یکی از نتایج همکاری مجاهدین با رژیم بعث عراق، اجازه عملیات نفوذی در جبهههای جنگ، نگهداری اسرای جنگی و بازجویی از آنها بود. هدف اصلی این طرح، تخلیه اطلاعاتی رزمندگان در مورد یگانهای نظامی ایران و ایجاد زمینه برای جذب آنها بود.
هادی شمس حائری یکی از اعضای قدیمی تشکیلات مجاهدین در مورد آزادی عملی که صدام درباره سرنوشت اسراء به مجاهدین داده بود، مطالبی را افشاء نمود که نشان از روابط بسیار حسنه دیکتاتور عراق با رجوی بود. رجوی برای جبران کمبود نیرو به اسرای ایرانی که در جنگ ایران و عراق اسیر شده بودند روی آورد. وی در نشستی اعلام کرد: ما با دستیابی به اسرای جنگی مشکل نیروی خود را حل کردهایم. این اسراء دو دسته بودند، دستهای اسیر دولت عراق بودند که در وضعیتی بسیار مشقتبار زندگی میکردند و اغلب گرسنه و در گرمای بالای چهل درجه بدون امکانات خنککننده و آب سرد و غذای کافی، میبایست در طول روز انواع کارهای شاق بدنی را انجام میدادند.
هر روز عده بسیار زیادی از آنها با کابل برق تنبیه میشدند و انواع توهینها و فحشها نثار آنها میشد. رفتار دولت و ارتشیان عراق با این اسراء بسیار غیرانسانی و غیرقابلتحمل بود. دولت عراق عده زیادی از اسراء را در اردوگاه اعدام یا در جبهه جنگ پس از اسارت تیرباران میکرد.
دسته دوم اسرایی که خود مجاهدین در جبهه اسیر میگرفتند. به اسرایی که از اردوگاه عراق آمده بودند RD یعنی اسرای داوطلب میگفتند و به اسرایی که مجاهدین در جبهه اسیر کرده بود RP یعنی اسرای پیوسته میگفتند. مجاهدین از دولت عراق اجازه گرفته بودند، افرادی را که در عملیاتهای نواحی مرزی ایران و عراق توسط آنها به اسارت درآمده بودند، رأساً نگهداری کنند. برای این کار نیز دولت عراق زندانهای بزرگی را در اطراف شهر کرکوک در اختیار مجاهدین قرار داد.
یکی از زندانها، زندان دبس (Debec) نام داشت. پس از عملیات مرصاد که حدود 1860 نفر از اعضاء و کادرهای مجاهدین کشته شدند، پادگان اشرف خلوت شده بود. مجاهدین به اردوگاههای عراقی رفتند و با وعدههای دروغ توانستند حدود 2000 اسیر را به پادگان اشرف بیاورند. رئیس هیئت انتقال اسراء از اردوگاههای عراقی، مهدی ابریشمچی بود.
تعدادی از اسرای ایرانی که کمترین شناختی از تشکیلات مجاهدین نداشتند برای گریختن از فشارهای طاقتفرسای عراقیها فریب وعدههای ابریشمچی را خوردند. بعد از شکنجه اسرای ایرانی توسط بعثیها بخش دیگر این سناریو توسط مجاهدین اجرا میشده است. ابریشمچی با هماهنگی عراقیها در اردوگاههای محل نگهداری اسیران ایرانی تردد داشته و با سخنرانیهای خود برنامه فریب و جذب عدهای از اسراء را دنبال میکرده است.
صمد نظری از مسئولین سابق اطلاعات سازمان مجاهدین خلق در این باره می گوید: «تعداد زیادی از اسراء را داشتیم که خود مهدی ابریشمچی با کلک اینکه شما پیش ما راحت تر هستید و می توانید هر طور خواستید زندگی کنید و بهجای اینکه در شرایط بد اینجا باشید ما بهزودی به ایران برمی گردیم، آن موقع شما هم آزاد می شوید و هم رزمنده هستید؛ تعداد زیادی را آورده بود. همه افراد انگیزهشون فرار بود از وضعیت اردوگاههای عراق.
عراقیها و سازمان مجاهدین خلق دقیقاً میدانستند این مسئله برخلاف معاهدات بینالمللی و کنوانسیون ژنو و قوانین معمول در جنگها است.» در یک مقطعی که نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه اسراء آمدند، مجاهدین بلافاصله تعدای از این اسراء را به خارج از اردوگاه فرستادند تا مورد شناسایی صلیب سرخ قرار نگیرند. «از این بچههایی رو که مأموریت داد به یک شهر دیگه همین اسرایی بودند که هیچ هویتی نداشتند. هویت صلیب سرخی نداشتند یعنی 2 روز فرستاد یه شهر دیگه صلیب سرخ بیاد کارشو بکنه بره که اینا یه موقع نرند به صلیب سرخ بگن ما اسیریم و این کارتمونه.» رضا موسوی یکی از اسرایی که به مجاهدین پیوسته بود نیز بیان می دارد: «اردوگاهی که ما بودیم اصلاً ما رو صلیب ندیده بود و ما را ثبت نکرده بود.»
عراقیها همیشه در ارتباط با مجاهدین و اسرای جنگی، روی این نکته تأکید دارند که صلیب سرخ نباید از این مسئله اطلاع یابد. افسر سازمان اطلاعات و امنیت عراق خطاب به شخص مذاکرهکننده مجاهدین می گوید: «لیستی از اسراء به ما بدهید. این افراد باید دور از دید صلیب باشند.» فریبدادن صلیب سرخ همچنان ادامه دارد. در یکی از سندها مسعود اعتراف میکند موضوع اسیران ایرانی که رژیم بعث عراق در اختیار تشکیلات قرار داده بود، لو رفته و صلیب سرخ پس از مراجعه به مجاهدین در عراق، موفق به آزادسازی این اسراء شده است. تعداد این اسراء 850 نفر ذکر شده است.
آزاده جانباز سیدناصر حسینیپور در کتاب «پایی که جا ماند» که حاوی یادداشتهای روزانه ایشان از دوران اسارت در اردوگاههای عراق است، شرح مستندی از حضور عناصر مجاهدین در اردوگاههای نگهداری اسراء بهمنظور جذب آنان بیان میکند. این خاطرات در نوع خود منبعی بسیار ارزشمند و دست اول میباشد. ایشان در قسمتی از یادداشتهای خود بیان میدارد: «تعدادی از عمال سازمان مجاهدین خلق بهاتفاق افسر بخش توجیه سیاسی وارد کمپ شدند.
از چند روز قبل عراقیها گفته بودند قرار است تعدادی از هموطنانتان به دیدارتان بیایند! مدتی بود سازمان مجاهدین خلق دامنه فعالیتش را به اردوگاه اسرای مفقودالاثر کشانده بود. آنها تلاش میکردند بین اسرای ایرانی یارگیری کنند. صدام به مسعود رجوی اجازه داده بود، برای جذب اسرای ایرانی، عواملش وارد اردوگاههای مخفی تکریت شوند. درحالیکه صدام درِ این اردوگاهها را به روی صلیب سرخ جهانی بسته بود! یکی از اعضای مجاهدین گفت: «در حال حاضر، ایران وضعیت خوبی نداره. ایران هنوز نتونسته قطعنامه ۵۹۸ رو عملی کنه. احتمال اینکه دوباره جنگ از سر گرفته بشه و آمریکا به ایران حمله کنه، زیاده. ایران در حال فروپاشی است! مسئولان ایرانی تاکنون یک قدم برای آزادی شما برنداشتند. شما فراموش شدید. برای مسئولان ایران مرده یا زنده شما هیچ ارزشی نداره! اگه برای ایران مهم بودید، چرا شما بعد از جنگ این همه سال باید توی زندان باشید. از شما میخوام به ما بپیوندید تا آیندهای خوب و درخشان در عراق داشته باشید!»
در نوارهای ویدئویی که از جلسات محرمانه نمایندگان سازمان و استخبارات عراق، پس از سقوط رژیم بعث عراق به دست آمده، این مسئله نیز مورد بحث و گفتگو میباشد: نماینده سازمان مجاهدین خلق(ابریشمچی) تأکید میکند در بخشی از پادگان خود نیاز به تعمیرات جهت حفاظت دارند؛ زیرا تعدادی از اسرای ایرانی در آنجا نگهداری میشوند: «فرض کنید اینجا قلعه است (روی نقشه توضیح میدهد) میخواهیم یک دیوار دور قلعه بکشیم. یک دیوار جدید که علاوه بر دیوار خود قلعه، یک دیوار دیگه دور قلعه میخواهیم بکشیم چون اسراء آنجا هستند».
مجاهدین با سوء استفاده از شرایط سختی که برای اسرای ایرانی در عراق وجود داشت، اقدام به جذب آنها می کردند. بسیاری از اسرای پیوسته به مجاهدین علت ورود به تشکیلات نفاق را شرایط سخت اردوگاههای عراق و سخنان فریبنده مجاهدین عنوان می کنند:
«علیرضا قاسمی (مدت اسارت در تشکیلات نفاق 2 سال): وقتی اسیر شدیم دستان ما را بستند و شروع به زدن کردند. وقتی ما را روی تانک گذاشتند که به عقب منتقل کنند یک نفر از روی تانک افتاد و تانک بعدی او را له کرد. ما را به طرف شهر الاماره بردند. بین راه تشنگی اذیتمان می کرد. درخواست آب کردیم به ما آب ندادند دو تا از سربازها آمدند توی ماشین و به رگبار بستند و 3 نفر از بچه ها شهید شدند. یه افسر و یه سرباز و یه درجه دار بودند. بر اثر تشنگی هم 100 تا 150 نفر از 300، 400 نفر شهید شدند.
عبدالمجید عبدالهی (مدت اسارت 3 سال): این چند سالی که اونجا بودیم عراق هم فشار روانی زیادی روی ما داشت، هم فشار فیزیکی و حتی بعضی ها از تشنگی مردند. گرمای هفتاد و چند درجه عراق، نبود آب، قطعکردن همان آب گرمی که در منبع خود همون آب60،70 درجه بود. شرایط، شرایط اسارت بود و حکومت هم حکومت صدام؛ دیگه میشه همه چیزش را خواند. آمارگیری آنها با زدن کابل بود. هم ظهر و هم شب حرفزدن آنها با کابل بود و با ما مثل حیوان رفتار می کردند، نه مثل یک انسان.»
وحید حسینوندی: (مدت اسارت در تشکیلات نفاق 1 سال): «بعد از صحبتهایی که با ما داشتند ما بهشون گفتیم چه مدت طول می کشه ما پیش شما باشیم؟ به ما گفتند 6 ماه تا 1 سال پیش ما هستید. وقتی رفتیم تو چنگ اینها، بعد از یه قراردادهای ساده، گیر افتادیم. ما نمی دونستیم که توطئه بین صدام و سازمان مجاهدین خلق است، توطئه ای است که اسیرهای جنگی ایران و عراق را به نیروی مخالفشون تبدیل بکنند. من کسی بودم که آزادانه وارد سازمان شدم. از 6 ماه بعد قصد جداشدن داشتم.
آنها اولیهترین حقوق انسانی را از من گرفتند. من را کتک زدند در صورتی که می گفتند ما یک سازمان انقلابی و طرفدار آزادی هستیم و برای آزادی داریم می جنگیم. از سال 76 تضادمان با آنها جدی شد بهطوریکه برای ما نگهبان گذاشتند که هر جا می رفتیم او با ما بود. تو هر قرارگاهی می رفتم یک نفر محافظ من بود که من فرار نکنم. من حدوداً 3 بار فرار کردم. یک بار بیرون قرارگاه اشرف مرا دستگیر کردند، یک بار نزدیک شهر بعقوبه من را دستگیر کردند و یک بار هم نزدیک ارتفاعات شمال شرقی قرارگاه اشرف. هر دفعه هم که من دستگیر شدم کتک های مفصل خوردم. در زندان خودشون توی یک کانتینر مرا حبس می کردند و بعد توی یک دوره یک ماهه دو ماهه نشست های مختلف، تا به قول خودشون ما را سرکوب اساسی کنه که بار دیگه این کار را نکنیم.»
مجاهدین بهمنظور جذب اسرای ایرانی دربند رژیم بعث عراق حتی در میان آنان نیز عوامل نفوذی خود را میفرستادند تا با استفاده از شرایط سخت و طاقتفرسای اردوگاهها، اسراء ترغیب به عضویت در تشکیلات نفاق شوند. «بعدازظهر عراقیها دو نفر را با ضرب و شتم وارد کمپ کردند. یکی از آنها لهجه تهرانی داشت. به بچهها گفته بود بسیجیام و جمعی لشکر۲۵ کربلا. خودش میگفت عراقیها مرا به جرم فعالیتهای مذهبی از اردوگاه ۱۸ بعقوبه اینجا تبعید کردهاند. نفر دومی خودش را جانشین یکی از گردانهای لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) معرفی کرد.
غروب سامی [یکی از نگهبانان عراق اردوگاه] صدایم زد، عربی و فارسی را قاطی کرد و به من فهماند که آن دو نفر اسیر نیستند. بعد ادامه داد: «واحد جبهه التحریر، واحد منظمه مسعود رجوی!» برایم سخت بود دو نفر که اصلاً اسیر نبودند در نقش اسیر کنارمان بازی کنند. آنها سعی داشتند با افراد مختلف ارتباط برقرار کنند، از بچهها حرف بکشند، فرماندهان را شناسایی کنند، چهرههای فرهنگی و تأثیرگذار را بشناسند، برای عراقیها جاسوسی کنند و… . قبلازظهر سراغ یکی از آنها رفتم. به روی خودم نیاوردم چیزی میدانم. آنها مطمئن بودند هیچکس نمیداند اسیر نیستند. کنار یکی از آنها که نشستم سعی داشت دلم را خالی کند. از موقعیت نظامی و سکونتم پرسید. وقتی از شرایط و زندگی کمپ ملحق برایش گفتم، گفت: «هیچ امیدی نیست آزاد بشیم، تنها راه نجاتمون پناهندهشدن به سازمان مجاهدین خلق است!»
مجاهدین حتی پا را از این فراتر گذاشته و با خباثت برای شکستن روحیه اسراء، تنها کانال ارتباطی آنها با دنیای بیرون یعنی ارسال نامه را نیز تحت رصد گرفته و با دستبردن در نامهها یا جعل آنها، سعی در شکستن روحیه اسراء و ایجاد زمینه برای جذب آنها را دشتند.
فرزان آذرپناهی از اسرای جنگ تحمیلی در این ارتباط عنوان میدارد: تمام امید اسراء ارتباط با ایران بود. رسیدن یک نامه ما را خیلی خوشحال میکرد اما در بین ما افرادی بودند که قریب به شش سال از خانواده خودشان هیچ نامهای دریافت نکرده بودند و این خیلی برای آنها عذابآور بود. سازمان مجاهدین و استخبارات عراق در این امر خیلی نقش داشتند و این را نوعی تنبیه برای اسرای فعال و حزباللهی تلقی میکردند. من شخصاً به مضمون نامههایی که از ایران برای ما میرسید اعتمادی نداشتم.
چون اغلب آنها از طرف مجاهدین دستکاری یا عوض میشد. دستکاری نامهها با هدف شکستن روحیه و ایراد ضربه روانی به اسراء انجام میشد. گاهی نامههایی میرسید که حامل خبر مرگ پدر اسیری به طرز فجیعی بود و زمانی هم از مرگ وحشتناک مادر یا خواهر اسیری به طرز فجیع دیگری خبر میداد. ولی بدتر از همه نامههایی بود که خبر طلاق همسر اسراء را در برداشت. یک بار نامهای رسید مبنی بر اینکه همسر یکی از اسراء در اثر نیش زنبور جان باخته است. برای من این مسئله غیر قابل هضم بود. ما با این بدنهای لاغر و نحیف از مهلکههای سخت جان بهدر میبردیم. از ضربات کابل، بتون و میلگرد که هر کدام قادر بود فیل را بهزانو درآورد، جان بدر میبردیم و خم به ابرو نمیآوردیم اما این نامهها ما را سخت تکان میداد. سال بعد برای آن برادر اسیر نامه دیگری به این مضمون رسید که خبر میداد «همسرش زنده است و مشغول فعالیت عادی خود است. این یعنی نامه قبلی تماماً جعلی بوده است!»
یک بار در یک نامه دیگری همسر یکی از اسراء نوشته بود: «از این بلاتکلیفی خسته و طاقتش تمام شده است و نمیتواند تحمل کند. میخواهد طلاق بگیرد!» تأثیر این نامه به قدری شدید بود که برادر اسیرمان را تا مرز جنون و دیوانگی کشاند. او دچار بحران روحی بسیار شدیدی شد که تا مدتها با آن درگیر بود. درهمینحال پاسخ نامه را نوشت و فرستاد: «برو به جهنم! هر کجا میخواهی برو من هم نمیخواهمت!» تقریباً یک سال با کابوس و بحران بر این برادر اسیر گذشت تا اینکه نامه دوم رسید، نامه تمام علامت تعجب و سؤال بود: «چه میگویی؟ یعنی چه برو به جهنم؟ کجا بروم؟ مگر من روز اول با رفتن تو مخالف بودم؟ و…» معلوم شد که نامه قبلی جعلی بوده است!
نامههایی را که ما در اوایل اسارت میفرستادیم پر از روایت و حدیث و درود بر خمینی و درود بر جمهوری اسلامی بود در آن اوایل عراق از لحاظ سانسور نامهها خیلی ضعیف بود ولی وقتی مجاهدین در عراق مستقر شد و با عراقیها همکاری خود را شروع کرد، وضع نامه ها دچار اشکال شد تا جایی که مثلاً من که در هر ماه 15 نامه با عکسهای مختلف از ایران به دستم میرسید، هر دو یا سه ماه، فقط یک نامه آن هم بدون عکس، دریافت میکردم.
در ارتباط با اسرایی که توسط تشکیلات مجاهدین در عملیاتها گرفته میشدند، در سالهای 65 تا 67، رجوی خط میداد که چگونه با اسراء رفتار شود و طبق آن پس از تسلیمشدن اسیر، هیچ فردی حق برخورد با اسیر را نداشت و فقط تا خارجکردن آنها از صحنه عملیات دستها بسته و باید با ملایمت با او رفتار میشد. در دوران اسارت نیز روی نفرات کار سیاسی و تبلیغاتی میشد تا به مجاهدین بپیوندند و تشکیلات در جهت اهداف تبلیغاتی خود از حضور آنها در رادیو و تلویزیون نهایت استفاده را میکرد. در عملیات مرصاد(فروغ جاویدان) نیز فرماندهان مجاهدین گفته بودند که چنانچه کسی سلاح خود را بر زمین گذاشت و اسیر شد، مورد عفو قرار میگیرد و نیروها حق هیچ برخوردی را ندارند و حتی فرد تسلیمشده میتواند بدون سلاح پی کار خود برود. اما در روز دوم عملیات که آمار تلفات نیروها بالا رفت، تصمیم سرکردگان نفاق عوض شد و دستور دادند اسراء تیرباران شوند؛ که عده زیادی از اسراء در صحنه عملیات تیرباران شدند.
بهطور مثال حدود 35 نفر از سربازان در روز دوم، خود را تسلیم نیروهای مجاهدین بهفرماندهی فردی بهنام افشین (عبدالوهاب فرجی) کردند. فرمانده به آنها دستبند و چشمبند زد و در گوشهای جمعشان کرد. تعدادی از آنها بهدلیل تشنگی مستمراً از نگهبانان تقاضای آب میکردند. یکی از فرماندههان دستهها به فرمانده خود اطلاع داد که آنها آب میخواهند. فرمانده افشین با اشاره دست به دو تا از تیربارچیها اشاره کرد و گفت: به اسراء آب بدهید! تیربارچیها بیرحمانه تمامی اسراء را بهرگبار بستند. مشابه همین کار را جلال پراش نیزه و نصرالله شیاسی ارانی (نقی)، دو تن از فرماندهان در حیاط ژاندامری و سپاه شهر کرند انجام دادند. در ابتدای همین عملیات اسرای زیادی را در فاصله کرند تا اسلامآباد آزاد و از آنها فیلمبرداری کردند تا بعدها بهعنوان نمونه رفتار با اسیران از آن استفاده تبلیغاتی کنند، ولی شکست در این عملیات ماهیت واقعی و درونی رجوی را نشان داد که به فرماندهان حکم کرد اسراء را در صحنه جنگ تیرباران کنند.
اکثر اسرای پیوسته به مجاهدین ، در همان مقطع بازگشت آزادگان به خاک میهن با اعلام جدایی از این تشکیلات موفق شدند همراه دیگر اسراء به میهن اسلامی بازگردند و تعداد دیگری که بعدها انزجار خود را از این گروه اعلام کرده و خواهان بازگشت به کشور بودند، به زندانهای عراق یا مجاهدین بازگردانده و مدتها در روستای دبس کرکوک در قرنطینه بودند. تعدادی دیگر نیز فرار را بر قرار ترجیح دادند و به ایران برگشتند و همین بهانهای شد تا سختگیریهای زیادی صورت بگیرد تا جلوی فرار دیگر اسراء را بگیرند و چند نفری نیز در حال فرار مورد هدف قرار گرفتند تا درس عبرتی برای دیگر اعضا شود. تعداد اندک اسرای باقیمانده نیز در طول سالهای بعد به تدریج از این گروه تروریستی جدا شده که به ایران بازگشته یا در کشورهای دیگر ساکن شدند. اسرای پیوسته به مجاهدین خیلی زود دریافتند که شعارهای پوچ این گروه سرابی بیش نیست و تنها بهدلیل شرایط سخت اسارت بوده که ناچار به مجاهدین پیوستهاند، بنابراین اکثر آنها در اولین فرصت ممکن به هر صورتی که بود خود را از این تشکیلات جهنمی جدا کردند.
منابع:
مرداب، هادی شمس حائری، هلند، 1375
رد پای اهریمن، صمد نظری، انتشارات انجمن نجات، تهران، 1390
پایی که جا ماند، سیدناصر حسینیپور، انتشارات سوره مهر، تهران، 1391
آرشیو اسناد بنیاد هابیلیان
خبرگزاری دفاع مقدس
به نقل از سیدمحمدجواد هاشمینژاد، روزنامه فرهیختگان
فرقه رجوی باخدمت به صدام وحمله به ایران دردوعملیات چلچراغ وفروغ جاویدان واستراق سمع بیسیم درجبهه پستی ورذالت این گروه پست رابه جهانیان شناساند