معصومه جان بگذار از دلتنگی ها بنویسم. از سالهایی که در انتظار گذشته و شب و روز ما در حسرت دیدار تو سپری شده است. خواهر جان خیلی وقت است بهار از خانه ما پر کشیده و سیاهی زمستان خود را بر ما تحمیل کرده است. بی تو خانه ما سرد و تاریک است. ما که تحمل یک روز دوری از تو را نداشتیم چگونه سالهاست در انتظارت نشستیم و در فراقت گریه می کنیم. مادر چشم انتظار دیدار فرزندش است و غم هجران تو را به دوش می کشد و همچون یعقوب بوی فرزندش را از آشنا و غریبه سراغ می گیرد. انتظار همچون موریانه در وجودش نشسته و او را ذره ذره میخورد. معصومه جان آیا حق این مادر دلشکسته حداقل یک تماس تلفنی جهت جویا شدن حال و احوالش نمی باشد؟!
معصومه جان، خداروشکر همه اعضای خانواده در صحت و سلامت هستند. همگی ازدواج کرده اند و در شغل های خوب و آبرومند مشغول هستند و تنها دغدغه خانواده دوری شما و وضعیتی که به سر میبری، می باشد. امیدوارم بهترین تصمیم را بگیری و بزودی زود خبر جدایی تو و بازگشتت به زندگی واقعی رو بشنویم و روی ماهت رو ببینیم. به قول معروف ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست، هر لحظه ای که از اون سازمان مخوف و پوچ جدا شوی، طعم زندگی واقعی و آزادی رو میچشی. هر اتفاقی بیفتد ما دوستت داریم و به تو فکر میکنیم و از یادمان نمیروی و از خدا می خواهیم که هرچه سریعتر ملاقاتت کنیم. عزیز دلم فقط کافیه اراده کنی و تصمیم بگیری از انجا خارج شوی. ما تا اخرش حمایتت می کنیم و اجازه نمی دهیم کوچکترین نگرانی برایت ایجاد شود.
به امید دیدار
برادر کوچکت، شهرام