دوست عزيز، سلام:
از ای ميل تو بسيار خوشحال شدم و آنرا برای سروی نيز خواندم، بايد بگويم که ای ميل قبلي تو و پاسخ من به آن، حسابي اشک او را در آورد و وقتي از جميل سئوال کرد و به او گفتم که او کيست. گفت عجيب است که اين هر دو از دوستان تو بودند و هر دو بنوعی به داستان زندگي تو گره خورده اند. اشاره وی به آخرين صحبت من با جميل بود که نا دانسته وقتي منتظر من در بيکر استريت بود بمن گفت که چند تا از خواهر ها و بهمن.. اینجاهستند که یکنفر را به پاريس ببرند. (وی نميدانست که آن يکنفر خود من هستم و فکر ميکرد من هم جزو افرادی هستم که بسيج شده ام که فرد مربوطه را به پاريس يدک بکشيم ) باری من بسيار مديون وی هستم چرا که اين کمک وی باعث شد که سريعا” از محل دور شده و خود را از مهلکه نجات دهم. دوست عزيز خاطرات گذشته هر چقدر دردناک، وقتی از مهلکه میگريزی تبديل به خاطرات خوش آينده ميشوند. بنابراين قصد من از برخورد تو در جريان سعادتي و يا اين خاطره از جميل بهيچ عنوان شکل گلايه و يا شکوائيه ندارد و صرفا” یادآوری يک خاطره از يک دوست است.بهر صورت اين تو و من بوديم که تسليم آن منطق شده و با فکر و دست آزاد، اسارت فکری را پذيرا شديم. بر عکس خيلي های ديگر من و تو مسئوليت خود در پذيرش تفکر مجاهدين را ميفهميمم و حتما” از آن پشيمان هستيم. اما من هم مانند تو علي رغم تمام شکنجه های روحی دوران مجاهدين و تاسف ازکودک انديشي در قبول منطق مجاهدين، شبها را با وجدان آسوده به خواب ميروم، چرا که وقتی با خود خلوت ميکنم و خود را و خواسته های خود را صادقانه به چالش ميکشم، به اين نتيجه ميرسم که هدف و وجدانم پاک بود و هر چه کردم با فکر ملت و مملکت و سعادت آندو بود و فکر نميکنم در آنراه کم گذاشتم. مشگل کار هم در همين جاست که بسياری که هنوز در درون مجاهدين هستند شبها با وجدان آسوده و با همين خيال به خواب ميروند که روز ديگری را در راه خدا و خلق، با خلوص و تمامگذاری به پايان رساندند. ما در آندوران در چمبره ای از مطلق انديشی يکسونگرانه و خوش خيالي کودکانه ای گير کرده بوديم. اگر ميخواستيم کاری برای مردم و کشور بکنيم و در زندان خود ومنافع خود محصور نشويم، راهي جز راه مجاهدين دربرابر خود نميديديم. شايد بدور بودن از وطن و تنها در معرض بمباران خبری مجاهدين بودن وهمچنين بقول تو از صبح تا شب غرق در کار آب در هونگ کوبيدن هم مانع از بیداری و فهم درست جريانات و کجرويی های داخل کشور برای ما بود.
با اينحال اگر اينطور تداعي شد که من دارم از تو گلايه ميکنم، پوزش ميطلبم.
از…… نوشته بودی، خيلی از اينکه وی نيز نجات يافته و اکنون آزادانه در ايران زندگي ميکند خوشحال شدم، کاش ميشد….. نيز نجات ميافت و جمع نيوکاسل جمع ميشد. اگر دوباره……. را ديدی به او خيلي سلام مرابرسان و از اين که در کتاب از بحثهای دوران اوليه نيوکاسل با او ياد کرده ام پوزش بخواه.
گفته بودی که مايلي اصل کتاب را بخواني. اصل آن به انگليسی است و بطور کامل و اديت نشده (در نتيجه مملو از اشکالات ديکته ای و انشِِاُ ای ) در وب سايتم موجود است که ميتواني اگر دسترسی به اينترنت داری آنرا بخوانی، اگر برايت مشگل است از آنجا آنرا کپی کرده و بخواني بگو تا آنرا با فورمت وورد برايت بفرستم. بنظرم برای تو،…… و جميل جالب خواهد بود و حتما” میتوانيد اشکلات آنرا هم ديده و بمن ياد آور شويد.
درباره پرونده قضائی ات نوشته بودی ، من بدرستی نمي توانم بفهمم که چگونه ميخواهند تو و یا امثال ما و يا هر عضو مجاهدين و يا درستتر هر عضو يک کالت را در هر دادگاهي محاکمه کنند. محاکمه تو درحقيقت محاکمه گذشته مسخ شده توست و اين بمثابه محاکمه یک ضبط صوت بخاطر تکرار بيانات یکنفر ديگر و يا يک آپارات بخاطر نشان دادن فيلم تکراری رهبر يک کالت است. بهر صورت اميدوارم منطق درست وفهم درست از مجاهدين بعنوان یک فرقه و نه يک سازمان سياسي حتي با عمل کرد تروريستي تو راياری داده و از اين مهلکه رهائيت دهد.
صحبت از آزادی و مبارزات آزاديخواهانه داخل کرده بودی. همانطور که در ای ميل قبلي خود نيز نوشته بودم، در خارج مفاهيم آزادی و دموکراسي بکل فراموش و تنها تبديل به شعارهای عوامفريبانه شده اند. بنظر من يکی از رنديهای مجاهدين اين بود که ماهرانه جای هدف و راه را در شعارها عوض کردند. به اين معني که سرنگوني يک ديکتاتوری خود مختار ميتواند يکي از راه های رسيدن به دموکراسي و آزادی باشدو نه هدف. اصولا” از کي تا بحال خراب کردن بخودی خود، بدون خواست ساختن بنای ديگر بجای آن، هدفي مقدس بوده و يا شده؟ اما مجاهدين گام به گام ماهرانه جای اين دو لغت را عوض کرده و نه تنها برای خود و هواداران خود بلکه برای اکثريت ايرانيان خارج از کشور سرنگوني رژيم را هدف قرار دادند. غافل از اينکه ما يکبار اينکار را در بهمن 57 کرده و سر ديکتاتوری را جهت تحقق دموکراسي و آزادی و استقلال زده ايم. بعد از آن ما ميبايست اين مفاهيم را مردمي ميکرديم تا مردم راه خود را يافته و به هدف غائی خود گام به گام رسيده و خود نگهدار آن گردند.
بنظر من بيسوادی در عين خود علامه بيني يکي ديگر از دردهای بي درمان خارج از کشور است. نگاه به بالا و تصور اينکه گوئي تغيير هر چيزی تنها و تنها از بالا ميسر است و تصور غلط از ايده وارداتي انقلاب، آنها را به آنجا کشانده که گوئي تا به قيامت ملت ما بايد دائما” انقلاب کرده ديکتاتوری را برداشته و دیکتاتور ديگری را بجای وی نشانده و دائم اينکار را تکرار کرده تا شايد بر اثر شانس به امام زماني برسند که خير خواهانه و با ايجاز حکومت عادلانه را بر پا نمايد. آنها نميدانند که حتي در انگليس بعد از جنگهای داخلي و حکومت کرامول هنوز ملت انگليس پنجاه تا صد سال را ميبايست پشت سر ميگذاشت تا ملت حق خود را فهميده و بنوعي دموکراسي ميرسيد. و يا در فرانسه مردم انقلاب کرده ميبايست دوران وحشت روبسپِير و ديکتاتوری مطلقه ناپلئون و لوئی و ناپلئون سوم را پشت سر ميگذاشتند تا به نوع نزديک جمهوری امروزه ميرسيدند. آنها حتي توجه ندارند که اگر مردم پروسه آمادگی و فهم خود گردانی را پيدا نکنند چگونه بسهولت دموکراسی شان دچار بلای فاشيسم همچون آلمان نازی و ايتاليای موسيليني ميگردد. آری امروزه جمعي از ايرانيان در خارج يا براحتي گرفتار فريب مجاهدين ميشوند که خود را يگانه نيروي داری تشکيلات لازم جهت سرنگوني وانمود ميکنند و يا گرفتارکساني ميشوند که گوئي بوی کباب سرنگوني توسط امريکا را شنيده و بدنبال سهم آتي خود هستند. غافل از اينکه اين بو نه بوی کباب بلکه بوی خر داغ کردن است. خر داغ کردني که اگر عملي شود همچون عراق داغش بر تن همگان ما تا به ابد خواهد ماند.
بنا براين اگر اميدی برای حرکت ما بسمت نوعي از آزادی و دموکراسي شرقي باشد مطمئنا” اين اميد از داخل نشئه گرفته و در آنجا رشد خواهد کرد. گفتم آزادی و دموکراسي شرقي چرا که من معتقد نيستم که آزادی و دموکراسي ای که ما امروزه در خارج ميبينيم ايده آل ما و حتي خود غرب باشد. و بد بختانه مي بينم که شرقيان غربي شده همچون کاسه ای داغتر از آش معبود اين بت جديد زمانه شده اند.
گفته بودی که آيا ميشود در خارج از سازمان بدنبال همان ايده آلهای اوليه بود؟ بايد بگويم که اگر اميدی باشد در واقع در خارج از سازمان است چرا که در داخل آن انسان نه تنها از مقام آرمان خواهي و انسانيت سقوط کرده، بلکه حتی نتوانسته خود مختاری حيوان گونه خود را نيز حفظ کند و کم کم تبديل به ماشين و يا همان ظبط صوت و آپاراتي که گفتم شده است.
البته امروزه من به اين نتيجه رسيده ام که نه تنها ما بلکه روشنفکران نسل قبلي ما، حتي افرادی مانند شريعتي بدرستي مفهوم شعارها ی خود را نميدانستند و همچون امروز، تنها غرق در يافتن راهي جهت تخريب بودند تا ساختن و اينکه چه ميخواهند بجای تخريب شده بنا نمايند. در نتيجه من امروزه بجای هر چيز جستجوگر و سئوال کننده هستم و سئوالم اينستکه بدرستي بايد بدنبال چه بود؟ و يا بهتر بدنبال فهم پنج مقوله هستم و معتقدم که اين پنج مقوله بايد همچون اسبان يک ارابه که شايد بشود آنرا ارابه تکامل جامعه ما ناميد، حرکت متعادل و هماهنگ کرده تا که جامعه بتواند به ايده آل نسبی خود رسيده و هدف آتي خود را بيابد. اين پنج مقوله از نظر من عبارتند از 1- استقلال، تماميت ارضي و امنيت ( که امروزه آنرا اساسا” در محور استقلال فرهنگي ميبينم) 2- آزادی ( که بيشتر دوست دارم آنرا اختيار بنامم تا آزادی که بنظرم ترجمه غلط فريدام است.) 3- دموکراسي ( که مجدادا” لغتي نا درست است اما شايد هنوز لغتي که بتواند جايگزين آن شود را نيافته ام) 4- فرهنگ ايراني ( که تا حدودی با سروش هم عقيده هستم که چه بخواهيم و چه نخواهيم امروزه ترکيبي است از اسلامي – ايراني و گرفته هائي از فرهنگ غربي است.) 5- پيشرفت مادی جامعه. در خصوص اين پنج مقوله حرف بسيار است که اگر خدا ياری دهد شايد روزی بتوانم تحقيقم را کامل کرده و آن را برشته تحرير در آورم.
از…….پرسيده بودی. بعد از مصاحبه من با راديو فرانسه با من تماس ای ميلی گرفت و گه گاه با هم در تماس هستيم………ويا يکی از دوستان وی در وب سايتم پيام گذاشته بود که متاسفانه چون ای ميلش غلط بود نتوانستم با او تماس بگيرم. از…….. خبری ندارم اما دوستي ميگفت کتابم را خوانده و تعريف کرده.
دوست عزيز سرت را درد آوردم اميدوارم که کارهايت هر چه سريعتر درست شود و بتواني آزادی فيزيکی خود راهم بدست آوری. موفق باشي قربانت مسعود.