دلسوزی های روبه صفتانه « اجنه و آل گشت عابد و مسیحا »
جای تعجب ندارد که به فارسی شکرشکن « از کوزه همان برون تراود که دراوست»، اما هربار بار تنفر و انزجاری که بر جسم و جان می یابی به سنگینی نخستین باریست که می شنوی.
آری، دیگربار به موسم بزرگداشت تولد و رسالت حضرت عیسی مسیح، کاتبان خیره سر لانه یی در حوالی پاریس، درهوس تفرقه ی اتحاد خلق ایران به نیت دزد و بازار آشفته، به دلسوزی منافقانه برای مسیحیان ایران می روند. گویی در حافظه ی ظلمانی خویش، اتحاد شکوهمند اقوام ایرانی را گم کرده اند، بخصوص ارامنه و مسیحیان ایرانی، آنانی شمال و جنوب، از بخش مرفه تا طبقات رنجبر در محلات نه چندان پرزرق و برق ایران، همه شهرهای ایران، همدرد هموطنان خود زیسته اند. مسیحیان ایرانی که همواره در امانت داری و انسانیت و پاکی دل مورد تایید وشهره ی اقوام ایرانی بوده و هستند. و البته گستاخی منافقانه تجاهل به آنچه بر« فیلیپ یوسفیه »، « ادوارد ترمادو» و یاردیگرشان سه سال سرگردان در« تیپیف » می طلبد.
« فیلیپ» طی فشارها و مکاری روبه، ناگزیر به انکار مسیحیت گشته ونه دقیقا به سوی اسلام، به انشای رجوی ها آن مریم (مریم مقدس) را رها کرد تا دامان این مریم « ضعیفه ی رجوی » را بگیرد. حالا چرا رها کردن مریم مقدس باید به آن صورت علنی و در جمع صورت گیرد، پوشیده نیست! مگر بذری تلخ و مسموم برای تهیه بخشی از ملات ماشین مغزشویی شود. به اینجا رسید سرنوشت قلیلی ارامنه که چون اقلیت دیگری از ایرانیان به قصد خیر نیکبختی همه جا و همه کس ایران زمین گرفتار رسواترین فرقه تاریخ این سرزمین گشتند.
« ادوارد» که به لطف سخنوری شیرین و شجاعانه اش همه می دانیم تسلیم ماشین مغزشویی نگشته و به حرص و حقد آدم ربابان شکست خورده تحویل صدام حسین و زندانی ابوغریب و در نهایت تحت معاوضه ی اسیران جنگی صدام حسین در ایران قرارگرفت. فرقه جهت ساختن سرگذشتی عبرت آموز می خواست از شر « ادوارد » به وسیله ی دشمن غالب برخویشتن خلاص شود که خوشبختانه تصور غلطی بود از غلط های دیگر! « ادوارد » از آن گذرگاه های خطرناک به زندگی بازگشت و حال همسر و پدری وظیفه شناس، مهربان و دلسوز برای پیوند مشروع خانوادگی است. فکرمی کنم آنچه او از پای گذاشتن برحقوق انسانی طی سالها اسارت در عراق شاهد بود، به تجربه یی مثبت برای شناخت قدر و منزلت این اصول مورد تایید دین وجامعه مبدل شد.
باری دستگاه جعل خبری « کعب الاحبار » حومه پاریس خبر از« ضرب و شتم بر هموطنان مسیحی!» مقارن عید میلاد مسیح می دهد که تاکنون این خبر انحصاری جارچیان رجوی ها بوده و از هیچ خبرگزاری معتبری برنیامده است. برتر و بالاتر از این، یادآور ستم هایی است که جارچی خود با صدها مادر دلسوخته ایرانی کرد. هموطنان مسیحی! آوارگان هرزه ی هرجایی را منافات ها با هموطنی است! با کارنامه یی ننگین تر از هرگونه دشمنی؟ با آن همه فجایع بر علیه تعالیم مسیحیت؟ و ایرانیت!
زنان مجاهد که تصادفی و به اشتباه باردار گشته و به تاوان آن کنجی از قرارگاه بدنام اشرف، به سختی و تنهایی مریم مقدس (که البته ایشان خدا و ملکوت را پشتیبان داشتند و فرشتگان و اندیشمندان را در پیشگاه و بربالین مبارک شان یافتند) در تهمت و طعنه و توطئه آل و جن رجوی ها، فرزند بینوای خویش را فارغ شدند. نوزادانی که روی پدر ندیده
(از پاییز 1991، همزمان با رسیدن مریم رجوی به مسئولیت سازمان که ضمن آن زن مزبور وسیله یی در رده بندی های بی پشنوانه و خیالی شان برای صعود مسعود رجوی از عنوان مسئولی سازمان به رهبری گردید. پدران از ملاقات فرزندان منجمله نوزادان، ممنوع شدند) از بالین مادران تیره روز ربوده گشته و نزد بیگانگان به هرجای ممکن، پرتاب شدند.
و « سعید» فرزند مادرقهرمان « بتول احمدی » (بتول احمدی در دوران بارداری ممنوعه از قتل برادرش داود احمدی آگاه و چون قصد ترک بندگی قاتلین او کرد، به مجازات از مداوای نوزادش که در سخت ترین شرایط با مختصری بیماری متولد شد، بازماند. اجازه ی ملاقات پزشکی هم نمی دادند و با کاهش سنگین و ناگهانی وزن، (به تشخیص پزشکان در کشور سوئد پس از رهایی و دریغا بسا دیر!) خللی درسیستم مغزی اش پدید آمد و به همراه مادرش دردی جانکاه را تحمل می کند) از گهواره ی بیماری و ناتوانی که فرقه ی رسوا بر گُرده اش نهاد، پیامبری به روشنگری آنچه است که در سیاهچال های دشمن گذشت و می گذرد. دلتنگی فرزندان جوان من از دیدار پدری که جایی هست و نفسی می کشد اما عاجز از عشق و محبت، عقل و شعوری که خداوند در قلب و ذهنش نهاد و دیو به زنجیر گرفته است. گویای آنست که بر کودکان در حول دایره ی هولناک رجوی ها گذشت و می گذرد. اگرچه یکی از بالاترین تعالیم و سیره عیسی مسیح ملاطفت، حسن رفتار و عزیز داشتن کودکان است.
صدها مادر جگرسوخته چون مریم مقدس دلهره و دردمند آنچه بودند که بر فرزندانشان در فراق به چنگال روبه چون گرگ درنده در بیابان عراقی و یا لانه یی حومه پاریس می گذشت. تلاش طاقت فرسای خواهران قهرمان نوروزی در برقراری تماس کوتاهی بین مادر بیمارشان با اسطوره ی از یادنرفتنی « سعید نوروزی » بجایی نرسید و حال روح مادر از آنچه بر غزال رمیده اش گذشت تا پاره پاره پیراهنش خونین به گلوله های نابرادران گرگ صفت، آگاه و درانتظار مجازات و کیفر الهی و انسانی است.
قاتلین برای دست شستن از این جنایت هولناک داستان ها بافتند، هیهات قبایی بر پوشانیدن جنایت نخواهد شد و به فریب خانواده داغدار و قهرمان نرسیده است.دریغ گل نوروزی در مقابله ی گردباد سرکش پرپر گشت، اما هشیاری که برگزید در غیابش به شهادت نشسته و ثمرها خواهد داد. (سعید نوروزی ماهرانه طی نامه هایی به خواهرقهرمانش در خصوص نیاز به رهایی از چنگ شیاطینی که گرفتارشان بود، نوشت و راز دل تنگش گشود. فرصتی نگذاشت تا قاتلین به خصلت اهریمنی برایش در ستایش « ابی لهب و زن هیزم کش » وصیتنامه جعل کنند).
باری در این سلسله بسیارند، آنهایی که چون « ندا حسنی » و « معصومه » در خیابان های اروپایی و یا پشت دیوارهای سیاه قلعه ی اشرف به صلیب آتش آدمخوار کشیده شدند، نگاه نگران مریم عذرا را بدنبال دارند.
میترا یوسفی، بیست و ششم دسامبر 2006