دوست عزيز سلام:
ای ميل محبت آميز تو مثل هميشه زماني رسيد که بيش از هر زمان دلم ميخواست حرف دوستي را شنيده و با دوستي اختلاط فکری کنم. مطمئن باش که احساسي که در نامه ات بيان کرده بودی متقابل است. بقول قدما دل به دل راه دارد.
دوران انقلاب را بخوبي به ياد ميآورم و همچنين همسرت را و مادر بسيار مهربانش را که در آندوران بسيار کمک ما بود و همچنين خاطره پوستری که با هم چاپ کرديم و جلساتي که در آندوران با کمک يکديگر برگزار ميکرديم. آندوران گذشت و خوشحالم که ميشنوم که با خانواده ات در اينجا در تماس هستي و موفق شده ای آنها را از نزديک ببينی. لابد تو هم مانند من وقتی برای اولين بار با هويت خودت دخترت را ديدی همان احساسي را کردی که من وقت ديدن سروی کردم. در آن لحظه است که آدم بيکباره از يک خواب طولاني بيدار ميشود و ميفهمد که ساليان طولاني ای را در رويا، خواب و يا بيهوشي بسر برده و بايد مجددا” پا بعرصه وجود گذاشته خود و دنيا را مجدادا” مورد شناسائي قرار دهد. لابد احساس تو هم مانند من، همچون جواني کنجکاو است که ميخواهد بداند و بفهمد که چه شد و چرا اينچنين شد؟ کتابي را که جهت ترجمه در دست گرفته اي، بيش از هر چيز نشانگر اين جستجوي مجدد توست. متاسفانه هنوز وقت نکرده ام ترجمه ترا بخوانم گرچه انگليسي اش را نيمه خواني کرده ام. من نيز ساليان اول جدائي بسراغ کتابهای کالت رفته و تعدادی از آنها را خوانده و چند فيلم جالب هم از آنها ديدم که اگر زماني به اينجا آمدی شايد دوباره آنها را با يکديگر ببينيم. من هم بدنبال نمونه های مربوط به سازمان رفتم، اما بزودی دريافتم که شايد کار بي فايده ای باشد از طرفي فاکت و نمونه آنقدر زياد است که گوئي بخواهي با فاکت ثابت کني که خورشيد خورشيد است. از طرف ديگر برای که؟ متاسفانه فهم فرقه و مشگل آن، بسي فراتر از مشگل عدم درک و فهم آن است. مسئله يک مشگل فرهنگي است. چندی قبل جواني شروع کرد با من از طريق اي ميل مکاتبه کردن که ميخواهد کاری کند و”مردممان را نجات دهد” و راهي جلوی خود نميبيند مگر مجاهدين و از من صلاح و مصلحت کرد. من بحث کالت را برايش کردم. بعد از 7-8 ای ميل ديدم که هر چه ميگويم گوئي مجاهدين برايش جذاب تر ميشوند تا رسوا تر. با خواهرم صحبت ميکردم که گوئي بشدت جذب فرقه ای از دراويش شده و شيفته يوگا. به اين فکر فرو رفتم که جدا از جاذبه های سياسي مجاهدين و مد بودن مخالفت با دولت در خارج از کشور عامل ديگری افراد را بسمت کالت ميکشد عاملي بسيار قوی که محدود به زمان و مکان نميشود. گوئي انسانهای بالغ و عاقل هم بطور نا خودآگاه نياز کودک، به قنداق محکمی را دارند که درعين به بند کردن آنها نوعي احساس اطمينان خاطر به آنها بدهد که در فضا و زمان به حال خود رها نيستند.
اما بخصوص در فرهنگ ما، با تاکيدات مکرر مذهبي، فرهنگي، ادبي و اخلاقي آن بر نفي خود و از خود تهي شدن تو چگونه ميخواهي قبح فرقه را نشان دهي. فهم کامل فرقه بنظرمن جدا از يک حرکت کارشناسانه و تحقيقگرايانه و روانکاوانه فقط برای افرادی ميسر است که از آن عبور کرده و درد و قبح آنرا از نزديک لمس کرده باشند و يا به يک درجه ازفهم و معلومات بالاتر رسيده باشند. بنظرم تو هر چه بکني بازانسانهائي پيدا ميشوند که حاضرند آزادی و اختيار خدا دادی خود را به بهای زر و يا زور و يا در اين مورد خاص بخاطر احساس تعلق و تکيه به ستوني بفروشند. بنابراين من حرکت خود را بسمت ديگری کشاندم. ازبحث درباره جاذبه ها و دافعه های فرقه گذشتم و به فکر وبحث درباره انگيزه های سياسي و انساني مجذوب کننده سازمان پرداختم. اين روزها بدنبال لغاتي زيبا وسحر آميز چون اختيار، آزادی و دموکراسي هستم که ما را سحر کرده و چون بره ای رام به مسلخ گاه سازمان برد. وقتي طرح تحقيق خود را با يکي دو پرفسور دانشگاهي مطرح کردم، هر دو بنوعي آب پاکي را روی دستم ريختند و گفتند که کاری که ميخواهي بکني کار يکروز و دوروز نيست و اگر تنها بخواهي بسراغ آن بروی حداقل بايد 7-8 سال تمام وقت روی آن کار کني. اين نظر واقعي آنها بعد از مطالعات اوليه برای چند ماهي مرا به حالت بلاتکليفي برد بخصوص که ما در خارج از کشور با مشگل ديگری هم روبرو هستيم که احتمالا” محققان داخل با آن آشنا نيستند. برای بيان آن بايد از اين قصه پرش کرده و به بخشي ديگر از نامه ات بپردازم. پرسيده بودی که چرا به وب سايتم نمي پردازم و آنرا به روز نميکنم. واقعيت اينستکه وقتي آنرا طرح کردم با اين انديشه بود که نتيجه تحقيقاتم را بصورت سلسله مقالاتي بيرون بدهم که شايد هم مورد نقد واقع شوند و هم شايد در جريان حرکت آن با افراد علاقه مند ديگری هم روبرو شده و از آنان نيز کمک بگيرم. از تو چه پنهان به چند نفر از دوستان گفتم که چه ميخواهم بکنم. اما ديری نگذشت که با واقعيت تلخي روبرو شدم، و آن بلای سانسورو انديشه يک بعدی بودن انسانها بود. گوئي ميخواهم با حرکت و فکر خود آب تطهير روی خطا های حکومت بريزم و به عبارتي گوئي دارم از سازمان بسمت رژيم حرکت ميکنم. در نتيجه افکارخود رابه آنها گفته و آنها را بخود گذاشتم که هر چه ميخواهند درباره من فکر بکنند. آری دوست عزيز در خارچ از کشور تنها يک لغت مشروع برای صحبت وجود دارد و آن سرنگوني است. درچارچوب اين لغت تو مجازی از هر چيز ديگر سخن بگوئي ولي وای اگر بخواهي آنرا زير سئوال ببری و بپرسي سرنگوني برای چه؟ و بوسيله چه کسي و چگونه؟ و از کجا معلوم که نفر و يا گروه بعدی بهتر از چيزی باشد که فعلا” داريم؟
بنابراين مدتهاست که دراين برزخ گير کرده ام که تنها هستم و درقطع از مردم، در داخل کشور، شنونده و ياری دهنده ای ندارم. بنابراين برای چه و برای که؟
اساسا” در خارج فقط حرکت منفي مشتری خاص خود را دارد. فحش به سازمان بده و جداشدگان از مجاهدين و بسياری از سياسيون و حتي ايرانيان خارج از کشور برايت هورا ميکشند. و فحش به رژيم بده و بقيه جماعت برايت پيغام زنده باد حواله ميدهند. همه علامه دهراند و گوئي نيازی به فهم و دوباره نگری و ياد گيری پايه ها ولغات فريبنده اساسي را ندارند. دراين ميان اقوام و دوستان خوب و نزديک هم به انواع مختلف بمن ياد آور شده و ميشوند که هر چه تا بحال بخاطر آرمانها و آرزوهايت کرده ای بس است و بايد بفکر”خود” و زندگي و زر و زور باشي. چند روز قبل با دوستي صحبت ميکردم و ميخواستم اورا به جلسه ای درباره موضوع اتمي دعوت کنم که بيايد و بشنود. سخنران جلسه هم تازه کسي نبود که بتوان آنرا هوادار رژيم خطاب کرد، با اينحال فقط به جرم اينکه طرف در ايران زندگي ميکند گوش دادن به حرف وی حرام بود و وی شروع کرد اما و اگر آوردن و در دنباله آن شروع کرد به من درس زندگي وشيوه پول درآوردن و ازدواج کردن و…. را دادن.
دوست عزيز ميداني وقتي من در کتابم صحبت از صفر بودن کردم، آن يک لغت واقعي و نه يک شعار بود. براستي سازمان ما را از همه منجمله خودمان، خدا و خلق قطع کرده و به”رهبری” وصل کرده بود. و وقتي ما از”رهبرِی” سازمان قطع شديم براستي در خلاء ای دردآور سرگردان شديم. بعد از سازمان بسختي ميشود به خود وصل شد و دوباره اتکای بنفس از دست داده را بدست آورد چه برسد وصل به خدا و خلقي که از آن بطور فيزيکی هم جدا هستي. باری اين دردهای اينجاست و اين پاسخ به اينکه چرا در اينجا غير اززندگي برای خود از يکسو و فحاشي و لودگي و خود شيريني برای اين و يا آن از سوی ديگر کار جدی ای نميتوان کرد.
گفته بودی که بي اطلاعي درد خارج است. کاش اينطور بود. قبول دارم که باز کردن راه برای مسافرت به داخل برای مدتي به سازمان و بقيه دشمنان کشورمان ضربه ای وارد کرد و خشم آنها را برانگيخت. بگونه ای که بسرعت دستورالعملهای تشکيلاتي دال بر خائن بودن ديدار کنندگان داخل را صادر کردند. اما آنها بسرعت با واقعيت ديگری روبرو شدند و از مواضع گذشته خود فاصله گرفتند. درد ندانستن نيست، درد نخواستن به ديدن و دانستن است. واين درديست بي درمان.
من نامه های تو و پاسخ های خودم را به…….ميدهم که بخوانند و در جريان باشند اما با…. و بقيه در رابطه نيستم و راستش را بخواهي نميدانم بغير از مخالفت با سازمان در چه نقطه فکری هستند.
باری بار ديگر اميدوارم که مشگلاتت هر چه زودتر به پايان رسيده و بتواني زندگي نوئي را آغاز کني. قربانت مسعود