دکتر مسعود بنی صدر
29 آبان 1385
مسعود جان سلام
امروز نامه ترا دریافت کردم و بسیار متشکرم. زمانی که نامه تو میرسد تا آنرا چند بار نخوانم و جواب ننویسم دستم به کار دیگری نمیرود. باید اذعان کنم که هر بار از نامه های تو نکات جدیدی میگیرم.
اما در خصوص بحث اولی که کرده بودی و طرح این سؤال که: آیا میشود برای افرادی که در یک فرقه گرفتارند از بیرون کاری کرد یا خیر؟ سؤال به این صورت بود که وقتی فردی در مناسبات فرقه ای درگیر روابط مراد و مریدی شد آیا راه نجاتی برایش متصور هست یا اینکه دیگر کار از کار گذشته و امیدی به بازگشتش به زندگی عادی وجود ندارد و از بیرون کاری نمیشود کرد؟
تا جایی که مطالعه کرده و خود نیز تجربه کرده ام اثرات شستشوی مغزی یا همان بازسازی فکری و عقیدتی ناپایدار است. به همین دلیل انقلاب ایدئولوژیک که همان سیستم اعمال بازسازی ذهنی در سازمان مجاهدین خلق است باید به شکل عملیات جاری روزانه تکرار گردد و به اقرار رهبران خود سازمان اگر یک شب تعطیل شود به همان میزان فرد از تشکیلات دور میشود. همچنین به همین دلیل باید ارتباط فرد با دنیای خارج خصوصا خانواده و گذشته اش قطع گردد و فرد هر از چند گاهی با انجام پروسه خوانی به نفی گذشته خود بپردازد. باز بر اساس مطالعاتی که داشته ام و تجاربی که کسب کرده ام فطرت انسانی بهرحال دست نخورده باقی میماند و درست است که فرد از محیط تأثیر گرفته و رفتاری مغایر با فطرت خود بروز میدهد ولی هر زمان که عواملی از بیرون کمک کنند باز گشت به فطرت طبیعی انسانی ممکن است و الزاما هیچ انسانی تا به ابد گرفتار خصلتهای اکتسابی خود از جامعه و محیط باقی نمی ماند. بنابراین در تئوری، هر انسانی در هر شرایطی قابل تغییر و تحول میباشد. در خصوص فرقه شاید تا زمانی که تسلط محیطی تشکیلات بر فرد برقرار باشد این امر یعنی بازگشت انسان به فطرت طبیعی اش غیر ممکن به نظر برسد. خصوصا اینکه با استفاده از روش های تحمیل روانی، دفاع طبیعی فرد یا همان فردیت او نیز در هم شکسته میشود و عواطف ذاتی و طبیعی او نیز به کینه و نفرت بدل میگردد. اما قطعا تغییر مطلقا غیر ممکن نیست. موضوع اصلی شاید این باشد که هر یک از ما که در بیرون نظاره گر هستیم چقدر واقعا انگیزه داشته باشیم تا وارد این میدان شده و تلاش نمائیم تا به افراد گرفتار در یک فرقه کمک کنیم و ناملایمات آنرا نیز تحمل نمائیم. قطعا با منطق نفی و حذف نمیشود برای افراد فرقه کاری کرد بلکه باید با منطق اصلاحات و اثبات این کار را انجام داد. در این خصوص خانواده و نزدیکان و دوستان و آشنایان فرد در بیرون از فرقه قطعا نقش اساسی را میتوانند ایفا نمایند. تجارب بسیاری از نحوه کمک به افراد گرفتار در فرقه وجود دارد که مهمترین آنها بازسازی عشق ها و عواطف دنیای قبل از ورود به فرقه خصوصا علاقه به اعضای خانواده فرد و همچنین بازسازی دنیای گذشته او که از آن قطع شده است میباشد که نمونه های آن در تمامی فیلم هایی که فرستاده بودی نیز به نوعی وجود داشت و مشهود بود.
در مطلبی در خصوص فرقه ها تعریف جالبی از رشد افراد در فرقه خواندم که در این خصوص نوشته بود: بزرگ شدن در دنیای مجازی و کودک ماندن در دنیای واقعی. افراد فرقه اگر چه در تئوری های کاذب فرقه فوق العاده پیچیده میشوند اما در کارکردهای عادی دنیای واقعی بسیار ساده عمل میکنند. بهرحال باید قبول کرد که فرقه یک معضل اجتماعی است که قبل از هر چیز نهاد خانواده را هدف قرار داده و از هم میدرد و به امنیت جامعه آسیب میرساند. فرقه یک مشکل واقعی است و لذا باید راه حل واقعی هم داشته باشد. فرقه متشکل از افراد است. افراد هم در طینت و نهاد خود سالم و پاک هستند و تا زمانی که زنده هستند در تغییر و تحول میباشند. برای ایجاد تغییرات و اصلاحات در سازمان مجاهدین خلق قطعا خانواده ها و جداشدگان انگیزه بیشتری از سازمان های حقوق بشری یا سرویس های اطلاعاتی غرب و یا حتی رژیم که قطب مقابل سازمان است دارند و جدی تر برخورد میکنند. نمیشود از دیگران برای کمک به اعضای گرفتار در فرقه انتظار داشت. چقدر موضوع نجات این افراد میتواند دغدغه بر فرض جمهوری اسلامی که تازه منافعی هم دارد یا مثلا صلیب سرخ باشد؟ قطعا به اندازه من و تو نیست.
یک بحث سیاسی کرده بودی که این بحث در خصوص افرادی مثل اعضای غیر مجاهد شورای ملی مقاومت میتواند صادق باشد و قطعا هم هست. ولی در درون تشکیلات فکر نمیکنم کسی اساسا وقت و حوصله پرداختن به چنین تحلیل هایی را داشته باشد چرا که سازمان مجال حداقل خواب طبیعی را هم بزور به اعضایش میدهد چه برسد به فرصت فکر کردن و تجزیه و تحلیل کردن مسائل سیاسی و نتیجه گیری از آنها. لذا به عقیده من مشکل اعضای سازمان صرفا گرفتار شدن در مناسبات فرقه ای است. در مورد محتوای بحث سیاسی هم در کل با نظراتت موافقم اما باید در نظر داشت که آمریکا این مدت ناخواسته در جهت برقراری امنیت نظام جمهوری اسلامی، طالبان را در شرق از میان برداشت و صدام حسین را در غرب سرنگون کرد و جنگ سی و سه روزه در لبنان هم به تحکیم جای پای ایران یعنی حزب الله کمک نمود. تا جایی هم که به سازمان بر میگردد تا بحال خوش خدمتی هسته ای و غیر هسته ای نبوده که برای آمریکا نکرده باشد اما آمریکا حتی گوشه چشمی هم نشان نداده است. بنابراین نمیشود روی اتحاد فرضی سازمان مجاهدین خلق و آمریکا بر علیه جمهوری اسلامی حساب جدی باز کرد.
و اما در خصوص مریم رجوی که اشاره کرده بودی باید بگویم کسانی که در خصوص فرقه ها تحقیق میکنند تا جایی که مطالعه کرده ام حساب رهبری فرقه را از اعضای آن جدا میکنند. در خصوص مریم او نیز به عقیده من همانطور که قطعا شاهد بوده ای خود یک مرید و در نتیجه قربانی است و تنها تفاوتش با دیگران اینست که بیشتر از بقیه مرید است. لذا همان قانونمندی های اعضای یک فرقه بر او نیز حاکم است. امید بستن به تغییر مریم رجوی و بازگشتش به فطرت آزاد طبیعی انسانی شاید مضحک به نظر برسد ولی قطعا در تئوری غیر ممکن نیست. نامه من به او هم صرفا مخاطب قرار دادن یک فرد نبود بلکه همه مریدان فرقه رجوی مد نظر هستند که مریم شاخص آنان است. من تلاش کرده ام تا سؤالاتی که در ذهن خودم بعد از جدایی اجباری از سازمان و دور شدنم از تشکیلات و یافتن فرصتی برای آزاد فکر کردن بوجود آمده است را به افراد درون تشکیلات نیز منتقل کنم اگر چه در ظاهر کار بیهوده و عبثی جلوه کند. روزگاری عالمی در داخل کشور گفت که با کشتن و نابود کردن نمیشود با یک سنخ طرز فکر مبارزه کرد که البته بهایش را هم پرداخت. امروز اما این ایده جای خود را تا حدودی باز کرده است و خیلی ها به روش های درست مقابله با افکار انحرافی رو آورده اند. ولی مشاهده میکنم که متأسفانه خارج از کشور در این زمینه قدری عقب است و همچنان حذف کردن رقیب منطق غالب است که سردمدار این تفکر که آنرا خوب جا انداخته است خود سازمان مجاهدین خلق میباشد. حذف کردن مخالفین منطق غالب فرقه است.
اگر حوصله اش را داری بیشتر توضیح بدهم. اگر در شهر قدم بزنی بیشتر دیوار میبینی تا پل. یعنی زندگی انسان ها بیشتر بر اساس مرزبندی استوار است تا رابطه. هر چه جامعه پیشرفته تر باشد از تعداد و بلندی دیوارها کاسته شده و بر کثرت و طول پل ها افزوده میشود. سازمان مجاهدین خلق بر اساس منطق کهنه فرقه ای خود صرفا از مرزبندی و نامشروع کردن رابطه ها صحبت کرده و دم میزند. خودت در تشکیلات سازمان تجربه کرده ای که پل داشتن ضد ارزش و مرز داشتن ارزش است و این طرز تفکر هنوز در کسانی که سالیان سال است از سازمان جدا شده اند وجود دارد. عنصر درون تشکیلات باید با رژیم، با مخالف، با منتقد، با جداشده، با خانواده، با دنیای بیرون، و با حتی کنار دستی خود مرزبندی داشته باشد. پل داشتن دو دوست قدیمی در درون تشکیلات، به مفهوم هرگونه رابطه برقرار کردن غیر از آنچه تشکیلات مشروع کرده است، حرام است. اعضای فرقه در درون یک چهار دیواری زندگی میکنند که دیوارهای آن آنقدر بلند است که فقط میتوانند سرشان را بلند کرده و رهبری را ببینند. در جایی خواندم که جدا شدن فرد از درون فرقه یک مسئله و جدا شدن فرقه از درون فرد مسئله دیگری است که به مراتب مشکل تر و پیچیده تر است. از بسیاری از موضع گیریهای جداشدگان در خارج از کشور به وضوح آثار و تبعات فرقه ای را میشود مشاهده کرد. مثلا مسافرت به ایران هنوز برای بسیاری از افراد یک تابو است و آنرا مترادف با مشروعیت بخشیدن به رژیم میدانند. اگر مشروعیت رژیم همانطور که سازمان میگوید در 30 خرداد 60 پایان پذیرفت چگونه مسافرت یک فرد که سالهاست کاری با سیاست ندارد میتواند این مشروعیت را برگرداند؟ و اگر این مشروعیت پایان نیافته که بنابراین همه آن حرفهای قبلی زیر علامت سؤال میرود و قهر کردن و خود را منزوی نمودن چه معنایی میتواند داشته باشد؟ هنوز ارتباط با کسی که از سازمان جدا شده و به انتقاد از سازمان پرداخته است مترادف خیانت و جنایت است و فرد بعد از سالیان جدایی از سازمان از آن واهمه دارد. اما این مرزبندی ها تماما مصنوعی و غیر واقعی است و دقیقا به همین دلیل است که خیلی ها ارتباط را برقرار میکنند ولی از طرفی اصرار دارند که سازمان نفهمد. یعنی مشکل فقط هیاهوی سازمان است و گرنه هیچ منع اخلاقی جدی احساس نمیکنند و خود فرد مربوطه هم به مرزبندی هایی که سازمان سعی میکند جا بیندازد تا مقاصد فرقه ای خود را پیش ببرد اعتقادی ندارد.
بهتر است نامه را تمام کنم چون فکر میکنم به اندازه کافی سرت درد گرفته باشد. منتظر نامه ات هستم. بار دیگر از بابت فیلم هایی که فرستادی و اینجا طرفدار زیادی پیدا کرده است متشکرم.
قربانت
ابراهیم