از نوشته ی این خاک پای مسعود و مریم که اشرف السادات ناصر زاده ( شیدا) نام داشته ، دراشرف بوده شرایط را تحمل نکرده و به غرب رفته ودوباره عشق سوزانش به رجوی و… ، پشیمانش کرده که چرا تاب اشرف را نیآورده ودر رفته ، چیزی جز توبه نامه درک نمیشود که دلایل متعددی میتواند داشته باشد :
1- خدمات پناهندگی کشوری که او درآنجا ساکن است- مثل تمامی کشورها که این امر درآن جاها بطور روزافزونی ادامه دارد- کم شده و رابطه ی دخل وخرج این خانم که کشف حجاب هم کرده ورنگین میپوشد، بهم خورده است.
2- یا خانم ناصرزاده، بوی کبابی به مشامش خورده وفکر کرده که این کباب لذیذ را میتواند ازدست مریم ومسعود دریافت کند و زندگی گرم ونرم تری داشته باشد.
3- ویا به احتمال زیاد، مجاهدین رجوی که با شدت تمام درحال یارگیری مجدد بوده ، با مواعید پرچرب ونرم بسراغش رفته- چنانکه به سراغ همه ی جدا شدگان میروند- و او را تطمیع کرده است!
رجوی که زمانی در سایه ی سرنیزه ها ودلارهای صدام جدا شدگان را تهدید میکرد که دراسرع وقت آنها را خواهد کشت ، دیگر از آن بیآ و بروها برخوردار نیست و از سر استیصال بسراغ کسانی که قرار بود کشته شوند ، دراین مرحله باید قدر بینند وبرصدر نشینند واین امتیاز نصیب خانم اشرف السادات هم شده است.
از قلم خودش که برابر اعلام باند رجوی درفیس بوک اش منتشر نموده، بخوانیم :
” مبارزه با رژیم زن ستیز و ضد بشری آخوندی انتخاب و تصمیم شرافتمندانه خودم بوده است و این برایم چقدر زیباست که راهی و آرمانی را انتخاب کردم که در سختترین شرایط در هر گوشه دنیا مثل کوه مرا در تمام مراحل زندگی استوار و سرزنده و پایدار نگه داشته است “.
یعنی بعد از بدست آمدن اینقدر مدارک که دایر بر تحقیر زنان درمناسبات رجوی بوده، زن ستیزی وتحقیر بی مثال زنان ازطرف او را قبول ندارید؟
نمونه ی ایستادگی شما درسخت ترین شرایط چه بوده ؟
آیا مثلا شرکت در رقص رهائی و درکنار آن علف کندن های بیمورد ، برایتان سخت بود وشما مقاومت کرده وحالا دوباره بیادتان افتاده که بعد از ترک این مقاومت ، دوباره بدان افتخار کنید؟!
محتملا، کار شما اگر فرصت طلبانه نبوده ، حداکثر نمیدانستید که بر سر همجنسان شما در تشکیلات رجوی چه میآید وشما بیخبرانه وارد شده ودیدید که بجای وعده های آنچنانی، خر داغ میکنند صرفا!
درادامه :
“مسیری که از شانزده سالگی در پیوند با مجاهدین پاکباز و «مسعود رجوی» عزیزم و بعدها با شناختن خانم مریم رجوی مرا در بالاترین مدار انسانیت و شرف و یگانکی قرار داده است. آنان به من عشق به مردم و میهن دربندمان را آموختند تا در برابر دشمنان آزادی سرسخت و استوار بایستم “.
آنان هیچ عشقی جز به رفاه سیری ناپذیرخود وبرطرف کردن بوالهوسی هایشان که نتایج فاجعه باری آفرید ، نبودند وآیا شما این نوع آزادگی وانسانیت را ازآنها آموختید؟
سپس :
” یقیناً در روز ترک این جهان خاکی نیز با عشق به آزادی و با مهر دیرینه ام به آرمانم و سازمان و مسعود و مریم بسوی حق پر خواهیم کشید “.
منهم اگر زنده باشم، تلاش خواهم کرد که بعنوان یک ژورنالیست ، این پرکشیدن شما را درتاریخ به ثبت برسانم ودراین میان تردیدم این است که بدون عشق وطن وداشتن عاطفه وشرافت انسانی پربکشید که دراینصورت ازقولی که بتو دادم، معذور خواهم بود!
مجددا :
” بله دوستان عزیزم سالها پیش من اجباراً و علیرغم میل خودم از اشرف برگشتم بدلیل وابستگی هایم به دو تا فرزند دوساله و چهار ساله و سختیهای مبارزه و همیشه هم صادقانه و علنا گفتهام که من نتوانستم ولی درود بر آنها که همچنان در اشرف ۳ مبارزه میکنند “.
پس مقاومت های شرح داده شده دربالا را نکردی وازاشرف رفتی و ظاهرا گفتی که دیگر نمیکشی وعملا در لیست سیاه رجوی – لیست کسانی که باید بموقع خود کشته شوند- قرار گرفتی وحالا بدلایلی که عنوان شد، میخواهی دوباره به مرید مسعود ومریم تبدیل شوی!
ضمنا بازهم تاکید دارم که به سختی های مبارزه دراشرف که گویا دراروپا ازاین سختی ها خبری نیست ، اشاره کرده ودلایل ناتوانی خود ازماندن درآنجا را تشریح کنی!
” وقتی که از اشرف برگشتم عذاب وجدان مرا میکشت… اما همیشه خودم را وامدار سازمان میدانم. سازمانی که جز آزادی و سعادت مردم بدنبال هیچ چیز دیگری نیست …”.
پس چرا از مرکز ثقل مبارزه ی ؟؟!! سازمان – اشرف- وآنهم که نه برای حرمسراسازی و … بود وبلکه مکانی برای مبارزه بخاطر آزادی مردم؟! بود ، در رفتی؟
چه کاسه ای زیر نیم کاسه بود وهست دختر!
صابر