سایت های فرقه رجوی در چند روز گذشته از مرگ حسین شهیدزاده یکی از مسولین و فرماندهان باسابقه در کشور آلبانی خبر دادند. طبق روش همیشگی مریم رجوی به صحنه آمد و از وی که یکی از قربانیان انقلاب نکبت بارش بود بعنوان مجاهد پاکبازی که با بیش از 54سال مبارزه با دو رژیم شاه و شیخ و 5 دهه درمیدان های گوناگون حق جهاد را بجا آورد، یاد کرد.
تمامی اعضایی که از سال 70 وبحث های طلاق کاک حسام را دیده بودند بخوبی بیاد می آورند که چگونه بعد از جدایی همسر و پسرش یاسر از تشکیلات فرقه، بهم ریخته ودیگر آن کاک حسام همیشگی نبود! به همین دلیل از تمامی مناصب فرماندهی و مدار مسئولیت کنار گذاشته شده بود وبعنوان یک عضو در کارهای پروژه و درکنار کارگران عراقی بکار گرفته شده بود.
سابقه آشنایی من با کاک حسام به سال 58 یعنی یکسال بعداز پیروزی انقلاب برمی گشت که برای اولین بار او را دردفتر جنبش ملی مجاهدین که در منطقه ایستگاه 7 تاسیس شده بود دیدم. وی دران زمان ابتدا مسئول انتشارات وبعد مسئول تشکیلات شهرستانها بود ومن هم که از شهرمان برای گرفتن نشریه مجاهد واعلامیه وکتاب های سازمان به دفتر جنبش تردد داشتم همیشه اورا می دیدم. چهره مصمم وجدیت فوق تصور ودرعین حال قلب رئوف ومهربان ولب های خندان از مهم ترین ویژگی های او بود.
او بود که من را اولین بار به ابراهیم ذاکری مسئول جنبش ملی مجاهدین در آبادان بعنوان یک فرد فعال و قابل اعتماد معرفی کرد. فراموش نمی کنم هروقت تیراژفروش ما بالا بود باهمان لبخند همیشگی تشویق مان می کرد و آمار نشریه و کتاب مارا بالاتر می برد وهروقت نمی توانستیم به تعهد مالی مان درقبال دفتر جنبش عمل کنیم ضامن مان میشد.
از سال 60 وبدنبال شروع مبارزه مسلحانه از طرف فرقه و بسته شدن دفتر جنبش او را ندیدم . سال 65 که به قرارگاه حنیف واقع درمنطقه ابوغریب آمده بودم مدتی درپذیرش بودم تا پروسه شک امنیتی را بگذارنم با توجه به اینکه نام کاک حسام را بعنوان معرف داده بودم یک روز من را به دفتر افسر امنیت قرارگاه ابوالفضل امشاسبند صدا زدند یک نفر با عینک دودی واندامی تنومند نشسته بود امشاسبند از من سوال کرد این را می شناسی؟ بدلیل اینکه کاملا چهره اش تغییر کرده بود پاسخ منفی دادم که کاک حسام بلند شد وبطرف من آمد وباخنده گفت چطور نمی شناسی علی من حسام هستم. من تورا بخوبی بیاد می اورم . وسپس خطاب به افسر امنیت قرارگاه گفت این از نظر من اوکی است وبعد دست من را گرفت و بسمت سالن غذاخوری رفتیم. دران فاصله سوالات مختلفی از من در رابطه با دیگر دوستانم پرسید. من که به گردان 2 سازماندهی شدم حسام معاون گردان سه بود ومراسم صبحگاه را عمدتا او اجرا میکرد.
رابطه گرم وصمیمی ما که با چاشنی همشهری گری هم توام شده بود ادامه داشت تا اینکه او را ندیدم. سال 73 که به معاونت سررشته داری منتقل شدم اورا دربخش پروژه مدیریت تاسیسات دیدم . من درآن موقع مسئولیت امنیت کارگران خارجی را داشتم وکاک حسام برای تحویل گیری کارگران بیرونی ومهندسان پروژه های مختلف به من مراجعه داشت. درهمان روز اول درکمال تعجب دیدم که وی تحت مسئول یک خانم دون پایه تشکیلاتی که فاقد هرگونه تخصص مهندسی پروژه بود کار می کند و بلحاظ اجرایی هم به یکی عضوی که سابقه کمی در تشکیلات داشت شبیه بود.
من روزانه درسیاج کارگران شاهد جنگ ودعواهای حسام با این خانم که فی الواقع بلحاظ تخصصی هیچ چیز بارش نبود، بودم وحسام مجبور بود تحت فشار ان انقلاب لعنتی و بحث قرار گرفتن اجباری تحت هژمونی زنان برای زدودن فردیت و خصلت نرینه وحشی مردسالار به تمامی خواسته های او تن دهد.
بارها درآن مقطع بجرم ایستادن درمقابل بند دال وهژمونی زنان با وی برخورد شد. رده تشکیلاتی او که عضوهییت اجرایی بود از وی سلب شده بود حضور اودرتشکیلات بخوبی با درگیری ها وتن ندادن به رهبری زنان و ایستادگی درمقابل به اصطلاح انقلاب مریم بخوبی مشهود بود.
ولی اوج بهم ریختگی وضدیت او با داستان انقلاب مریم وتشکیلات درسالهای 77-78 درقرارگاه موسوم به بنیاد علوی درمنطقه فیلق 2 خود را نشان داد.
کاک حسام با ان سابقه فرماندهی نظامی وسطح ومدار بالای تشکیلاتی چنان به ضدیت با مناسبات تشکیلاتی وانقلاب منحوس مریم افتاده بود که بقول رقیه عباسی فرمانده قرارگاه 3 به شاخص تمام عیار ضدانقلابی، انقلاب وتشکیلات مریم تبدیل شده بود وبا این وضعیت خود تخم یاس وبریدگی در تشکیلات می پاشید. کاک حسام درادامه حتی انجام شعائر ومناسک مذهبی را هم کنار گذاشته بود. درنشست های عملیات جاری سکوت اتخاذ می کرد وهیچ گونه موضعی نمی گرفت وبه موضع ضدیت تمام عیار افتاده بود.
مسئولین زن تشکیلات بارها اورا متهم کردند که بیاد زن (عفریته) بریده وپسرش افتاده ودیگرتوان وکشش مبارزه را ندارد.
این وضعیت کاک حسام یعنی ضدیت تمام عیار با مناسبات مریم تا جدایی من از این تشکیلات اهریمنی درسال 83 ادامه داشت. حال مریم رجوی دریک فرافکنی آشکار و بمنظور سواستفاده از خون وی اورا مجاهدی با 5 دهه مبارزه و53 سال سابقه مبارزاتی تبلیغ می کند!
درحالیکه بزرگ ترین سرفصل مبارزاتی کاک حسام که اتفاقا زرین ترین برگ افتخارات زندگی او محسوب میشود ایستادگی ومقاومت در مقابل کودتای مبتنی برجهل وخرافات وتحمیل فرهنگ فرقه ای برمناسبات مجاهدین بوده است و ضدیت حسین شهیدزاده بقدری با این تشکیلات جهنمی آشکار بود که هیچ کس فریب تبلیغات وپیام های فریبنده مریم را نخواهند خورد.
حسین شهید زاده هم بدین سان قربانی شد باید تلاش کرد تا این تراژدی برای کاک حسام های دیگر رقم نخورد.
اکرامی
تا زمانی که کسانی مثل سردار سلیمانی هستند این خائن های وطن فروش و اون مریم رجوی کثافت هیچ غلطی نمیتونند بکنند. حاج قاسم، راهتو ادامه میدیم.
برای نمونه چندتن ازفرماندهان منافقین ورزشی وزن قطامه هرزه ولگردش باحضورنمایندگان سازمان ملل به یکی ازشهرهاویاروستاهای ایران بیاورندتاببینندچگونه مردم شجاع ومسلمان ایران انهارا تف باران میکنندوتکه پارهشان میکنند ایکاش قبل ازمردنم یکبارفقط یکباردیگربااین وطنفروشان رودرروی شوم تاانتقام انهمه جاسوسی وخیانت وکشتن جوانان وطنم راازانهابگیرم انوقت باخیال بمیرم مرگ بررجوی بیغیرت خائن وزن دست چندم هرزهش
حیف و صد حیف که رجوی حداقل قدر کادرهای قدیمی و توانا را ندانست و انها را یا به زندانبان و شکنجه گر تبدیل یا چنان در هم کوبید که توانایی کمر راست کردن نداشته باشند کاک حسام کادری بسیار توانمند جدی و مسئول بود که متاسفانه در کوره اهنگری رجوی ها تبدیل به زندان بان شده بود
خداوند رحمتش کند و از سر تقصیراتش بگذرد
شک نکنید بدلیل جنایتهایی بیشمارمنافقین صدامی اتش جهنم جایگاه ابدیشان خواهدبود خداوندهرگز قاتلین شهدارانخواهندبخشید اتش بقبرهمه خائنیت ونوکران صدام ببارد