خاطرات مسعود اولادی(قسمت اول)
مسعود اولادی اهل شهرستان قائم شهر و متولد 1352 است. در سال 80 جهت کاریابی از کشور خارج شده و به ترکیه می رود. در ترکیه در تور مجاهدین گرفتار می شود. به او پیشنهاد کار در یک کشور اروپایی با حقوق ماهیانه سه هزار دلار داده می شود، اما به این شرط که باید یک دوره ی آموزشی شش ماهه را در عراق بگذراند. بنابراین با فریب و نیرنگ مجاهدین وی را به دبی و سپس به عراق اعزام کردند،او پس از مدت ها تحمل سختی به ماهیت واقعی و اهداف پلید و سیاست های فرقه گرانه ی مجاهدین پی برده و در نهایت در سال 82 از قرارگاه اشرف وارد کمپ امریکایی ها شده و پس از مدتی در اسفند سال 83 به ایران آمده و به آغوش گرم خانواده بر می گردد.
در حال حاضر در کنار خانواده به دور ازاندیشه ها و عملکردهای مجاهدین زندگی آرامی را می گذراند.
وی خاطرات خود را تهیه کرده و برای آگاهی خوانندگان سایت برای ما ارسال نموده ما به رسم امانت عیناً خاطرات ایشان را در سایت قرار می دهیم.
برخورد افراد در ورودی
معمولاً در ورودی فرقه افراد ویژه ای هستند که با برخوردهایشان سعی در نشان دادن این مسئله دارند که ما با آدم های عادی فرق کرده و مخلص خلق هستیم. البته اکثر افراد ورودی در حال حاضر جزو افراد حفاظت مریم رجوی در فرانسه هستند. این افراد به شیوه ای ویژه از افراد جدید پذیرایی می کنند و سعی در راهنمایی افراد و برخورد درست با آن ها دارند.و جالب این که اکثر همین افراد جز کسانی اند که با افراد زاویه دار سازمان برخورد می کنند و آنان را شکنجه روحی می دهند، به طوری که شنیدیم یکی از همین افراد به نام اسدا… مثنی با لباس عراقی ها و درجه داران عراقی وارد زندان ابوغریب می شد و به افرادی که از فرقه جدا شد ه بودند و در زندان ابوغریب به سر می بردند شکنجه می داد.
او افرادی را شکنجه می کرد که تنها جرمشان این بود که نمی خواهند در کنار این فرقه ی جهنمی بمانند و قصد زندگی کردن داشتند. این خود واضح است که تحت چه شرایطی یکی از افراد سازمان می تواند لباس افسران عراقی را بر تن کند و وارد زندان های آنان گردد.
کار و آموزش:
در فرقه ی مجاهدین بحثی وجود داشت که می گفتند از افراد بایستی عنصر همه کاره بسازند که بنیان گذاران سازمان از ابتدا با چنین اهدافی پیش رفته بودند، اما در زمان حال آن ها که می دانند نمی توانند برای افراد دلیل توجیه کننده و خیلی خوبی بیاورند که چرا در عراق ماندند؟ چرا با صدام و عراق در جنگ تحمیلی همکاری می کردند؟ چرا در ایران در آن جنگ با تفرقه افکنی و تنش در مملکت ما، به فکر تضعیف ایران بودند؟ چرا مردم بی دفاع را به خاک و خون می کشیدند ( اقدامات تروریستی فرقه در سال های گذشته) ؟ چرا انقلاب ایدئولوژیک؟ چرا بحث طلاق و ازدواج؟ چرا بحث پرچم ( در مبارزه با بورژوازی)؟ چرا حمله به ایران پس از قطع نامه 598؟ چرا به شهادت رساندن سربازان ایران که تنها مشغول دفاع از خاک میهن در برابر بیگانه بودند؟ چرا عملیات های داخلی؟ چرا نشان دادن تصاویر مجرمان ایران که به دار آویخته شده بودند در رسانه های گروهی دنیا؟ چرا خدمت و نوکری برای امریکا و لو دادن اماکنی مثل بوشهر، اراک و نطنز که همگی مطلعیم دشمن بزرگ این بار قصد تجاوز به مملکت ما را کرده و اگر ما مثل عراق ضعیف باشیم، حمله خواهد کرد، چرا؟
چرا ستیزه جویی با هم وطنان خودمان در صورتی که بیش تر از هر زمان دیگر این کشور و مردمانش نیاز به اتحاد و یکپارچگی دارند؟ و هزاران چرای بی پاسخ دیگر و…
اما فرقه در عین بی شرمی و وقاحت طوری افراد را از صبح زود تا شب مشغول نگه می دارد که به خدا قسم افراد آرزوی 2 ساعت خواب بیش تر را داشته باشند وفرصتی برای حتی فکر کردن به این سؤال ها را هم نداشته باشند.
بدن های کوفته و فرتوت افراد زیر فشار کارها خم شده بود ،اکثر افراد مشکل کمر، آرنج ، دست و پا، زانو و یا سر درد و میگرن داشتند ،این بیماری ها در سازمان به خاطرکار مستمر و بدون استراحت شایع بود ، تازه وقتی جائی در برنامه هایش کم می آوردند از بحث عنصر همه کاره استفاده کرده و افراد را در کلاس های فشرده انواع و اقسام سلاح ها قرار می دادند و واقعاً وقتی برای فکرکردن باقی نمی گذاشتند. به نظر من بهترین مکان برای فکرکردن سر پست نگهبانی بود که آن جا هم معمولاً نفر مسئولت همراهت بود!!
رابطه ی بین مسئول و تحت مسئول
یکی از هفت اصل تشکیلات، اصل مسئولیت پذیری است و در اکثر نشست ها وقتی که حرف و صحبتی از مسئول و تحت مسئول می شد، افراد قدیمی وبا سابقه مجاهدین پشت بلندگو رفته و از سال 57 تا 60 می گفتند و از خاطرات آن زمان و این که در آن زمان حکم مسئول برای شان مثل حکم خدا بود و حرف مسئول را بی چون و چرا اجرا می کردند. و وقتی که ما از مسئول خود می پرسیدیم که این اشتباه است و با او در این زمینه وارد بحث می شدیم، به شکلی در ان لحظه قانع می شد و با طفره رفتن از موضوع ما را پرت می کرد، اما شب در نشست عملیات جاری با انتقاد می گفت که فلانی در مورد مسئول حرف دارد و مسئولیت پذیر نیست و… و وقتی که دلایل خودم را برایشان می آوردم با بردن مسئله به سمتی دیگر مسئله را دور می زدند، در یکی از نشست ها یکی از افراد راجع به مسئول چنین پرسیده بود که: در سال های 57 تا 60 حرف مسئول برای شما حجت بود و بی چون و چرا اجرا می کردید و اعتقاد دارید که کارتان در آن زمان درست نیز بوده ، ولی حالا که حدود بیش از بیست سال از آن زمان گذشت و به قول خودتان سازمان متکامل تر و بهتر شده، ما شاهدیم که مسئولین روزانه مرتکب خطا و اشتباه های زیادی می شوند و بسیاری از آنان در اداره ی بعضی از امور روزمره ی عادی عاجزند و حتی بعضی ها مسائل ابتدایی آداب معاشرت را به درستی نمی دانند و به آنان از طرف افراد جدید انتقاد می گردد، در صورتی که این فرد در سال های 57 تا 60 مسئول افراد بسیاری در تهران و شهرستان ها بود.
این فرد در جواب در معرض پرخاش گری مسئول نشست و بعضی از افراد قرار گرفت که این عین تناقض است و مجموع این دلایل باعث می شود که افراد نسبت به سازمان زاویه دار گردند که البته این نتیجه ی خوبی است.
یکی از مسائلی که در این رابطه عنوان می شد، این بود که می گفتند، فقط افراد پاسدار و بسیجی که به شکل نفوذی وارد سازمان می گردند نمی توانند مسئولیت پذیر باشند و به حرف مسئول گوش دهند،
آنان با این گفته و نیرنگشان به چند هدف می رسیدند. اول این که: افراد برای این که به عنوان پاسدار و نفوذی دولت ایران مورد انتقاد هر روزه و تحت فشار روحی و روانی قرار نگیرند، بالاجبار به حرف مسئول گوش می دادند.
دوم این که آنان با این حربه از افراد کار می کشیدند ، به طوری که همگی را گوش به فرمان مسئول می کردند.
سوم این که هر وقت موردی پیش می آمد با همین حرف به سر آن فرد می زدند و او را در جمع ، سکه یک پول می کردند، که این عمل پی آمدهای روحی و روانی خاص خودش را دارد.
اما تناقض در این گفتار این بود که مثلاً من هیچ گاه عضو بسیج نبودم و از طرف دولت ایران نیز فرستاده نشدم. وقتی در باطن خود با مسئله زاویه داشتم و در محفل های خود نیز چنین چیزی را عنوان می کردیم و دیگران را مثل خود در این رابطه یکسان می دیدیم، می فهمیدیم که این فقط حربه ای است که با آن از ما بیش تر و بهتر کار بکشند و احساسی که در آن هنگام داشتم این بود که به چند قرن گذشته برگشتم و غلام حلقه به گوش و برده افراد سازمان شدم و کورکورانه بایست حرف ها را اطاعت کنم و در غیر این صورت یعنی عدم انجام کار خواسته شده، فردی به اصطلاح مسئولیت ناپذیر هستم ، کسی که نسبت به مسئول گوش به فرمان نیست و با چسباندن چندین و چند مارک و وصله دیگر کاری می کردند که احساس بردگی و اطاعت کورکورانه را به این اعمالشان بپذیری و فقط کار کنی و کا رکنی و به شکلی فقط خط و خطوط آنان را تحت هر شرایطی پیش ببری.
به نظرم آنان از اهرم های زیادی برای سرکوب افراد و مطیع کردن شان بهره می بردند که یکی ازآن اهرم ها رابطه ی بین مسئول و تحت مسئول و استفاده از شکاف های آن برای بهره کشی بیش تر افراد بود.
آزادی بیان :
در سازمان و به خصوص در پذیرش ، مسئله ای آموخته می شود به نام عدم حمل تناقض این بدان معناست که افراد باید هر چیزی در ذهن و دلشان است بیان کنند. مثلاً خود من چیزی را در پذیرش وقتی شنیدم از این مسئله خیلی خوشحال شده بودم و مسائلی که برایم حل شده نبود را در نشست ها و از مسئولین در مکان های دیگر می پرسیدم. در وهله اول که هیچ گاه جواب قانع کننده ای نسبت به آن مسائل نگرفته بودم و در گام بعد بابت چنین سئوال و بیان چنین مطالبی در جمع به من انتقاد شده بود و افراد در نشست عملیات جاری روی من تیغ کشیدند[1]. آن جا بود که سوالی دیگر به ذهن من رسیده بود. اصل با بیان است و آن ها می توانند به راحتی جوابی قانع کننده به من بدهند. در صورتی که در نشست ها با توهین و پرخاش گری نسبت به این قضیه با من برخورد می شد. وقتی همین سئوال اخیر را پرسیدم به جرم این که عملیات جاری را قبول ندارم و باید از نشست بیرون بروم و تنبیه گردم، با من برخورد شد، آن جا بود که فهمیدم ( البته در کمپ افراد قدیمی این را تأیید کرده بودند) آن ها قصد شنیدن حرف کسی را ندارند. و یا اصلاً تمایلی ندارند که کسی از آنان انتقاد کند، در صورتی که انتقاد پذیری یکی از اصول هفت گانه ی تشکیلات سازمان مجاهدین است و از طرف دیگر به شکل دیگری افرادی را تحت فشار روحی روانی قرار می دهند و مسئولین نشست عملیات جاری فضای بچه های در نشست را طوری می چرخاندند که همگی بریزند سرت و به تو پرخاش گری کنند تا به شکلی از گفته هایت پشیمان گردی و برای این که خودت را از مخمصه خلاص کنی به جمع بگویی: واقعاً جمع درست می گوید و من اشتباه می کردم و از این که جمع مرا روشن ساخت متشکرم. یعنی بابت برخورد بد نیز باید تشکر کنی.از آن طرف وقتی که سوالات تشکیلاتی و سیاسی به خصوصی نداری، کاری به کارت ندارند و به شکلی تو را به حال خودت رها می کنند، تا احساس آرامش کنی. خوب، در آن شرایط بد روحی و روانی، به دور از خانواده و جامعه، اگر کسی کاری کند که هر شب حرف هم بشنود به دور از خرد است.
در نتیجه اکثر افراد در نشست ها سئوالات کیفی و به درد به خور نمی کردند ،چرا که از عواقب کار می ترسیدند و هراس داشتند. آنان حتی برای ایجاد فضای رعب و وحشت تکنیک های خاص بهره می بردند. وقتی کسی در زمینه ی سئوال کردن ها و زاویه دار شدن نیز زیاد پیش می رفت خیلی زود برایش یک نشست می گذاشتند و می گفتند: یا سرت را پایین بگذار و کار کن و یا دو سال خروجی و هشت سال زندان صدام ( ابوغریب) [2] ،و این جمله خود برای بسیاری افراد کافی بود که راجع به خود تصمیمی جدید بگیرند و نسبت به کارشان تجدیدنظر کنند.
برای مثال: من یک بار در پذیرش این را تجربه کرده بودم و به شکلی تهدید شده بودم که فکر می کنم اکثر افراد تفاوت بین یک صحبت عادی و تهدید را به خوبی درک می کنند، آن هم وقتی از قول فهیمه اروانی چنین تهدیدی گفته شود، تأثیرات به سزای خودش را دارد.
وقتی که در ارتش نهم واقع در شهر جلولای عراق که نامش قرارگاه انزلی بود، مدت ها بود که یک سری سوالات در ذهنم بود که هیچ گاه برایش جوابی نگرفته بودم. من سوالات زیادی از توپ 122 میلی متری و کاتیوشا کرده بودم و مسئولم ( ابوالفضل فولادوند) وارد جزئیات می شد و برایم شرح می داد، اما وقتی سئوالات تشکیلاتی و یا ایدئولوژیک از او می پرسیدم، شب هنگام سر میز مسئول جی اف ( هر قرارگاه به 3 جی اف تقسیم می شد که این جی اف ها هر کدام دارا ی معمولاً سه یگان تانک ، یگان مهندسی، یگان توپخانه ، یگان پدافندی ، یگان ترابری بود..) که یک زن بود ( مریم اکبری اهل استان لرستان که یکی از دخترانش نیز در کمپ اشرف بود) مرا در مورد سئوال بازخواست می کرد و جمع نیز حرف های خودش را به من می زد که عموماً با پرخاشگری و داد و بیداد بود و بعضی ها می گفتند که مثلاً همه از این مسئله عبور کردند و تو هنوز مشکل داری و با این حرف ها کار را به نقطه ای دیگر می رساندند و می گفتند که برو مشکل اصلی ات را بنویس و بیاور و بدین شکل از فشار روحی واقعاً سر درد می گرفتم ( اکثر افراد در سازمان به دلیل چنین مشکلاتی دارای مشکل مشابه اند و سردرد و میگرن یک امر طبیعی در سازمان است) فضا چند روز طوری می شد که از گفته ی خود سخت پشیمان می شدم و دیگر نسبت به امور مختلف سکوت اختیار می کردم. یک سکوت اختیاری برای رهایی از مشکلات.
با آمدن به کمپ و هم صحبت شدن با افراد دیگر که متوجه شدم حتی افراد قدیمی و کادرهای بالای سازمان نیز از چنین مشکلاتی برخوردار بودند، اما جرأت بیان و گفتن آن را نداشتند. در صورتی که شعار این بود : اصل بر بیان و عدم حمل تناقض است اما در عمل فضا طوری بود که به خودت چنین اجازه ای نمی دادی که به بعضی از مسائل نزدیک شوی.
و این خود تناقض بزرگی است که سازمان مجاهدین مستمر با این مسئله درگیر است و تکنیک برخورد نیز چنین است.
بحث عدم تحلیل :
یکی از ویژگی های منحصر به فرد بشر تحلیل کردن و ذهن خلاق افراد است. افراد با تجربه ی مسائل گوناگون و کسب دانش شروع به تحلیل آن مسائل در ذهن خود می کنند و برای آینده ی خود تصمیم های جدید می گیرند. افراد با دیدن و شنیدن یک سری از مسائل و تحلیل آن، پی به درستی و نادرستی ان مسئله و یا تناقض در مسئله ای می برند. در این صورت است که می توان زندگی آینده را بهتر ساخت و پیشرفت و ترقی نمود. اما در سازمان مجاهدین بحثی وجود داشت به نام عدم تحلیل ، یعنی تو هر چه را که می بینی باید به همان شکل بپذیری و هر تحلیلی که در ذهنت نسبت به آن مسئله می کنی ، نادرست است و کار همان است که سازمان انجام می دهد هدف همان است که می گوید. اگر شما نسبت به مسئله ای که واقعاً تناقض دارد و با عقل جور در نمی آید، سئوالی بپرسی و یا حرفی بزنی ، در صورتی که برای آن از قبل جواب آماده ای نداشته باشند،گرفتاری ها شروع می شود. به شما خواهند گفت که باید پروژه ای از فاکت ها و موردهایی را که در این زمینه داشتی بیاوری که در گذشته در چه مواردی به اشتباه تحلیل کردی و کلیه اشتباهات را بخوانی و جمع در نشست عملیات جاری روی این فاکت ها حرف بزند ( که عموماً با داد و بیداد و پرخاشگری بود) و به شکلی می بایست اعتراف می کردی که تحلیل اشتباهی از این مسئله داشته ای و از این پس چنین اشتباهاتی مرتکب نخواهی شد و در صورت اشتباه به شکل فاکت و گزارش تحویل مسئول خواهی داد. آنان با شیوه ای دیگر راه کاری جدید در آورده بودند که کارها آن طور که خودشان می خواهند انجام شود و حتی نسبت به یک سری از قضایا نبایستی فکر کنی و تحلیلی داشته باشی ،فقط باید انجام دهی، انجام کار به شکل کورکورانه همان طور که سران سازمان می خواهند و اگر حرف درستی هم بزنی می گویند که تحلیل می کنی و این نادرست است و درست آن ست که ما می گوییم. مثالی دیگر این که اگر مسئله ای پیش می آمد مشاهده می شد که فقط افراد جدید الورود حرف می زدند و افراد قدیمی فقط گوش می کنند و اجرا، که این قضیه در کمپ امریکایی ها بین کادرهای 15 تا 20 ساله که از سازمان جدا شده بودند عنوان شد و آنان می گفتند که ما بر اثر تجربه فهمیده بودیم که حرف زدن راجع به آن مسائل فایده ای ندارد و بهترین روش اینست که کار کنیم و به امید روز ی که یا در جنگ کشته شویم و یا اتفاق دیگری پیش بیاید و ما از این سازمان جدا گردیم، که به قول خودشان با ورود امریکایی ها به عراق و امکان جدایی افراد از سازمان سرفصل جدید برای زندگی بعضی ها باز شد و افراد زاویه دار از این فرصت استفاده کرده و از سازمان جدا شده و خود را به نیروهای امریکایی در کنار کمپ اشرف که به نام TIF بود تحویل می دادند. در TIF دور و برمان سیم خاردار و نگهبانی امریکایی قرار داشت ، با شرایطی نامساعد که تعداد زیادی افراد در فضایی کوچک با غذاها و امکانات نامناسب بودند، اما همگان بر این باور اعتقاد داشتند که اگر امکانات این جا هم ضعیف گردد، هرگز به سازمان بازنخواهند گشت ( البته بودند افرادی که در ابتدا از سازمان جدا شده و وارد کمپ امریکایی ها شده بودند، پس از مدتی دوباره به سازمان برگشته و سپس مجدداً از سازمان بریده و وارد کمپ شدند که شامل :1- جعفر رحیمی ( خسرو) اهل بلوچستان 2- احمد حسین زاده ( رامین) اهل تبریز )
آزادی و حقوق فردی و شخصی
فرقه ی مجاهدین برای به دست آوردن حمایت اروپا و امریکا خود را حامی حقوق بشر و دموکراسی می دانند و می گویند که در ایران آزادی وجود ندارد و ما می خواهیم آن را برای ایرانیان هدیه ببریم.
فرقه ی مجاهدین با این کارش در درجه اول قصد دارد که اروپا و امریکا را از این که سازمان را در لیست تروریستی قرار دادند ، منحرف کند. به این دلیل خود را حامی حقوق بشر عنوان می کند و در درجه ی بعد هم می خواهد ماندن در عراق را در بین اعضای خود توجیه کند. چرا که بسیاری از سوال های داخلی فرقه در این راستا است. در ضمن باید متذکر شد که این فرقه بر خلاف ادعایی که می کند حداقل آزادی برای اعضایش وجود ندارد و افراد حتی به شکل واضح حق اظهار نظر ندارند و جو و فضا طوری است که اکثر افراد به شکلی کاملاً تصنعی با گفته های سران فرقه توافق می کنند تا دچار دردسرهای بیش تری نگردد. چرا که همگان در فرقه ی مجاهدین می دانند که اگر قصد و نظری مخالف آن ها داشته باشند ، مدت ها در زندان های انفرادی مجاهدین در مناطقی که هیچ کس نمی داند کجاست و از کلیه حقوق اجتماعی بی بهره بود و اگر پس از این مدت نیز با آنان به توافق نمی رسید او را به زندان های صدام حسین ( ابوغریب) می دانند و شرایط زندان ابوغریب در حدی بد و خارج از استاندارد بود که افراد از شنیدن نام آن به خود می لرزیدند. در ضمن این سازمان که دم از حقوق بشر و دموکراسی می زند حتی به افراد خود ( اعضا) اجازه ی تماس تلفنی با خانواده اشان را نمی داد و افراد برای سالیان سال از احوال خانواده های شان بی بهره بودند و رجوی طوری افراد را بار آورده بود که خالی از احساس و عاطفه شده بودند و حتی به کسانی که در اجتماع مشغول زندگی بودند، می خندیدند و مورد تمسخر قرار می دادند. ضمناً افراد حق گفت و گوهای عادی نداشتند و به شکلی از حداقل های یک اجتماع برخوردار نبودند و حالا جالب این جاست که این سازمان با ترفندهای بسیار قصد به دست آوردن و موافق کردن افکار عمومی در اروپا را دارد و به شکلی می خواهد اولاً خود را از لیست تروریستی بیرون بکشد و ثانیاً این اعمالش را درست توجیه کند و خودش را از خطر دور کند و جدیداً با علم کردن شورای ملی مقاومت قصد دارد با به وجود آوردن جبهه ای دیگر که کار سیاسی فرقه را انجام می دهد، مشغول حمایت از فرقه ی مجاهدین در عراق و درست جلوه دادن حرکات تروریستی و نشان دادن مجاهدین به عنوان حامی حقوق بشر باشد. در صورتی که اکثر افراد همین شورا از سران معروف فرقه و شکنجه گران هستند که در اصل از اعضای رده بالای فرقه ی مجاهدین به شمار می آیند. و نیز به عضویت شورا در آمده اند و کارشان و تمامی افکارشان همان ماهیت فرقه ای مجاهدین است اما در لوای شورای ملی مقاومت.
[1] تیغ کشیدن : یعنی در جمع عملیات جاری ،افراد با شدیدترین الفاظ و فحش و بد و بیراه با نفر برخورد می کردند.
[2] در بدو پذیرش از افراد تعهد می گیرند که اگر نتوانستی و قصد خروج از سازمان را داری، باید 2 سال خروجی سازمان ( زندانی) باشی و 8 سال هم در زندان ابوغریب ( صدام) و بعد از 8 سال هم صدام تصمیم می گیرد با تو چه کند. مثلاً تحویل ایران بدهد ( واضح است که افراد به شدت از تحویل به ایران شدن می ترسیدند)