در خصوص ظلمی که درون تشکیلات مجاهدین خلق به کودکان بیگناه رفت هرچه بگوییم و بنویسیم گویی حق مطلب ادا نمیشود. یکی از افرادی که دست اولترین و مستندترین برداشتها را از وضعیت کودکان و نوجوانان در درون مجاهدین خلق رسانه ای کرد، مرحوم نادره افشاری بود.
او که اولین زن جدا شده از تشکیلات مجاهدین بود، خاطراتش را در نیمه دهه هفتاد منتشر کرد. بخش زیادی از خاطرات او از دوران عضویتش در تشکیلات مجاهدین خلق درباره کودکان ، به ویژه دختر بچه ها است. او بیشتر دوران خدمتش در تشکیلات را معلم یا مربی کودکان مجاهدین خلق بود. در کتاب «عشق ممنوع»، تراژدی های هولناکی از سرنوشت این کودکان چه در زمان حضورشان در کمپ اشرف و چه پس از کوچ دادن آن ها به اروپا و آمریکا، مطرح میشود.
زندانی به نام پانسیون
نادره افشاری با قلبی آکنده از عشق و فداکاری به این کودکان خدمت کرده است و با لحنی مهرآمیز اما پر از حسرت از شرایط دردناک آن ها میگوید. در صفحه 80 کتاب از خاطرهای در سال شصت و هشت میگوید که هنوز در قرارگاه اشرف بود و روزی او را از مدرسه به پانسیون محل نگهداری دختران شش هفت ساله میفرستند تا به حمام کردن آن ها کمک کند: «بچه ها مرا شناختند. معلم مدرسه شان بودم. بچه ها آن وقت ها شش هفت ساله بودند و حال باید سیزده چهارده ساله باشند. روز چهارشنبه بود و روز حمام آن پرندگان قشنگ.»
نادره با آنکه میدانست که رفتارش به مذاق رهبری خوش نمیآید، یکی یکی آنها را در آغوش گرفت، بوسید، حمام کرد، لباس پوشاند و موهایشان را خشک کرد. آن ها هیجده دختر بچه بودند که جدا از کودکان پسر و جدا از والدین و خواهران و برادران خود در یک اتاق در پانسیون نگه داشته میشدند. افشاری در ادامه میگوید: « من لباس نظامی پوشیده بودم و روسری داشتم. یکی از دختران معصوم گفت: خانم معلم نادره میتوانیم موهای شما را ببینیم؟ آن روزها من موهای بلندی داشتم که پشت سرم میبستم که از زیر روسری اجباری بیرون نزند. دلم گرفت. آنقدر که هیچ وقت از عهده بیانش برنخواهم آمد.»
بچه ها مادر میخواستند
حتی خواندن جملاتی که خانم افشاری بیش از بیست سال پیش گفته است، قلب انسان را فشرده میکند: «بچه ها مادر میخواستند، مادری که بتوانند موهایش را ببینند. مادری که بتوانند موهایش را نوازش کنند. مادری که بتوانند به او دست بزنند، خودشان را به او بچسبانند و وجودش را حس کنند.» او دل به دل بچه ها میدهد و اجازه میدهد لحظاتی مهر مادری یا دست کم عاطفه یک مربی را حس کنند: «گره روسریم را باز کردم. روسری را برداشتم. گل سر موهایم را باز کردم. دخترهای کوچولو چنان نگاهم میکردند که انگار دنیا را پیدا کردهاند. چنان ذوق و شوقی در چشم و چهرهشان بود که انگار دنیای آروزهایشان را فتح کردهاند. با هر چشم و با هر نگاهی دریایی از محبت و عاطفه، خیز برمیداشت، موج میزد و تمام هستی مرا زیر و رو میکرد.»
دختر بچهای به نام سمیه با لحنی کودکانه که به گفته خانم افشاری برای هیچ ایدئولوژی و سیاستی قابل درک نیست به او میگوید: «خانم معلم نادره چقدر نازی. چه موهای قشنگی داری. میشود موهایتان را شانه کنم.» و نادره خود را در اختیار این کودکان محروم از هر نوع محبتی میگذارد تا دور او حلقه بزنند، موهایش را شانه کنند و برایش شیرین زبانی کنند.
تشکیلات پاسخ محبت های نادره را میدهد: میزتان را باغ وحش کرده اید!
محمد قرایی با نام تشکیلاتی صابر، مدیر مدرسه و مسئول ارشد خانم نادره است، که صد البته بر اساس آموزههای مکتب رجوی از روابط عاطفی این خانم معلم مهربان با بچه ها به سادگی نمیگذرد. از او انتقاد میکند و در برابر توضیحات خانم افشاری میگوید:« مشکلت این است که تو زیادی مادری. تو باید تمام عواطف را بریزی زیر پای رهبری، نه بچه ها.»
اما نادره آنقدر این کودکان را دوست داشت که عکس تعدادی از آن ها را به همراه عکس فرزندان خودش زیر شیشه میزکار و روی دیوار پشت سرش نصب کرده بود. پس از آنکه همرزمانش به نامهای مینا ابراهیمیان و مقصوده متولی گزارشهایی علیه او به صابر دادند، او به مربی مهربان حمله کرد که «خواهر نادره میزتان را کرده اید باغ وحش؟»
توجیه صابر برای حمله اش به خانم افشاری این بود که «آدم، آن هم یک زن مبارز و رزمنده، و در قرارگاه اشرف، عکس بچه ها و شاگردانش را به دیوار نمیزند» و این کار باعث «سرافکندگی» است و «همه جا باید فقط عکس رهبری باشد». صابر نه تنها عکسهای بچه ها بلکه نقاشیهای آن ها را نیز از اطراف میز خانم معلم نادره جمع می کند!
اینها تنها فرازهایی کوتاه از رنج هایی است که اعضا به ویژه کودکان و نوجوانان در کیش شخصیتی مسعود رجوی متحمل شده اند. در پروسه کذایی به نام «انقلاب مریم»، تشکیلات آشکارا اعلام میکند که باید فرزندان را قربانی انقلاب مریم کرد. زهرا مریخی که در آن برهه مسئول کمیسیون تبلیغات شورای ملی مقاومت بود، صراحتا به نادره افشاری می گوید: «انقلاب تو از بچه های تو میگذرد و تو باید اینها را قربانی بدهی» !
تنظیم از مزدا پارسی