«نسل مسعود» عنوانی است که مریم رجوی به گروهی از اعضای مجاهدین خلق میدهد که از پیش از انقلاب 57 تا سالهای دهه شصت به تشکیلات مجاهدین خلق پیوستند، یعنی پیش از آنکه مردم ایران از مجاهدین متنفر بشوند و عضوگیری در تشکیلات به بن بست بخورد و در نتیجه سران تشکیلات مجبور بشوند از حربههایی چون فریب دادن جوانان جوینده کار در کشورهای همسایه یا اسرای ایرانی در اردوگاههای عراق، استفاده کنند. میانگین سنی نسل موسوم به نسل مسعود اکنون چیزی میانه پنجاه و پنج تا هفتاد و پنج سالگی است.
آن سینگلتون، نویسنده کتاب «ارتش خصوص صدام» و عضو سابق تشکیلات مجاهدین خلق، هنگامی که در سال 2003 کتاب خود را منتشر کرد، معتقد بود که نسل مسعود مانع از آن میشود که مجاهدین خلق را نیرویی عادی بدانیم. او در این باره نوشته است: «مطمئنا مجاهدین خلق نیرویی نیست که از پس ارتش ایران بر بیاید. با این وجود نیرویی است که آماده است به هر طریقی خود را فدا کند که در دراز مدت برای رجوی کارآمد باشد. این افراد تا آخر پای کار ایستادهاند. برای آنها زندگی عادی هیچ جذابیت و معنایی ندارد. در واقع اینکه پیروان مجاهدین خلق را مردمی عادی بنامند برای آنها اهانت تلقی میشود.»
در همان سال الیزابت روبین، مقاله مشهور خود درباره مجاهدین خلق را با عنوان «فرقه رجوی» در مجله نیویورک تایمز منتشر کرد و برای صحبتهای خانم سینگلتون مصداق عینی از درون کمپ اشرف ارائه داد. او از «یکی از رقت انگیزترین برخوردهایش» در کمپ اشرف مینویسد. با یکی از فرماندهان مجاهدین خلق به نام مهناز بزازی مصاحبه میکند که در آن زمان نزدیک به 25 سال است که عضو مجاهدین خلق است. روبین مینویسد: «من او را در بیمارستان اشرف ملاقات کردم. بزازی احتمالا تحت درمان دارویی بود اما داروها توجیه کننده آن درجه از سرمستی طبیعی که از خود بروز میداد، نبودند، علیرغم آنکه _یا شاید بدلیل آنکه_ به تازگی هر دوپایش را قطع کرده بودند. او در حمله موشکی اخیر آمریکاییها به یکی از انبارهای تحت حفاظتش مجروح شده بود. دکتر به من گفت هرگز نشنیده که این زن شکایتی بکند. او گفت: حتی به این طریق هم با رژیم ایران مبارزه می کند. بزازی حرف دکتر را قطع کرد و با صدای رسایی گفت: این فقط شخص من نیست. این باور مجاهدین خلق است. درست است که من پاهایم را از دست دادهام اما مبارزهام ادامه دارد چون آرمان من آزادی وطنم است.»
روبین در ادامه شرح میدهد که در پایین تخت بزازی شمعهایی روشن در اطراف عکس بزرگی از مریم رجوی در لباس سفید و روسری گل گلی آبی گذاشته بودند. این موقعیت به ظاهر غیرعادی را آن سینگلتون به خوبی توضیح میدهد: «اعضای مجاهدین نوعی خالصیت جذاب و تمرکز بر هدف را از خود نشان میدهند که در سطح ظاهر به صورت اقناع و اعتماد عمیق شخصیتی بروز پیدا میکند. با این وجود، رفتار آنها نتیجه آن است که آن ها همه خویشتن خویش را گم کردهاند و ورای اطاعت از مسعود رجوی، هیچ مسئولیت شخصی برای چیزی یا کسی ندارند. موجودیتشان کاملا از حیطه تجارب عادی خارج است. ارزشهای عادی که بر هر جامعهای حاکم است برای مجاهدین خلق بی معناست. ارزشهایی چون صداقت، حقیقت، استقلال فکری و آزادی عمل اینجا هیچ مفهومی ندارد.»
هر چند که هنوز هم اسرای جنگی و جویندگان کار در ترکیه که فریب مجاهدین خلق را خوردند خیل زیادی از جدا شده ها را تشکیل میدهند، اما، در گذر سالها شمار زیادی از همین نسل مسعود، آدم های عادی از کار درآمدند با آمال و آرزوها و ارزش های عادی، چراکه ساختار فرقه ای گروه برای آن که همه افراد را درون خود حفظ کند، موفق عمل نکرد. بسیاری از اعضای باسابقه تشکیلات در دهه های اخیر از آن جدا شدند.
سعید شاهسوندی، علی راستگو، قربانعلی حسین نژاد، هادی شمس حائری، محمد حسین سبحانی، اسماعیل وفا یغمایی، مسعود خدابنده، ابرهیم خدابنده، بتول سلطانی، نادره افشاری، مریم سنجابی، زهرا سادات میرباقری، مهدی خوشحال، محمد کرمی، محمد رزاقی تنها شمار اندکی از به اصطلاح همنسلان مریم و مسعود هستند که مجاهدین خلق را رها کردند و به محض ورود به جهان آزاد بنای افشاگری درباره مناسبات درونی خشونت بار این تشکیلات گذاشتند. همه این افراد و بسیاری دیگر که در اینجا نامشان ذکر نشده، جایی در مسیر همراهی با مسعود رجوی، نسبت به رویکردهای او تردید کردند، ایستادند، پرسش کردند و نهایتا با تحمل مرارتهای بسیار موفق به ترک تشکیلات شدند. تصویر باشکوهی که مریم و مسعود رجوی از خود ساخته بودند در ذهن آنها فروریخت و دیگر ترمیم نشد.
بدین ترتیب، اگر افراد زنده بمانند یا در این سنین میان سالی مانند بسیاری از همرزمانشان بیمار و علیل نشوند، دیر یا زود این فرایند جداشدن را به جان میخرند و به جهان آزاد میپیوندند. به نظر میرسد که نسل مسعود در حال بلعیدن مسعود است.
مزدا پارسی
مطلب بسیار خوبی بود
درود بر شما