معرفی یکی از شکنجه گران مجاهدین

 معرفی یکی از شکنجه گران مجاهدین
نگاه نو، سي ام سپتامبر
حسن حسن زاده محصل با نام مستعار جلال، سربازجو – شکنجه گر
نامبرده قبل از انقلاب و در مقطع دبیرستان در مشهد ،توسط دائی اش عباس جاودانی عرفانی از عناصر فعال سازمان جذب و شروع به فعالیت می نماید.در سال 1352 دستگیر و به سه سال زندان محکوم و سال 1354 آزاد می شود. بعد از انقلاب فعالیت تشکیلاتی اش را پی می گیرد.
وی در سال 1359 با دخترخاله اش فاطمه(ناهید)رضازاده ازدواج می کند.در مرداد ماه 1360 به تهران منتقل و در همین سال مدتی در گیلان و مازندران فعالیت می کند.
حسن زاده در سال 1360 ، با وجود این که حتی حرکت تروریستی سی خرداد را به درستی نمی فهمید و اما بنا بر اسارت تشکیلاتی اش ، قادر به سئوال در این رابطه نشد و بنا بر سابقه تشکیلاتی اش ،از مسئولین مهم اطلاعاتی و هماهنگ کننده تیم های تروریستی در تهران بوده گردید، تیم هایی که لااقل در روز دهها عملیات تروریستی در سطح شهر داشتند.
و در همان سال به همراه همسرش به فرانسه گریخته و تا سال 1364 در فرانسه بوده و سال 1365 به عراق می رود.مدتی مسئول پایگاه عزیزی در کرکوک ، پایگاه جلال و مسئول برخورد با نیروهای جدیدالورود بوده است.
پس از افتضاحات موسوم به انقلاب ایدئلوژیک ،عضو هیئت اجرایی و مسئول نهاد بوده و در عملیات مرصاد بر علیه رزمندگان ایرانی شرکت داشته و برادرش محمود در جریان همین یورش احمقانه رجوی ، موسوم به فروغ جاویدان کشته شده است.
پس از این عملیات شکست خورده وی همواره جزو افسران ضد اطلاعات تشکیلات جهنمی منافقین برای سرکوب نیروهای ناراضی بوده است و هم زمان مدتی را در سال 1370 در ستاد آموزش فعالیت داشته است و به عضویت شورای پوشالی رجوی موسوم به شورای ملی مقاومت رسید.
در حال حاضر نیز یکی از شکنجه گران واز نظر اخلاقی فردی بسیار بد خلق و اخمو بوده و از جریان زندانی شدنش در زندان رژیم شاه عقده ای بار آمده بود.
حسن حسن زاده فردی است شدیداً لمپن و بی پرنسیب ، درجریان همه دستگیریها و زندانهای داخل سازمان است و در برخورد خشونت بار با زندانیان حد و مرزی قائل نیست و وقتی دهانش باز می شود به همه کس و همه چیز فحش و ناسزا می گوید.
تمامی جداشدگان و کسانی که در سال 1373 مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفته اند ، به یاد دارند که جلال شکنجه گری مخوف بوده است که رحمی در دل خود نسبت به زندانیان نداشته و مجری چشم و گوش بسته اوامر رجوی در سرکوب ناراضیان و اعضای سازمان بوده است.
یکی از جداشدگانی که پس از سالها همکاری با منافقین ، توسط آنها به زندان افکنده می شود و مورد شکنجه قرار می گیرد ، می گوید :
جلال ، برای گرفتن اعتراف به هر وسیله ای متوسل می گردد.خیلی بی ادب و گستاخ و دریده و از کثیف ترین افراد ضد اطلاعات است که دیوانه وارافراد را مورد شکنجه قرار می داد.
در حین زدن افراد اساساً با بازجوهای دیگر فرق کیفی داشت ، حالت طبیعی خود را از دست می داد و از شکنجه کردن لذت می برد و خنده های چندش آوری سر می داد. با شکنجه اعتراف دروغ می گرفت و باز بر اساس همان اعترافات دروغ ، فرد را شکنجه می کرد.مثلاً دستهای افراد را به صندلی می بست و به سر و صورت فرد می زد که زندانی حتی نتواند دستش را جلوی صورتش بگیرد.
پسر ِ وی نیز فردی لات و شارلاتان است که بخاطر الواتی و چاقو کشی در اروپا دستگیر شده بود و در سال 1380 از اروپا به عراق رفت.
خانواده حسن زاده ازاقدامات و جنایات، این شخص اظهار انزجار نموده و برادر وی که خود نیز از اعضای سابق منافقین بوده است توضیحاتی را پیرامون ماهیت این گونه اعمال و روشها مطرح می نماید.
دیدگاه جواد حسن زاده عضو سابق گروهک منافقین در رابطه با شکنجه گری برادرش :
من شخصاً انتظار نداشتم، یعنی وقتی شنیدم شوکه شدم. بحث این که عامل اصلی این برخورد با این ریزش نیرو ایشان است و در شکنجه ها و برخوردها با اینها نقش مستقیم را دارد. من روی حساب این که یکی از انگیزه های بنده برادرم بود، روی حسابی که از ایشان می بردم و شناختی که داشتم، به هیچ عنوان از ایشان انتظار نداشتم. کسی که خودش قربانی شکنجه ستمشاهی است و لمس کرده و چشیده و بحث آزادی، بحث دین، بحث آزادگی و… را عنوان می کرد و همه فامیل هم قبولش داشتند، حالا سر از اینجا در بیاورد. خب البته این برمی گردد در چارچوب تعبد و بندگی در مقابل تشکیلات. تشکیلاتی که می گوید آقا کور باش کر باش آن چیزی که ما در مغز تو می گذاریم آن را اجرا کن و به هیچ عنوان نه ظاهراً معنی ندارد و بله قربانی گویی مرسوم است. حرفم این است که در نهایت یک دگر اندیشی بکند، خودش را مثل این ماشینهای پیچ و مهره ای متلاشی بکند ببیند کیست. آیا واقعاً ذاتش این است؟ آیا واقعاً آن چیزی که دنبالش بوده آن چیزی که به خاطرش شکنجه کشیده آن چیزی که به خاطرش زندان بوده همین است؟ خب اگر این بوده واقعاً باید گفت جای تأسف است، ولی اگر نه انتظار می رود که حداقل انتظار شخص خود من این است که نه تنها دست از این کار بردارد، بلکه مانع این کار شود. چون من شخصاً برایم قابل توجیه نیست. نمی توانم بپذیرم که یک کسی به هر دلیلی که با این سازمان نخواهد کار کند، ایشان بگوید که آن طرف را بگیرید بیاندازیدش در زندان ابوغریب زندانی اش کنید یا شکنجه اش کنید. تا زمانی که بود، می دانم که با دین و مذهب و اسلام و اینها بیگانه نبود، حداقل در آن زمان بیگانه نبود و الان هم توصیه می کنم به همان دین و مذهب به همان اسلامی که در آن زمان بهش می اندیشیده و به خاطرش آن مسائل را تحمل کرده، برگردد مرور کند ببیند آیا دستور آن است یا دستور تشکیلات است. اگر دستور اسلام است که من یکی با شناختی که از اسلام دارم تا آنجایی که می دانم فکر نمی کنم هیچ کس را اجازه بدهد که از بین ببرند. برگردد یک بررسی بکند ببیند که واقعاً هدف همین بوده؟ به خودش بیاید و بیشتر بررسی کند ببیند به کجا دارد می رود. روزی نباشد که به قول قرآن تأکید می کند می گوید که در قیامت یک عده ای داد می زنند می گویند ما را برگردانید به آن دنیا تا جبران کنیم، ولی دیگر فرصت ندارند. می گویند نه! بهتان گفتیم. حالا هم به برادرم به عنوان کسی که به هر حال خیلی در زمان شاه در این رابطه زجر کشیده، می خواهم بهش بگویم که به آن روز نرسد که دیگر دستش از زمین و آسمان کوتاه باشد. حداقل در مقابل خداوند خودش را زیر سؤال ببرد. نگاه نکند ببیند که حسن و حسین و تقی و نقی چه می خواهند. ببیند خدا چه می خواهد. آیا واقعاً رضای خدا در این است؟ من در حد شناخت خودم رضای خدا را در این نمی بینم. من در حد فکر و توان و انرژی خودم آن چیزی که می دانستم عنوان کردم و خدا را شاهد می گیرم که به هر حال این حداقل گامی بود که من برای کسانی که در این مسیر بهشان به نوعی ظلم شده به نوعی اجحاف شده، برداشتم و منی که می دانستم و همانطور کسانی که می دانستند به من منتقل کردند، من هم آن چیزهایی که به ذهنم رسیده منتقل می کنم باشد که رضای خدا در آن باشد و در مقابل خدای خودمان مسئول نباشیم.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا