مصادیق واقعی کودک آزاری در مجاهدین خلق از زبان نادره افشاری – قسمت اول
مرحوم نادره افشاری در ادامه مصاحبه مکتوب شدهاش در کتاب «عشق ممنوع»، پرده از حقایقی تکان دهنده درباره نقض حقوق کودکان در پایگاههای مجاهدین خلق پس از انتقال آنها به خارج از عراق، برمیدارد و از نهاد های مدافع حقوق کودکان و نوجوانان میخواهد که در مقابل خشونتها و بیعدالتیهای گسترده در تشکیلات مجاهدین خلق سکوت نکنند.
کتک زدن نوزادان
مرحوم نادره افشاری که شاهد رنج کودکان در پایگاه موسوم به شهید موسوی در شهر کلن آلمان بود، از پایگاه دیگری به نام محمدی نام میبرد، که محل ورود و خروج مسافرین و اعضای جدا شده بود. ظاهرا در آن دوره این پایگاه محل اسکان موقت مجاهدانی بود که از عراق میآمدند و از آنجا به طور قاچاقی به دیگر کشورهای اروپایی میرفتند. در همین پایگاه او شاهد نگهداری چند نوزاد دو تا پنج ماهه است که مادران آنها در عراق هستند. مرحوم افشاری شرایط اسفناک این نوزادان را چنین توصیف میکند:
«خانمی یا خواهری به نام زهره که اکثرا او را دیوانه میخواندند در ستاد مجاهدین در آلمان کار میکرد. زهره که به اصطلاح مغز ایدئولوژیک آقای رجوی هم بود، به قدری با این نوزادان بدرفتاری میکرد که سر و صدای مرا در آورده بود و هیچ وسیلهای هم برای این نوزادان نداشتم، یک پتو پهن میکردم وسط اتاق، رویش هم یک ملافه و آن اطفال را مثل بادمجان بغل هم میخواباندم. اولی را تمیز میکردم و شیر میدادم، دومی جیغ میزد و گریه میکرد و سومی و چهارمی…کشاله ران همه اطفال، در اثر ساعتها در راه بودن، سوخته بود. جیغ میزدند، اسهال داشتند و بیمادری داشت آنها را میکشت و ما باید فقط با عشق به خلقمان این بچههای بیگناه را که بیرحمانه از مادرانشان جدا کرده بودند، تر و خشک میکردیم…آن زهره که نام بردم و اداره جوانان شرقی کلن هم او را میشناسدش، بچههایی که از آغوش مادرانشان جدا کرده بودند در شرایط فوق العاده وحشیانهای قرار میداد، بارها شاهد بودم که اطفال را کتک میزد چرا که خودشان را خیس کرده بودند.»
حمام و دستشویی رفتن بچه ها
در پایگاه موسوی که هفت هشت اتاق برای 150 کودک داشت، حمام و دستشویی رفتن بچه ها خود داستانی غم انگیز است. مرحوم افشاری در این باره میگوید: «موضوع توالت بردن و توالت رفتن آن 150 بچه واقعا از عجایب روزگار است که فقط در مکتب بچه داری آقای رجوی میتواند ابداع شده باشد. مسئولین پایگاه با تربیت شدیدا مذهبی خود، میخواستند به این بچه های معصوم طهارت گرفتن یاد بدهند، بچهای که هنوز نمیتوانست درست روی توالت فرنگی بنشیند، باید دستش را از پشت باسنش –یادتان نرود روی توالت فرنگی – به طرف مقعدش میبرد و بعد با آفتابه روی بدنش آب میریخت و بعد همان دست کثیف را میمالید به در و دیوار حمام و دست و رو نشسته غذامیخورد.
« در مورد حمام، تصور فرمائید در راهرو باریک همان ساختمان دو اشکوبه ای که پایگاه موسوی بود و از انباریها و زیر شیروانیاش هم به عنوان محل زندگی و خواب بچه ها استفاده میشد، قرار بود مثلا عصر چهارشنبه کلاس الف یا ب یا ایکس یا ایگرگ به حمام برود. مسئولین کلاسها که اکثرا از همان دختر بچه های 14-15 ساله بودند، تعدادی کیسه پلاستیکی به تعداد بچه های کلاس دور اتاق میچیدند و از رختهای شسته شده یک هفته قبل که تلنبار شده بودند، برای هر کودک یک شورت، یک زیرپوش و یک جفت جوراب (بچه ها حق ندارند بدون جوراب باشند!) یک بلوز و یک شلوار پیدا میکردند و در کیسهها میچپاندند. تعدادی هم حوله دست و رو خشک کن را که نخ نما شده بودند، باید توی کیسه آنها میگذاشتند. یک سطل بزرگ هم به حمام میبردند برای لباسهای کثیف و یک سطل هم محض حولهها، بعد بچه های یتیم مثل گوشت قربانی، با آن کیسه ها در بغل، پشت در حمام عمومی، منتظر میماندند…مسئولین کلاس، یعنی دختر بچههای سیزده چهارده ساله، یکی یکی بچه ها را میبردند حمام و لیف و کیسهشان میکشیدند و همانطور خیس لباس تنشان میکردند و حوله کوچک نخ نما را میدادند دستشان و میفرستادندشان بیرون تا یکی دیگر، را به حمام ببرند. گاهی وقت ها هفته ای یکبار نوبت حمام به این بچه ها نمیرسید. بچه ها زیاد بودند. حمام کم بود و مسئولان هم خودشان باید حمام میکردند.»
در این بخش از خاطرات خانم نادره افشاری چنان متاثر میشود که به گریه میافتد. او که در پی سالهای فشار جسمی و روحی در تشکیلات مجاهدین خلق، در زمان مصاحبه بیمار است، سعی میکند با خویشتن داری به مرور خاطرات ادامه دهد.
کمبود عاطفی دختر بچه ها
خانم افشاری از انواع فشارهای مذهبی و ایدئولوژیک بر دختر بچه ها درون پایگاههای نگهداری بچه های مجاهدین میگوید اما «فشار ناشی از نداشتن یک پناهگاه مورد اطمینان عاطفی، فشار بیاعتمادی و تنهایی و یاد و خاطره پدر و مادر» را افزون بر آن فشارها، از عواملی میداند که منجر به عصیان و تیره شدن آینده این کودکان شد. به گفته او این کودکان حتی اجازه نداشتند با مربیان خود رابطه عاطفی داشته باشند: «بعضی از ما که با این بچه ها رابطه عاطفی برقرار میکردیم، که از این جمع هم جدا شدهاند، مثل فهیمه و یگانه و فروغ و مریم و محمدعلی –به دلیل ایجاد رابطه عاطفی مورد شدیدترین بازخواستها و توهینها و تحقیرها قرار میگرفتیم. در غیاب ما پشت سر ما آنقدر یاوه به این بچه ها میگفتند و ما را پیش آنها کوچک میکردند تا بچههای معصوم ارتباط عاطفیشان را با ما قطع کنند و آن اندک تکیهگاه را هم از دست بدهند. بچه ها فقط باید به عمو مسعود و خاله مریم که از هر پدر و مادری بهتر، و اصلا پدر و مادر واقعی آنها بودند، تکیه کنند.»
او مشخصا ماجرای دختر بچهای به نام زهرا زری باف را تعریف میکند: «یکی از این دختر بچه ها به نام زهرا زری باف که آن وقت ها سیزده ساله بود، مدتی یواشکی به من گفت که میتواند شب ها پیش من بخوابد؟ بچه نیاز به مادر داشت و احتیاج به آغوش مادری که بتواند حسش کند. گفتم بیاد و آمد دو سه شب پیش من خوابید و مثل بچه خودم پشتش را میکرد به من، تا وقتی من به ماموریت خارج از پایگاه رفتم و برگشتم، در حالی که چند ساعت بیشتر طول نکشیده بود، دیدم این بچه حتی سلام مرا جواب نمیدهد، مسعود رجوی روشی را که در قرارگاه اشرف و پایگاههای کوچکترش در مورد مجاهدین و رزمندگان و متحدین عمل میکرد عینا در مورد بچه های زیر چهارده سال هم به کار میبرد.»
نادره افشاری خلاصه شیوه نامه نگهداری یتیمان مجاهدین خلق در پایگاه موسوی را چنین عنوان می کند: «در پایگاه 150 نفره موسوی، مربی فقط باید نقش یک کارمند معتقد به رهبری مسعود و مریم را بازی میکرد، نه بیشتر. تعلیم و تربیت در دستگاه رجوی یعنی فحش و کتک و تحقیر و توهین و اجبار و فشار، نه محبت و روابط عاطفی، فقط رجوی با این روش میتوانست بچه ها را بزرگ گند و به عنوان رزمنده به منطقه مرزی عراق برگرداند…»
تنظیم از مزدا پارسی