لجن پراکنی و تهمت زدن از دیرباز یکی از شیوه های کهنه مسعود رجوی است که در حق مخالفان خود همیشه با دست باز استفاده می کند. اگر دقت کنید سازمان در مورد هر جداشده ای که زمانی آنها را از اردوگاههای اسرای عراقی با هزار و یک ترفند ربوده و در باغ سبز بهشت را به آنان نشان داده بود، اصطلاح ” اسیر جنگی سابق ” را بکار می برد و با توهین های متعدد در کنار این اصطلاح، سعی در بار منفی دادن به این کلمه با قصد تحقیر اسرای سابق را می نماید.
سازمان مجاهدین در عراق که هم دوش صدام حسین در حمله و کشتار علیه سربازان ایرانی شرکت داشت با دجالیت مختص خودش، پس از شکست در جنگ علیه ایران و پس از آتش بس، دست به جنایتی دیگر زد و آن مراجعه به اردوگاههای اسرای ایرانی بود، رجوی برای جبران کمبود نیرو به اسرای ایرانی که در جنگ ایران و عراق اسیر شده بودند روی آورد. باید توجه کنیم که هرگز هیچ اسیر جنگی در اردوگاههای عراق، سراغ مجاهدین را نگرفت و یا درخواست ملاقات نداد، اما مهدی ابریشمچی که به مهدی بی غیرت ( چرا که در سال 1364 همسر خود را دو دستی تقدیم مسعود کرد) معروف است، وارد اردوگاههای عراقی برای جذب نیرو شد و تور پهن کرد تا بلکه بتواند از این مسیر صیدی به چنگ بزند.
پس از عملیات فروغ جاویدان که حدود 1860 نفر از اعضا و کادرهای سازمان کشته شدند، پادگان اشرف خلوت شده بود. مسعود رجوی باز هم با عقل ناقص خود فکر می کرد اگر کمبود نیرو را حل کند، سرنگونی محقق خواهد شد! مهدی ابریشمچی، موفق شد چهره ای بزک کرده از سازمان را برای اسرایی نشان دهد که در اردوگاههای اسرای جنگی عراق ، زیر شدید ترین ضرب و شتم ها و سختی ها بودند، اکثرا قول داده بود که اگر می خواهید به خارج کشور بروید، راهش این است که به سازمان مجاهدین بپیوندید. یا اینطور تلقین می کرد که شرایط عوض شده است و بزودی پیروزی نصیب مجاهدین خواهد شد و ما فاتحانه به ایران باز خواهیم گشت!
به دستور مسعود رجوی، نمایندگان سازمان، به اردوگاههای عراقی رفتند و با وعدههای دروغ توانستند حدود 2000 اسیر را به پادگان اشرف بیاورند. رئیس هیات انتقال اسرا از اردوگاههای عراقی، مهدی ابریشمچی بود.
اسرای ایرانی در اردوگاههای عراق ، گرسنه و در گرمای بالای 40 درجه بدون امکانات خنککننده و آب سرد و غذای کافی، باید در طول روز انواع کارهای شاق بدنی را انجام میدادند. هر روز عده بسیار زیادی از آنها با کابل برق تنبیه میشدند و انواع توهینها و فحشها نثار آنها میشد. رفتار دولت و ارتشیان صدام حسین با این اسرا بسیار غیرانسانی و غیرقابل تحمل بود.
لایه اسرای پیوستی در سازمان، همواره زیر ضرب تشکیلات بودند و بقولی سنگ زیرین آسیاب بودند. واقعیت این است که اکثر کارهای سنگین و کارهای فیزیکی در سازمان توسط همین لایه اسرای پیوسته به سازمان انجام می شد و از این نیروها اکثرا در کارهای سخت استفاده می شد و سازمان از این نیروها سوءاستفاده کامل می کرد.
اکثر اسرای پیوسته به سازمان، در همان مقطع بازگشت اسرای جنگ به ایران، پوچ بودن ادعاهای سازمان را دریافتند و با اعلام جدایی از این تشکیلات موفق شدند همراه دیگر اسرا به ایران بازگردند و تعداد دیگری که بعدها درخواست جدائی دادند در روستای دبس کرکوک در قرنطینه بودند. تعدادی دیگر نیز فرار را بر قرار ترجیح دادند و به ایران برگشتند . تعداد اندک اسرای باقیمانده نیز در طول سالهای بعد بهتدریج از سازمان جدا شده که به ایران بازگشته یا در کشورهای دیگر ساکن شدند. اما باز انگشت شمارانی در سازمان فریب وعده های دروغین سازمان را خوردند و یا جرات نه گفتن را نداشتند و در سازمان ماندگار شدند.
به تدریج اسرای پیوسته به سازمان دریافتند که شعارهای پوچ این گروه سرابی بیش نیست و تنها بهدلیل شرایط سخت اسارت بوده که ناچار به رجوی ها پیوستهاند، بنابراین اکثر آنها در اولین فرصت ممکن به هر صورتی که بود خود را از این تشکیلات جهنمی جدا کردند.
اما سازمان که اساس و شالوده اش در هم ریخته بود، پس از فرار یا جدائی هر اسیر جنگی سابق، دست به فرافکنی زده و آنان را مزدور و خائن می نامد، این همان دم خروس درماندگی فرقه مخرب رجوی است که نشان می دهد وضعیت تشکیلات چقدر خراب است که سازمان با آن ادعاهایش ، شالوده اش از جدائی یک اسیر جنگی سابق ، فرو می ریزد و دست به فحاشی و تهمت زنی می نماید.
واقعیت این است که اسیران جنگی سابق، بعد از جدائی نیز به حق و حقوق خود هرگز نرسیدند و امید به آن داریم که همانطوریکه یکی از اسرای جنگی سابق در تلویزیون درخواست کرد، اگر باور داریم که فرقه مغزشوئی کرده است و با فریب همه را سالیان در دام خود نگه داشته است، این عزیزان که زمانی جان برکف در جبهه ها حضور داشتند و جانانه برای وطن و ناموس ما جنگیدند، اکنون که به وطن برگشتند به حقوق از دست رفته خود در مورد سالهای اسارتشان در عراق برسند و زندگی شرافتمندانه تری را داشته باشند.
به امید آنروز . . .
فرید