انجمن نجات، وزارت اطلاعات، و سازمان مجاهدین خلق!
روز سه شنبه 12 اردیبهشت 1385 ساعت 4 بعدازظهر، مرضیه قرصی (آرزو) و سیامک حاتمی از اعضای جداشده از سازمان مجاهدین خلق مستقر در عراق، در فرودگاه مهر آباد تهران بر زمین نشستند. ظرف سه سال گذشته یعنی از زمان اشغال عراق و سقوط رژیم صدام حسین در این کشور، بیش از 500 نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق، که از این سازمان جدا گشته و به کمپ TIPF تحت نظر آمریکا در مجاورت قرارگاه اشرف گریخته بودند، تحت نظارت صلیب سرخ جهانی و هلال احمر، همچون آرزو و سیامک، به میهن مراجعت کرده و به آغوش عزیزان و خانواده هایشان باز گشته اند. البته بسیاری نیز هنوز در کمپ مربوطه در انتظار تعیین تکلیف بسر برده و عده ای هم کماکان در حصارهای ذهنی و حتی عینی در قرارگاه اشرف محبوس هستند. کمک به تمامی این قربانیان و خانواده های رنج کشیده شان برای خلاصی از این وضعیت، رسالت و تعهد اعضای انجمن نجات در ایران میباشد.
درست یکسال پیش خانم فرشته یگانه از مسؤولین سازمان مجاهدین خلق در کتابی تحت عنوان” انجمن نجات رژیم”، دعاوی و اتهاماتی را علیه انجمن نجات که سهم بسزایی در یاری دادن به قربانیان سازمان مجاهدین خلق و خانواده هایشان داشته است مطرح نمود. ما طی این مدت هرگز دلیلی بر پاسخگویی به مطالب این کتاب احساس نکردیم چون به کاری که انجام میدهیم عمیقا معتقد بوده و واکنش های سازمان را هم از قبل پیش بینی مینمودیم. برای ما دیدن صحنه های پر شکوه نجات رفقایمان و شور و شادی خانواده های دردمندی که پس از سالیان به دیدار عزیزانشان نایل میشدند آنقدر انگیزاننده است، که این کم لطفی های رفقای سابق را بخوبی قابل تحمل می نماید. با شخص خانم یگانه هم مستقیما حرفی نداریم چرا که ما بر اساس درک عمیقی که پس از ترک سازمان بدست آورده ایم بخوبی میدانیم که تمامی اعضای یک فرقه خود قبل از هر چیز قربانی بوده و لذا مستحق یاری و نجات هستند و این مسؤولیت نیز قطعا بر دوش نجات یافتگان امروز میباشد. اما در مقطع فعلی لازم دیدیم تا به بهانه پاسخ به محتوای این کتاب اولا قدری ابهام زدایی و روشنگری نموده و ثانیا به تشریح مختصری از آنچه که طی این مدت صورت گرفته است بپردازیم.
خانم یگانه تلاش کرده اند اثبات نمایند که سازمان مجاهدین خلق یک تهدید امنیتی جدی برای جمهوری اسلامی محسوب میگردد که البته این امر میتواند به درجاتی درست باشد. این بیان که وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی هم که متولی حفظ امنیت نظام است در تقابل با سازمان از هیچ کوششی فروگذار نمیکند هم نمیتواند از اساس غلط بوده باشد؛ گو اینکه با سقوط دیکتاتور جنایتکار عراق و دشمن متجاوز به میهن (که سازمان مجاهدین خلق همچنان اصرار دارد آنرا صرفا دولت سابق عراق بنامد) این تهدید به مراتب کمتر و بی اثر تر شده است. اما ایشان از این نکته خواسته اند نتیجه گیری کنند که بنابراین انجمن نجات صرفا و اساسا توسط وزارت اطلاعات و آنهم فقط برای نجات رژیم از فروپاشی تأسیس گردیده است، که با عرض معذرت باید گفت به نظر میرسد ایشان (یا به بیان دقیقتر رهبری سازمان) شدیدا دچار توهم شده اند؛ یا به اعتقاد ما دارند با این ترفند روی برخی مسائلی را که اشاره خواهد شد می پوشانند.
ایشان همچنین سعی کرده اند به هر نحو شده این انجمن را عکس برگردان وزارت اطلاعات معرفی کنند و لذا هویت آنرا تماما به زیر علامت سؤال برده و به زعم خود به این طریق فعالیت های صرفا بشردوستانه آنرا که صد البته به مذاق سازمان و رهبری آن خوش نمی آید تخطئه و خنثی نمایند. این ترفند نخ نمای سازمان مجاهدین خلق (ترفند قدیمی آی دزد! آی دزد!) طی سالیان همچنان شگرد اصلی سازمان باقی مانده است تا از پاسخگویی در برابر بیشمار سؤالات جواب داده نشده در خصوص بن بستی که در آن گرفتار است شانه خالی کرده و اذهان را از گرفتاریهای خود منحرف نماید. تابحال مشاهده نشده که سازمان مجاهدین خلق در برابر هیچ یک از منتقدینش، حتی در قبال قدیمی ترین و با سابقه دار ترین اعضایش، پای وزارت اطلاعات را به میان نکشد. به زعم سازمان در تقابل این گروه با هر فرد و جریانی حتما لازم است که یک ضلع سوم به نام وزارت اطلاعات هم تعریف شود تا براحتی بشود توجهات را از موضوع اصلی بگرداند.
در خصوص انجمن نجات لازم به ذکر است که این انجمن در تهران و توسط اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق که یا برای عملیات از عراق اعزام شده و در داخل کشور دستگیر شده اند و یا خود داوطلبانه به میهن بازگشته اند بصورت کاملا خودجوش تشکیل شده و به عنوان یک سازمان غیر دولتی NGO، مانند نزدیک به 10 هزار سازمان غیر دولتی دیگر، در ایران به ثبت رسیده است. این افراد با پوست و گوشت و استخوان خود تجربه اسارت ذهنی و مسخ شدن در برابر یک فرقه جهنمی را به عینه از سر گذرانده اند و لذا وضعیت رفقای خود در درون فرقه رجوی، که شامل شخص خود خانم فرشته یگانه هم میشود، را بخوبی درک کرده و احساس میکنند که به شکرانه نجات خود و رهایی از بندهای سازمان وظیفه دارند تا به آنان و خصوصا خانواده های رنج کشیده شان کمک نمایند. اعضای این انجمن از ابتدا واقف بودند که هرگز با برخورد دوستانه ای از جانب رهبری فرقه ای که حیاتش به عدم آگاهی اعضایش بستگی دارد روبرو نخواهند شد ولی احساس وظیفه در این افراد انگیزه هایی را بوجود آورد که این ناملایمات و تهمت و ناسزا ها را به جان خریدند و حتی زحمت پاسخگویی هم، در جهت صرف هر چه بیشتر انرژی شان در رسیدن به اهدافشان، به خود راه ندادند؛ وگرنه در داخل کشور به غیر از همین نجات یافتگان و خانواده های قربانیان گرفتار در عراق، هیچ کس نه وضعیت اسفبار اعضای محصور در قرارگاه اشرف را درک میکند و نه وقت و حوصله پرداختن به مسائل آنان را دارد.
هدف اصلی انجمن نجات وصل ارتباط اعضای سازمان مجاهدین خلق مستقر در عراق با خانواده ها و عزیزانشان در داخل ایران است و در این راه از هر امکانی در داخل کشور استفاده مینمایند و قطعا به کسی هم بابت این موضوع بدهکار نیستند و به کار و فعالیت بشر دوستانه خود افتخار مینمایند. ما توانسته ایم علی رغم تمامی مشکلاتی که در داخل کشور داشته ایم تا حدودی در این امر موفق شویم و اگر مسؤولین سازمان مجاهدین خلق ارتباط اعضای تشکیلات با خانواده هایشان در داخل کشور را مترادف با جدا شدن آنها از سازمان و بازگشتشان به میهن به حساب می آورند این دیگر مشکل ما نیست. ما هرگز تابحال حتی کسی را در عراق برای آمدن به داخل کشور تشویق نکرده ایم. ما یک حرف اصولی بیشتر نداریم. بگذارید اعضای سازمان در عراق با دنیای بیرون و خصوصا عزیزانشان در ایران ارتباط مستقیم داشته باشند. این مسؤولین سازمان مجاهدین خلق هستند که از این ارتباط به شدت وحشت دارند. عملکرد انجمن نجات کاملا روشن است و به عقیده ما شرمساری از آن کسانی است که از سپهبد طاهر جلیل حبوش رئیس سازمان مخوف مخابرات (امنیت و اطلاعات) رژیم صدام حسین، یعنی دشمن مردم ایران، کارتن های پول دریافت کرده و سفارش ترور میگرفته اند و الان با ساقط شدن به اصطلاح دولت سابق عراق به دامان آمریکا آویخته و ملتمسانه و با هزار خوش خدمتی هسته ای و غیر هسته ای خارج شدن از لیست های بین المللی تروریستی و باز پس دادن سلاح های اسقاطی مصادره شده را طلب میکنند.
سراسر کتاب خانم یگانه نهایتا روی این محور مرکزی استوار شده است که گویا انجمن نجات و اعضایش، خانواده های مجاهدین را سرکوب کرده و از آنان به عنوان اهرم فشار بر روی اعضا جهت جداکردنشان از سازمان استفاده مینمایند. در همین رابطه خانم یگانه تلاش کرده اند تا با بهم بافتن رطب و یابس این ادعای مضحک را یک جوری به خورد خواننده بدهند. ایشان حتی تا جایی پیش رفته اند که همرزمان سابق خود، که جان و مال و زندگی و خانواده و خلاصه همه چیزشان را طی سالیان در راه امیال رهبری سازمان گذاشته بوده اند، را عناصر نفوذی وزارت اطلاعات خوانده اند. از بابت روشنگری و نشان دادن شگردهای غیر اخلاقی و رسوای رهبری سازمان مجاهدین خلق به طور مختصر به شرح حال تنها چهار نفر از كساني که در کتاب مزبور به آنها تحت عنوان مأموران با سابقه وزارت اطلاعات اشاره شده است میپردازیم ( خود بخوانيد حديث مفصل از اين مجمل ) :
• سید محسن هاشمی – سه برادرش در جانبداري از مجاهدين ، اعدام و يا در درگيري با سربازان جمهوري اسلامي كشته ميشوند ؛ محسن براي ادامه راه برادرانش به سازمان مي پيوندد و به عراق ميرود ؛ سپس در جريان تسويه حسابهاي درون مجاهدين و براساس اعتراضاتي كه محسن بر ايدئولوژي مجاهدين وارد مي داند مورد غضب مجاهدين قرارگرفته و راهي زندان ميشود ، وي بيش از دو سال را در زندانهاي مجاهدين و ابوقريب بازداشت و تحت شديدترين شكنجه ها قرار ميگيرد و قبل از سقوط صدام توسط نيروهاي عراقي به ايران تحويل داده مي شود.
• آرش صامتی پور – او در سال 1998 در آمریکا در حالی که دانشجوی دانشگاه نوا در رشته كامپيوتر بود جذب مجاهدين شده و به عراق اعزام ميگردد. وی پس از گذراندن مراحل مغزشویی و آموزشهای نظامی جهت ترور رضا سیف اللهی رئیس پلیس وقت ايران ، به داخل کشور اعزام ميشود ، وی بعد از عمل ناموفق خود دستگیر گردید و با خوردن قرص سیانور بر اساس رهنمودهای سازمان سعی در خودکشی داشت که قرص عمل نميكند ؛ سپس با کشیدن ضامن نارنجک خود تلاش کرد تا این کار را انجام دهد که منجر به قطع دست راست وجراحات وخيمي بر پاهايش مي شود.
• معصومه ملک (مرجان) – او در سال 1373 در کشور هلند جذب مجاهدين شده و پس از جداکردنش از فرزندانش در آن کشور به عراق اعزام گردید. در عراق بعد از دیدن دوره های مغزشویی و آموزش های نظامی جهت انجام عملیات به داخل کشور فرستاده شد و در عملیات خمپاره اندازي در تهران شرکت نمود. وی در سال 1379 دستگیر و به تدریج با دیدن شرایط داخل کشور به حقیقت تبلیغات سوء سازمان پی برد. سازمان مجاهدین خلق به تصور اینکه وی در حین عملیات کشته شده است از وی به عنوان شهید قهرمان یاد کرد و مسعود رجوي از او تابوئي ساخت تا نيروهاي مسئله دار را بواسطه اقدام متهورانه او در خمپاره اندازي در تهران و ايجاد درگيري در حين دستگيری ، سركوب نمايد ، درست در زماني كه مجاهدين در حال ارتزاق از خون مرجان ملك بودند ،خبرگزاريها اعلام داشتند كه وي زنده و به جرگه منتقدين به سازمان پيوسته است و براي رسيدن به فرزندانش به كشور هلند مسافرت نموده.
• حورا شالچی – سال 1375 به جمع نيروهاي سازمان در عراق مي پيوندد ؛ خرداد سال 1379پس از گذراندن دوره ويژه عمليات شهري و پس از اتمام كلاسهاي ايدئولوژيك ( پروسه مغزشوئي ) جهت اجراي عمليات وارد تهران ميشود ؛ پس از خمپاره اندازي موفق به فرار از ايران شده و در قرارگاههاي عملياتي مجاهدين در عراق از او بعنوان قهرمان ياد ميشود ، سپس در آبانماه همان سال براي دومين بار جهت خمپاره اندازي به تهران اعزام ميگردد ، پس از عمليات و در حين خروج دستگير و بسرعت به جمع منتقدين از مجاهدين مي پيوندد ؛ اين در حالي است كه اكثريت اعضاي خانواده او هم اكنون در عراق و نزد فرقه ي مجاهدين بنوعي اسير ميباشند.
حال از خانم یگانه باید پرسید که این افراد در از خود گذشتگی و جانفشانی برای سازمان و سرسپاری به رهبری چه کم گذاشته بودند که حالا به زعم ایشان به کارمندان استخدامی با سوابق طولانی وزارت اطلاعات تبدیل گشته اند. سازمانی که این چنین به راحتی میتواند حق را ناحق کند دیگر به چه ارزش اخلاقی میتواند پایبند بماند. آیا از چنین سازمانی میتوان درک و فهم جایگاه خانواده و حرمت و شأن انسانی و روابط عاطفی را انتظار داشت؟
در کتاب مربوطه در خصوص دیدار خانواده های اعضای سازمان مجاهدین خلق در عراق به مطالب جالبی بر میخوریم. نویسنده کاملا عدم رضایت خود از این موضوع که خانواده ها به عراق رفته و طالب دیدار با عزیزانشان شده اند را آشکار کرده است و با هیچ ترفندی نتوانسته عدم این رضایتمندی را بپوشاند. انجمن نجات افتخار دارد که در به ثمر رساندن این مهم علیرغم مشکلات بسیاری که در هر دو طرف مرز با آن روبرو بوده نقش تعیین کننده ای را ایفا نموده است.
به یک نمونه جالب در خصوص مطلب فوق که در کتاب مربوطه به آن اشاره شده است توجه نمایید. در صفحه 118 در خصوص یکی از اعضای سابق سازمان که به عنوان”مزدور حسین فرقانی- عامل وزارت اطلاعات” معرفی گردیده آورده شده است:
” این مزدور در توجیه یکی از خانواده ها برای آمدن به شهر اشرف میگوید که کاری کنید که خانواده هایی که میروند کربلا برای زیارت و از اقوام شما هستند، اینها را توجیه کنید بروند جلو درب قرارگاه اشرف و خیلی دوستانه و بدون این که موضع ضد نظام یا طرفدار نظام داشته باشند بگویند ما آمدیم اینجا فلانی را ببینیم، وقتی رفتی قرارگاه اشرف مجبور هستی حفظ ظاهر کنی و تقیه کنی، بگویی آقا ما شما را دوست داریم، وقتی اینها را بگویی طرف مقابلت خلع سلاح میشود. شما میروید با یک ظاهر آراسته ئی، میروی داخل و سلام و علیک و عاطفه جمعی آنها را تحت تأثیر قرار میدهی، چه جوری؟ با جمع آنها روبوسی میکنی، به جمعشان اظهار ارادت و محبت میکنی! که آقا ما چقدر شما را دوست داریم. اگر گفت انجمن نجات بگو من نمیدانم انجمن نجات چیست، آمدم تو را ببینم… اول بهش دسترسی پیدا کن و او را بکش یک گوشه کناری و یک مقدار اعتمادش را جلب کن و بعدا باهاش صحبت کن در قالب خاطره و 10 تا نامه برایش ببر و یک آلبوم عکس خانوادگی برایش ببر، آن موقع میشود یک صحبتی کرد که حالا برویم او را بیاوریم.”
به اینکه چقدر این سطور که در کتاب خانم یگانه آمده است واقعی باشند کاری نداریم. فرض میگیریم که همه این حرفها توسط فرد مربوطه به خانواده مورد بحث گفته شده باشد. این بخوبی نشان میدهد که چقدر دیدن یک نفر در قرارگاه اشرف توسط بستگانش مشکل است و چقدر سازمان روی انجمن نجات و فعالیت های آن جهت وصل ارتباط خانواده ها حساسیت دارد که خانواده مربوطه مجبور به اینهمه مقدمه چینی و ظاهر سازی است تا جلب اعتماد کرده و از هفت خوان حصارهای اشرف گذشته و اگر امکانی حاصل شود یک گوشه ای دو کلمه با عزیزی که سالیان سال از دیدنش محروم بوده است آنهم نه بطور خصوصی صحبت کند. اگر مراجعه و دیدار بستگان در قرارگاه اشرف بسادگی امکان پذیر بود قطعا همانطور که در کتاب آمده است آقای فرقانی نیازی نداشت اینقدر خانواده مربوطه را توجیه نماید و راه کارو شگرد یادش بدهد.
اما در پایان، شرح ماوقعی را که البته از اساس تمایلی نداشتیم به آن بپردازیم، جهت روشن شدن اذهان همگان از جمله شخص خانم فرشته یگانه نسبت به واقعیات موجود فی مابین سازمان و خانواده ها روایت کنیم. شرح این مطلب صرفا از آن جهت آورده میشود که نشان داده شود کسی که سنگ خانواده های مجاهدین در داخل کشور و سوء استفاده از آنان را به سینه میزند وقتی آب پیدا میکند چه شناگر قهاری میگردد:
در خرداد 1382 جمیل بصام و ابراهیم خدابنده از اعضای با سابقه سازمان مجاهدین خلق که طی یک مأموریت سازمانی در سوریه دستگیر شده بودند به ایران تحویل داده شدند. در همین رابطه مسؤولین سازمان در انگلستان با خانم هما خدابنده (ایوبی) دختر ابراهیم که مدتها بود از پدر خود بی اطلاع بود تماس گرفته و بطور ناگهانی به او اطلاع داده بودند که پدرش به ایران و زندان اوین منتقل شده و تحت شدیدترین شکنجه ها قرار گرفته است و بزودی اعدام خواهد شد. سپس از او با داشتن سه بچه که یکی شیرخواره بود خواسته بودند که بلافاصله جهت شرکت در تظاهرات اعتراضی در این خصوص به لندن برود. یکسال بعد در خرداد 1383 هما و شوهرش طاهر ایوبی، که هر دو در انگلستان متولد شده و به غیر از انگلیسی به زبان دیگری آشنا نیستند، و سه فرزندشان سلیمان و صلاح الدین و صالحه برای دیدن ابراهیم و اطلاع یافتن از وضعیت او به تهران سفر کردند. مسؤولین سازمان در انگلستان او را شدیدا از این کار منع کرده و گفته بودند که در صورت سفر به ایران دستگیر شده و نزد پدرش زندانی خواهد شد. هما دیدارهای متعددی با پدرش در تهران داشته و از زندان اوین و محل استقرار جمیل و ابراهیم نیز بازدید کرده بود. در مراجعه ای که هما همراه با خانواده اش به محل دفتر انجمن نجات در تهران داشت به خانم ها مرجان ملک و حورا شالچی از مسؤولین انجمن گفته بود که مهرافروز پیکر نگار و الهه عظیم فر از مسؤولین سازمان تماس ها و مراجعات حضوری بسیاری با او داشته و مزاحمت های زیادی برای او و خانواده اش در انگلستان فراهم کرده بودند و مکررا از وی میخواستند که اعلام نماید پدرش در زیر شکنجه قرار دارد. او میگفت حتی محمود نوعی تبریزی از افراد سازمان در لندن با او تماس گرفته و او را با داشتن سه بچه که یکی بتازگی دنیا آمده بوده است تشویق به خودسوزی کرده بود. هما تعریف میکرد که نفرات سازمان او را به شدت تحت فشار قرار داده بودند بطوری که اعصابش بهم ریخته بود و از عمویش در انگلستان کمک خواسته بود. او میگفت دیدار خانم اما نیکلسون با ابراهیم و جمیل در زندان اوین در تهران و مطلع کردن هما از سلامتی آنها به وی ثابت کرد که قصد سازمان از آن ترفند غیر اخلاقی صرفا سوء استفاده تبلیغاتی از وی بوده است. او در دفتر انجمن نجات اظهار میداشت که 11 سالش بود که برای اولین بار پدرش را شناخت و از آن زمان تا هنگامی که از دستگیری و انتقال وی به زندان اوین مطلع شد جمعا تعداد دیدارهایش با پدرش به اندازه تعداد انگشتان دست نبود و همیشه حتی برای سالهای سال از او بیخبر بوده است ولی ناقافل سازمان انتظار داشت که وی برای مطلب خلاف واقعی که سازمان برای سوء استفاده از او مطرح کرده بود بچه هایش را رها کرده و جهت انجام مراسم خودسوزی به لندن عزیمت نماید. خانم هما ایوبی (خدابنده) اعلام کرد که حاضر است در برابر هر مرجعی نسبت به این روش غیر انسانی سازمان مجاهدین خلق شهادت داده و شکایت نماید. در آن زمان مسؤولین انجمن نجات البته صرفا از او خواستند که اولا به خاطر بازیافتن مجدد پدرش به درگاه خدا شاکر باشد و ثانیا تحت هیچ شرایطی رابطه اش را با او قطع نکند چرا که پدرش به وجود او بیش از هر زمان دیگری نیازمند است.
حال از خانم فرشته یگانه میخواهیم تا کلاه خود را قاضی نموده و پاسخ دهد که چه کسی از خانواده ها در جهت اهدافش سوء استفاده میکند و به هیچ قاعده و قانون اخلاقی و انسانی هم پایبند نیست؟ چه کسی برای پوشاندن رابطه اش با سرویس های اطلاعاتی و امنیتی بیگانه از رژیم صدام حسین گرفته تا آمریکا و اسرائیل، به هر مناسبتی در برابر منتقدینش پای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی را وسط میکشد. چه کسی بطور گسترده از انجمن ها و ارگانهای پوششی متعدد و اسامی مستعار گوناگون در سراسر اروپا و آمریکا جهت اقدامات غیر قانونی استفاده میکند و آنگاه با قیاس به نفس انجمن نجات را پوششی برای وزارت اطلاعات میخواند؟ چه کسی از تماس و ارتباط اعضایش با خانواده ها به شدت وحشت داشته و در مقابل چه کسی تمام هم و غم و فعالیتش را بر وصل ارتباط اعضا با خانواده ها و تحکیم عاطفه ها و استوار کردن اساس خانواده گذاشته است. هر کس خود قضاوت کند.
سنگ بد گوهر اگر کاسه زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
انجمن نجات
خرداد 1385