سال 1382 در پادگان اشرف ، بعد از خلع سلاح توسط آمریکائی ها، آینده ی سازمان در هاله ای از ابهام بود! همه چیز معلق شده بود. تمامی برنامه ها عوض شده بود. تمامی تانک ها و سلاح و همه چیز را از ما گرفته و معدوم کرده بودند. از مسعود رجوی خبری نبود! مریم رجوی سر از فرانسه درآورده و آنجا دستگیر شده بود. دولت عراق سرنگون شده و صدام حسین فرار کرده بود. هیچ آینده ای متصور نبود! بلایائی که طی جنگ وحمله ی آمریکا از سر گذرانده بودیم ، آخرین ذرات امید را در همه ی ما کشته بود.
سالها بود که در اسارتی دهشتناک بسر می بردم، سالها بود که از خانواده ام ، از پدر و مادر و برادران و خواهرم هیچ اطلاعی نداشتم ، دیگر امیدم را از دست داده بودم ، می گفتم دیگر مرا فراموش کردند و به خاطره ها پیوستم! سران فرقه هم در نشست های مستمر موفق شده بودند که مرا از حال و هوای زندگی و خانواده خارج کنند! خودم را بیشتر از هر زمان دیگر تنها و تنهاتر احساس می کردم! دیگر به این یقین رسیده بودم که ما جزو فراموش شدگان در این کره ی خاکی هستیم! کم کم، امیدم را از خدا هم(استغفرا..) از دست داده بودم ! بدبختی پشت بدبختی ! احساس می کردم دنیا روی سرمان خراب شده است ، نه از این بابت که سازمان همه چیزش را ازدست داده است ! بلکه از این بابت که سالهاست همه ی خانواده مرا فراموش کردند! دیگر از یادها پاک شدیم !
ضرباتی که سازمان پی در پی می خورد، اغلب بچه ها را خوشحال می کرد، ازاین بابت خوشحال بودیم که بالاخره یک نفر پیدا شد که شاخ رجوی را بشکند و انتقام سالیان بدبختی ما را بگیرد، جنگ عراق رجوی را زمین گیر کرده بود! دیگر زمان تهدید و زندان و انفرادی و … در سازمان تمام شده بود! دیگر خبری از شلاق کش کردن بچه ها توسط سرکوبگران سازمان نبود! لحن صحبت فرماندهان هم عوض شده بود! ما رسما بعنوان اسیر جنگی تحت کنترل آمریکائی قرار گرفته بودیم.
مدت ها بود هیچ خبر خوشحال کننده ای نمی رسید! فضای یاس و افسردگی در همه جای اشرف حاکم شده بود! هیچ روزنه ی امیدی نبود!
ناگهان !
ناگهان ! خبرهای جدیدی از راه رسید! اولین روزنه های امید و سرزندگی وارد قرارگاه شد!
بله ، بله ، خانواده ها در این بن بست وحشتناک ، راه را باز کردند، خانواده ها وارد قرارگاه شدند، سازمان هم، چون در موضع بسیار ضعیف قرار گرفته بود، با این ترفند سعی در برداشت و بهره برداری همه چیز برای خود داشت! برای همین هم راه ورود به قرارگاه را برای خانواده ها باز کرد!
سازمان هنوز نتوانسته بود به وضعیت تعادل و استقرار برسد و خانواده ها از این فرصت طلائی استفاده کرده و وارد قرارگاهی شدند که سالها بود حتی یک خانواده هم وارد آن نشده بود!
خبرورود و حضورخانواده ها، بصورت قطره چکانی در قرارگاهها تکثیر می شد!
در همین اثناء بود که مسئولم سراغ من هم آمده و خبر رسیدن خانواده ی من به قرارگاه اشرف را داد! از شادی توی پوست خودم نمی گنجیدم ، مخصوصا وقتی فهمیدم که پدر و مادرم زنده هستند و با هم به دیدار من آمدند! جرقه ای بزرگ ! نه ، انفجاری بزرگ ! در درونم استارت زده شد! گویا به زمینی خشک و بی آب و علف ، رودخانه ای ، دریائی ، اقیانوسی از آب را وارد کرده باشی!
دوباره زنده شدم ! بله من متولد شدم ! همه چیز به یکباره عوض شد! صحبت های گرم پدر و مادرم مرا به زندگی دوباره وصل کرد! گویا سالها بود که من در یک فریزر سخت و سرد منجمد شده بودم و به یکباره گرمائی لذت بخش وارد شد! من از فریز خارج شدم ! من امید به زندگی پیدا کردم! من پشتیبان و حامی پیدا کرده بودم! یکبار دیگر دستی گرم و نوازشگر مرا نوازش می کرد! می گفتم : خدایا مرا ببخش که از امیدت ، ناامید شده بودم ! گرچه می دانستم که خداوند هیچ وقت بندگانش را فراموش نمی کند.
پس از چند روز خانواده را به گرمی بدرقه کرده و قول دادم در اولین فرصت پیش آمده، نزد آنها برگردم، دیگر در دنیای بیرون مطمئن شده بودم که خانواده ای منتظر و نگران من است و من باید بخاطر آنها مواظب خودم باشم ! من دیگر هویت از دست داده ام را بدست آورده بودم! من دیگر همان عضو سابق توسری خور و افسرده نبودم!
اما الان …
الان با امضای طومار ده هزارنفره خانواده ها، بی شک امیدی دوباره در دل اسیران آلبانی زنده شده است ! خونی دوباره و خونی گرم در رگهای همه ی اسیران رجوی دمیده شده است.
شاید امضاکنندگان ، هنوز به عمق این کار بزرگ و این حماسه ی جاویدان و اهمیت کارشان ، پی نبردند! اما از عکس العمل های دشمن ( رجوی ها ) ، می توان به عمق این اقدام بسیار بزرگ پی برد. توجه نمائید که رجوی ها چه گفتند:
سازمان شیاد رجوی! از همان ابتدا هرکس را که با او مخالفت کند ، مزدور و بریده و اطلاعاتی می خواند و این امر جدیدی نیست !
اما مهم این است که ارکان تشکیلاتی دشمن مردم ایران ، به لرزه افتاده است !
در خاطرات جداشدگان بسیار خواندیم و دیدیم که آنزمان ، از شنیدن صدای خانواده ها در پشت درب اشرف ، خوشحال و امیدوار شده بودند!
سازمان نمی خواهد حتی پای یک پدر و مادر و یک خانواده به آلبانی باز شود، اما امضای این طومار افتخار آمیز که به ابتکار مدیرعامل محترم انجمن نجات کشور شروع شده است و در این مدت کوتاه ، از طرف خانواده با استقبال بسیار گرمی مواجه شده است ، از به نتیجه رسیدن حتمی آن حکایت دارد.
همه ی خانواده ها به این طومار امید بستند و بی صبرانه منتظر ملاقات هستند واین مسئولیت مدیریت محترم انجمن نجات کل کشور که نماینده ی همه ی خانواده ها هستند را دوصد چندان کرده است .
مریم رجوی هم باید بداند که خانواده ها دست از عزیزان خودشان در اسارتگاه مانز در اشرف 3! برنخواهند داشت و دور نیست که صدای طبل های طوفان خانواده ها به پشت دربهای زندان اشرف 3 خواهد رسید.
فرید