میزگرد نقد مناسبات فاشیستی حاکم بر قرارگاه اشرف_ قسمت هشتم
مکان گفتگو : انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی
قادر رحمانی: عباس داوری (رحمان) در آن نشست گفت: چون کار خارج کردن افرادی که تمایل دارند از سازمان جدا بشوند از نظر مقامات عراقی غیر قانونی است و صاحبخانه(صدام) هم گفته کار غیر قانونی نکنید پس ما مجبوریم نفراتی که قصد خروج از سازمان را دارند تحویل نیروهای امنیتی عراق(استخبارات) بدهیم. این سخنان رحمان برای جمعی که در سالن اجتماعات نشسته بودند ترسناک و تهدید کننده بشمار می رفت. مسئول نشست هم مسعود و مریم بود با این توضیحاتی که در نشست بیان شد درواقع و به طور غیر مستقیم کل افراد سازمان تهدید شدند. مسعود و عباس داوری در نشست تاکید کردند که اگر کسی و یا کسانی قصد خروج از سازمان را دارند ما تحویل استخبارات میدهیم و چون عراقی ها هم فرد را خارج از سازمان به رسمیت نمی شناسند و در قوانینشان نیز چیزی به اسم پناهنده ندارند لاجرم افراد خواهان جدایی از سازمان را دولت عراق به زندان ابوغریب می فرستد و کسی هم که سمت فردی ندارد چون اینجا سمت فردی معنا ندارد. سمت ، فقط جمعی و تشکیلاتی ست بنا بر این افراد خواهان خروج از سازمان به مثابه جاسوس تلقی می گردند و باید هشت سال در زندان ابوغریب بمانند.
آرش رضایی: در قرارگاه باقرزاده این حرف های تهدید آمیز را زدند ؟
قادر رحمانی: بله
سعید باقری دربندی: البته قادر ، این هشت سال بعدا شد پانزده سال اگر یادت باشه؟
آرش رضایی: در واقع عباس داوری و رجوی همه افرادتشکیلات را به این شکل و غیر مستقیم تهدید کردند تا کسی جرأت خروج از مناسبات فرقه ای را نداشته باشد.
قادر رحمانی: تازه قبل از اینکه افراد خواهان خروج از سازمان و قرارگاههای آن در خاک عراق به زندان ابوغریب منتقل بشوند و تحویل نیروهای امنیتی صدام گردند باید پنج سال را در جایی به نام خروجی که زندان اصلی سازمان در قرارگاه اشرف بود به اجبار سپری می کردند تا اطلاعات شان می سوخت و بعد به زندان ابوغریب انتقال داده می شدند.
آرش رضایی: خروجی هم در واقع با یک تعبیر روشن و صریح تر همان زندان مخوف سازمان در اشرف بود.
قادر رحمانی: آرش ، این بحثی بود که در اشرف بین بچه ها هم مطرح می شد ببینید خروجی قسمتی از لشگر 89 بود جنب لشگر 89 مقری بود با دیوارهای بلند و سیم خاردارهای خیلی زیاد که آنجا را مسئولین سازمان زندان نمی گفتند و بعد هم برای لاپوشانی از کلمه خروجی استفاده کردند ، در ابتدا می گفتند مهمانسرا‼ در واقع زندان قرارگاه اشرف شبیه زندان آلکاتراز بود و بهتر است اقرار کنم که زندان آلکاتراز خیلی جهات بهتر از زندان اشرف بود. یادم میاد یکی از آشناها و بستگانم موقعی که به ایران بازگشتم از من سوال کرد که سازمان هم زندان داشت؟ به او گفتم : نه آنها چیزی به اسم زندان ندارند آنها یک جای مخوفی به نام مهمانسرا دارند که همه زندان های دنیا در مقایسه با آن شبیه هتل است. به این معنا که زندان در همه جای دنیا دیسپلین و مقررات خاص خودش را دارد بالاخره کسی که در زندان بسر می برد ، حالا هر نقطه دنیا که باشد تکلیفش روشن است که در یک جایی زندان هست و سر موقع به او غذا می دهند و جایی برای ورزش ، گاهی تفریح و امکان مطالعه مجلات و نشریات مختلف و تماشای تلویزیون برای او فراهم است و بالاخره زندان در همه جا ضوابط خاص خودش را هم دارد اما کسی که در زندان اشرف به سر می برد نه تنها از این امکانات برخوردار نیست بلکه مدام تحت فشار روانی و ذهنی وحشتناکی قرار دارد. مسئولین سازمان برای زندانی در قرارگاه اشرف جهت شست و شوی مغزی او و تحت فشار گذاشتنش هفت ساعت ، هشت ساعت نشست می گذارند البته با نثار فحش و بد و بیراه های خیلی رکیک و آنچنانی.
آرش رضایی: در همان به اصطلاح مهمانسرا؟
قادر رحمانی: بله در همان مهمانسرا و در حقیقت در زندان مخوف و قرون وسطائی سازمان ، چنان افراد را در منگنه می گذارند تا کسی هوای خروج از مناسبات سازمانی را نداشته باشد و برخوردهای آنچنانی مسئولین سازمان که شرمم می آید در رابطه با جزئیات آن حرف بزنم تا اینکه فرد را به نقطه ای می رسانند که برای رهائی از آن همه فشار مداوم و تحقیر آمیز درخواست کند که مایل است مجددا به مناسبات برگردد و بدین طریق خودش را از آن همه شکنجه روحی و فیزیکی نجات بدهد.
آرش رضایی: در واقع نوعی شکنجه روانی و ذهنی سیستماتیک و برنامه ریزی شده برای در هم شکستن مقاومت افراد منتقد و خواهان خروج از سازمان را عملی می کردند.
قادر رحمانی: بله دقیقا اینگونه بود. شکنجه روحی و روانی مستمر. برای مثال یادم هست سر دو خط نوشته ، که خطاب به مسئولین سازمان مکتوب کرده بودم بدین قرار که آقا جان من می خواهم از سازمان جدا بشوم و پی کار و زندگیم بروم و دیگر مایل نیستم در قرارگاه بمانم چه بلائی که بر سرم نیاوردند. در نشست اختاپوس بود سال هشتاد دو و یا هشتاد و سه بود دقیقا خاطرم نیست که خواسته ام را در رابطه با جدایی از سازمان به صراحت مطرح کردم.
آرش رضایی: خانم قرصی شما هم دربحث های اختاپوس شرکت کردید ؟
خانم قرصی: بله ، حتی یادآوریش نیز حالم را به هم می زند. بحث های خیلی خنده دار و مسخره ای بود.
قادر رحمانی: خانم قرصی شما که بعد از من به کمپ و ایران آمدید حتما ریز نشست های اختاپوس یادتان است، اختاپوس به اصطلاح جانوری بود که در داخل یک دایره کشیده بودند و شاخ های مختلفی برایش گذاشته بودند.
آرش رضایی: در رابطه با مفهوم خانواده هم بود.
قادر رحمانی: بله مسئول نشست می گفت اختاپوس شاخ های مختلفی داره ، بریدگی ، خارجه دوستی ، نمی دانم خانواده ، از این جور صحبت های مسخره و مضحک و همچین چیزی. ابتدا هم اگر یادتان باشد فرماندهان به قول خودشان شورای رهبری را جمع کردند و برای یک نشست جداگانه بردند. دو هفته نبودند بعد که آمدند اختاپوس را وارد نشست ها کردند که همین اواخر بود. خلاصه من دو جمله نوشتم و به مسئولم دادم و به آنها گفتم واقعا سر کاریم ، بد جوری هم سر کاریم به او گفتم اگر اینجا خوبی و یا بدی و کمی و کاستی بوده ، از من بوده ، من 17 سال اینجا بودم و حالا دوست دارم دنبال زندگی خودم بروم.
آرش رضایی: کتبی نوشتید و به مسئولین سازمان دادید؟
قادر رحمانی: بله و شفاهی هم بارها با مسئولم صحبت کرده و خواسته ام را با او در میان گذاشتم و اما دقیقا نمی دانم که نوشته ام را به چه کسی دادم. احتمال می دهم که به پروین صفائی داده باشم اما واکنش سازمان خیلی تند و وحشتناک بود. قابل تصور نبود مثل اینکه به هیچ وجه نباید آن درخواست خروج و جدایی از سازمان را می نوشتم و به این خاطر شدیدا تحت فشار قرار گرفتم و نشست های جداگانه ای برای تحت فشار قرار دادن من گذاشتند تقریبا نزدیک به دو ماه و شبانه روزی.
آرش رضایی: هر روز؟
قادر رحمانی: روزانه هشت یا نه ساعت فقط پروین صفایی نشست می گذاشت.
آرش رضایی: قادر من قسمتی از توضیحات شما را متوجه نشدم. شما با بحث های اختاپوس مشکل داشتی و در آن نشست می خواستی شرکت نکنی ؟
قادر رحمانی: ببین آرش من و اغلب افراد قرارگاه متوجه شده بودیم که سازمان وضعیت متزلزل بچه ها را احساس کرده و خطر را در بیخ گوشش می بیند بنا بر این از شگرد همیشگی خود برای درگیر کردن بچه ها و سر در گم نمودن آنها استفاده می کرد و سعی داشت به نوعی افراد را سرگرم کند و طبق معمول همه تقصیرها و شکست هایش را به گردن افراد بیاندازد و من نیز خیلی وقت پیش بود که به لحاظ ذهنی و روانی متزلزل شده و تمایل بسیار شدیدی داشتم تا به کانون گرم خانواده باز گردم و از این همه ذلت و بدبختی که کشیده بودم نجات یابم. به این خاطر بود که به مسئولین سازمان علنا گفتم که دیگر تاب تحمل زندگی در قرارگاه اشرف را ندارم.
شخصی بود به اسم معصومه پیرهادی آن موقع فرمانده ما بود یک روزی به من گفت که قادر من پیشنهادی دارم تو برو بشین تو نشست اختاپوس ، فقط گوش کن اصلا هیچی هم نگو گفتم اشکالی نداره. من در نشست شرکت کردم بعد صدیقه حسینی ابتدای نشست گفت سنت هر نشستی این است که قبل از هر چیز شما باید تناقضاتتان را بنویسید و افراد حاضر در نشست را وادار کرد که گزارش تناقضات خودشان را بنویسند اما من اینکار را نکردم و از چپ و راست افراد متملق و چاپلوس که برای خودشیرینی حاضر بودند حتی گزارش مادرشان را نیز بنویسند به من فشار می آوردند که چرا گزارش نمی نویسی مگر تو تناقض نداری و مدام به من می گفتند تو گزارش ننوشتی ، چرا ننوشتی؟
آرش رضایی: افراد چاپلوس حاضر در نشست به شما فشار می آوردند که چرا گزارش نمی نویسی ، مسئولین نشست چه واکنشی داشتند؟
قادر رحمانی: بله هم افراد چاپلوس و هم مسئولین و فرماندهان در آن نشست مرا زیر فشار گذاشتند که چرا گزارش تناقضات را نمی نویسم ؟ به مسئولین نشست گفتم : من با این قرار در نشست حاضر شدم که هیچی ننویسم و فقط به سخنانی که مطرح می شود گوش کنم و اما آنها زیر بار نمی رفتند و به نوعی مرا تحت فشار می گذاشتند. یک روز هم گفتند : فاکت هایتان را باید بنویسید و تحویل بدهید من طبق معمول هیچی ننوشتم و باز فشارها شروع شد و آخر سر چون کلافه ام کردند بناچار دو تا فاکت الکی نوشتم و از نشست خارج شدم و گفتم که دیگر حاضر نیستم در آن شرکت کنم حتی اگر به قیمت جان من تمام بشود و گزارشی را مجدد نوشته و در آن ذکر کردم که به هیچ قیمتی حاضر نیستم در اشرف بمانم و تحویل مسئولم دادم.
آرش رضایی: گزارش را به پروین صفائی دادی؟
قادر رحمانی: بله ، گزارش را دادم به پروین صفایی و به او تاکید کردم که تصمیم نهائی خودم را گرفته ام و به هر قیمتی شده باید از قرارگاه اشرف خارج بشوم و دنبال زندگی خودم بروم اما آنها ول کن نبودند دو ماه تمام با من نشست گذاشتند و بشدت مرا تحت فشارهای روحی ، روانی و ذهنی قرار دادند روزانه هفت ساعت ، هشت ساعت ، چپ و راست و مستمر.
آرش رضایی: چه کسانی نشست را برای شما گذاشتند؟
قادر رحمانی: معمولا پروین صفایی خودش میگذاشت و برای دقایقی که خسته می شد یکربع آنتراکت هم بود چون کلمه ای ، جمله ای که من در گزارش خروجم نوشته بودم به لحاظ سازمانی برای آنها بار تبلیغی منفی داشت و می گفتند بارمنفی این حرفی که زدی خیلی بالاست.
آرش رضایی: منظور شما بحث جدایی است؟
قادر رحمانی: بله ، بحث جدایی. در مابین آنتراکتی که داده بودند قدرت حیدری را به سراغم می فرستادند و او سعی داشت به نوعی به من القاء کند که جدایی از سازمان یعنی خیانت و مزدوری و می گفت اگر از اینجا بری نسبت به ما خائن می شوی و تو برادر ما نیستی و تبدیل شدی به یک دشمن و کسی که از این سیم خاردارها خارج می شود دیگر نمی گوید رژیم بلکه می گوید جمهوری اسلامی و یا می گفت که ممکنه در ایران اعدامت کنند ، زندانت کنند و آزارت دهند و از این قبیل حرف ها که در آنجا رایج است.و من چون از این همه فشار خسته می شدم و کلافه و برای اینکه از آن همه فشار روحی نجات پیدا کنم به قدرت حیدری و سایرین می گفتم که قصد ندارم به ایران بروم و می خواهم به اروپا برم.
انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی
15/12/1385