردیم با ایجاد بی نظمی تصنعی اجازه ی شمارش به سربازان آمریکائی را ندهیم. آن شب گرفتن آمار بیش از هر شب دیگر به طول انجامید. خلاصه با اضافه کردن سرباز و کلی مشکلات دیگر که ما به وجود می آوردیم ، آمریکائی ها گرفتن آمار یا همان فورمیشن را به آخر رساندند، وقتی تعداد را با برگه های خود تطبیق دادند ، متوجه شدند سه نفر کم است. فرماندهان آمریکائی دستور بازرسی چادرها را دادند، آنها هنوز ساده انگارانه احتمال می دادند که شاید کسی در چادر خواب مانده ، یا مریض است ، پس از چند دقیقه سربازان برگشتند و اعلام کردند که کسی درچادرها نیست. مجددا دستور آمار گیری داده شد. تمامی نیروهای آمریکائی فراخوانده شدند. بی سیم ها یک لحظه ساکت نمی شد. آمار گیری تمام شد و مجددا سه نفر کم بود!
این بار خود فرمانده ی آمریکائی ها شمارش را انجام داد. دیگر مطئمن شد که سه نفر کم است. مترجم کمپ را صدا زد و به او گفت که به ما بگوید که این سه نفر کجا هستند؟ صدائی از کسی بلند نشد. همه ساکت ماندند. مترجم گفت کسی خبر ندارد که آنها کجا هستند ولی آنچه بنظر می رسد ، شاید آنها فرار کرده باشند!!!
جهانبخش با صدای بلند به مترجم گفت که به آمریکائی ها بگوید: علت این فرار ها این است که به ما جواب مشخص نمی دهند که کی آزاد خواهیم شد!
این اولین فرار موفق از تیف بعد از حدود یک و نیم سالی بود که تیف تشکیل شده بود. همه ی ما مغرورانه نظاره گر صحنه بودیم و این موفقیت را با نگاههای خود به هم تبریک می گفتیم. چندین گشت آمریکائی تجهیز و روانه ی زمین های اطراف شد. سیستم حفاظتی آمریکائی ها ، حسابی بهم ریخته بود و همه عصبانی بودند. پایان آمار پس از کلی معطلی اعلام شد. جشن بزرگی در تیف براه افتاده بود.
همه با افتخار نحوه ی فرار بچه ها را به همدیگر اطلاع می دادند ، این فرار یک وحدت نسبی در بین بچه ها ایجاد کرده بود.
فرماندهان آمریکائی نیز به پشت دستشوئی ها رفته و محل فرار را پیدا کرده بودند و ضعف های خود را بررسی می کردند.
شب تا دیروقت در چادرها جشن بود و با مختصر توشه ای که داشتیم ، جشن براه انداخته و این پیروزی را در چادرهای خود جشن گرفتیم.
دو سه روز گذشت و خبری از فراریان تیف نشد. بعدها ( بعد از برگشت به ایران ) شنیدیم که این سه نفر شب را در درون قبرهای مزار مروارید خوابیدند ، شب دوم از قبرها بیرون آمده وموفق می شوند در تاریکی از سیاج اشرف نیز عبور کنند. به سمت بعقوبه حرکت می کنند ، اما گویا تشنگی و گرسنگی آنها را به سمت یک روستا می کشاند. اهالی روستا به آنها مشکوک شده و موضوع را به پلیس محلی اطلاع می دهند، نهایتا این سه نفر توسط پلیس دستگیر می شوند و بچه ها هم اعلام می کنند که از سازمان مجاهدین فرار کردند و دیگر نمی خواهند به آنجا برگردند. این سه نفر نهایتا توسط دولت موقت عراق با ایران تبادل شده و بعد از ماهها به ایران باز می گردند.
آمریکائی ها یک لایه ی دیگر سیم خاردار اضافه کردند و رفتارشان با ما نیز کمی ملایم تر شد. آنها از ما خواهش می کردند که فرار نکنیم ، چرا که به لحاظ حفاظتی برایشان خیلی مشکل ایجاد می شد! این موضوع هم دقیقا خواسته ی ما بود ، که برایشان مشکل ایجاد شود و مسئله ی ما روی میز برود!
فرار بعدی شامل 7 نفر بود ، چند هفته ی بعد همه چیز آماده شد. زمانبندی ورزش و شروع تاریکی هوا برای فرار انتخاب شد.
این بار من هم دقیقا در طرح فرار و کمک به بچه ها شرکت کردم چرا که این بچه ها از دوستان نزدیک خودمان بود. غذا ، آب کافی و اندک پولی که از کار کردن برای آمریکائی ها جمع شده بود به این بچه ها دادیم ، لباس مبدل مناسب نیز در اختیارشان قرار دادیم. یکی دو نفراز بچه های قدیمی که از تیم های حفاظت و سرتیم ها بودند، توجیهات و توضیحات خوبی به این 7 نفر دادند. تجارب نظامی گری خودشان هم سرمایه اصلی بود.
روز فرار و ساعت فرار انتخاب شد و در لحظه ی مناسب فرار استارت خورد. شب باز هم آمار را طول دادیم. این بار آمریکائی ها حسابی عصبانی شدند و فقط فحش می دادند. وقتی آمار تمام شد دیگر مسلم شد که 7 نفر فرار کردند.
آن هفت نفر موفق شدند که به آغوش میهن باز گشته و از طریق تلفن به ما رسیدن وسلامت خود به ایران را اطلاع دادند. از آن ببعد سیم خاردارهای اطراف ما به 7 حلقه رسید و منورهای حرکتی و نوری نیز در سنگر ها و لای سیم خاردارها تعبیه شد.
بعد از دو هفته ، دو نفر از بچه های چادر ما نیز دست به فرار زدند و موفق شدند که سه روز بیرون بمانند اما وقتی نیروهای آمریکائی در جاده ی کرکوک به آنها مشکوک می شوند ووسائل شان را بازرسی می کنند یک کبریت آمریکائی در وسائل شان پیدا می شود که از آن کبریت فقط در جعبه های غذا به ما می دادند. این دو دستگیر شده و به کمپ برگردانده شدند و یکماه در” ایزولیشن” ( یک جعبه با سیم توری بصورت انفرادی که بیشتر به لانه ی سگ شبیه بود ) زندانی شدند و در این یکماه حق خروج از آنجا را نداشتند!
شرایط در تیف خیلی سخت شده بود و فشارها هم هر روز بیشتر می شد. بعضا اختلافاتی ایجاد شده و به کتک کاری هم می انجامید و نهایتا طرفین دعوا به” ایزولیشن” برده می شدند.
در تیف چند طبقه ی مختلف فکری وجود داشت …
ادامه دارد…
محمدرضا مبین ، کارشناس ارشد عمران ، سازه