طرح یک شکست(3)
آرش رضائی – 22/7/1384
در نتیجه انقلاب ضد استبدادی ملت ایران و مبارزات مردمی ، مرکزیت وعناصر مجاهدین که در زندان بسرمیبردند آزاد شدند و با توجه به فضای انقلابی حاکم بر جامعه شروع به سازماندهی مجدد نیروهای خود نمودند. آنان از فضای آزاد و رهائی بخش که بر اثر تلاش، فداکاری و جانفشانی های ملت ایران به وجود آمده بود نه تنها بهره نبردند بلکه از فرصت بدست آمده نیز برای نقد و بررسی عقاید التقاطی و پوچی استراتژی مسلحانه که سر انجامی برای مجاهدین در بر نداشت ، استفاده نکردند و از تاریخ که چراغی فرا راه آینده است پندی نیاموخته و عبرت نگرفتند.رهبری سازمان در تداوم خط انحرافی با استفاده از فرصت طلایی بدست آمده به هر بهاء و بهانه ای برای بدست گرفتن قدرت سیاسی جهت ارضای تمایلات سرکوفته به استمرار انحرافات ایدئولوژیک و استراتژیک به شکلی حماقت آمیز تاکید کرده و با استفاده از تبلیغات وسیع و بمباران فکری نیروهای تازه جذب شده نقش کاریزمایی برای مسعود رجوی قائل شدند که کاملا مغایر با کلیه ی اصول و ضوابط دموکراتیک از جمله مقوله رهبری جمعی و در تضاد با اصل سانترالیسم دموکراتیک که یکی از اصول حاکم بر تشکیلات است، بود. به مرور سازمان از بخش دموکراتیک آن فاصله گرفت و سانترالیسم محض، آن هم با شیوه های فرقه ای و باندی بر تشکیلات حاکم گردید به طوری که در طول حیات سازمان تا به حال یک کنگره برگزار نگردیده و هیچگونه انتخاباتی در هیچ زمینه ای به عمل نیامده است. بدینگونه رهبری فردی رجوی تا آنجا پیش رفت که حتی آن را تئوریزه نموده(دیکتاتوری فردی) و برایش اصول خاصی ساختند و هیچ ضابطه ای که حدود اختیارات او را روشن کند وسازوکاری که بتواند او را کنترل نماید وجود نداشته و ندارد. بدین ترتیب اصل سانترالیسم دموکراتیک و رهبری شورائی که از اصول بنیادین سازمان در اوایل شکل گیری آن بود بتدریج کمرنگ و محو گردید. هر چند که مرکزیت سازمان در شرایط خاص مبارزه مخفی همین اصل سانترالیسم دموکراتیک را که در ذات خود ضد دموکراسی است و از اصول تشکیلات لنینی اقتباس شده را نیز در ابتدائی ترین شکل آن اجرائی نکردند و اصل مذکور را زیر پا گذاشتند. تا اینکه رهبری استبدادی و تام الاختیار رجوی جایگزین رهبری جمعی و شورائی شد به طوری که مصداق عینی حاکمیت استالینیستی در سازمان گردید و مخالفت با رجوی مساوی شد با مخالفت با ایدئولوژی و ارزشهای انسانی و انقلابی.
رجوی و اعضای مرکزیت با افزودن قدرت بی حد و حصر به موقعیت رهبری در سازمان بر پایبندی به حداقل های اصول دموکراتیک نیز تن ندادند لذا رجوی سمبل تمامی اعتقادات و ارزشهای ایدئولوژیک گردید و هر گونه شکی به رهبری رجوی گناهی نابخشودنی قلمداد شد بر این اساس تراژدی تغییر انسان مدرن به برده رومی به شکلی نوین در سازمان آغاز شد تا مفاهیم مدرن و دموکراتیکی چون عقلانیت انتقادی،انتخابات دموکراتیک، حق تصمیم گیری جمعی،احترام به حریم خصوصی فرد،عقل کنجکاو و جستجوگر،احترام به الزامات فردیت انسانی احساسات درونی-سلایق شخصی-تمایلات خودآگاه-تفکر نقادانه-روحیه پرسشگری-دوست داشتن آزادانه و نه تحمیلی و قالبی، احترام به کانون مقدس خانواده و اصالت بخشیدن به آن، آزادی انتخاب،مستقل اندیشیدن و استقلال فکری،و………. جایی در ذهنیت و روحیات عناصر سازمانی نداشته باشد. سازمان با تمسک به شعارهای پر طمطراق و به ظاهر دموکراتیک با فریب دادن بخشی از نیروهای جوان نسل انقلاب و تبلیغات پر رنگ ژورنالیستی ، آنان را به سرعت وارد کار اجرائی و تشکیلاتی می کرد تا در عملیات خیابانی نقش پیشمرگ سازمان را بازی کنند و فرصت هرگونه تفکر را از آنان باز می ستاند تا جایی که عناصر سازمانی را با ترفند ها و مکانیزم های مغز شویی و بی هویت کردن اعضا و مسخ فردیت تبدیل به عناصری از خود بیگانه می کرد تا قابلیت اطاعت پذیری نیروها و کادرها از رهبریت تام الاختیار و مستبدانه رجوی را به حداکثر برسانند و بدین جهت هر فرد و هوادار تشکیلات می بایست یک پروسه ی دگردیسی شخصیتی و تغییرهویت را طی کرده و من تشکیلاتی را به جای من واقعی تثبیت کند.
ادامه دارد…….