پروانه جان سلام امیدوارم حالت خوب باشد. پروانه چرا با من تماس نمی گیری؟ من مریضم و دلم می خواهد یک بار صدایت به گوشم برسد. من مادرتم و به گردنت حق دارم. آیا این رسم روزگار است؟ این همه من برای تو زحمت کشیدم با خون دل بزرگت کردم، این حق من است که نباید تماسی با من بگیری و احوال مادرت را جویا شوی؟! دلم خوش بود که از عراق به یک کشور آزاد رفتی و با خودم می گفتم کشور آلبانی عراق نیست و می توانم با دخترم در تماس باشم. ولی عکس آن ثابت شد! از زندانی به زندان دیگری منتقل شدی و چیزی عوض نشد.
می دانی تا به حال چندین نامه برای شما ارسال کردم. جواب هیچ کدام را به من ندادی معلوم می شود که اراده ای از خودت نداری! این همه سال از من دور شدی چی شد به هدفت رسیدی هدفی هم داری که به آن برسی؟ فقط خودت را داری از بین می بری! برای چی و برای چه کسی؟ یک سری که نمی شود به آنها گفت انسان شما را به اسارت خودشان گرفتند و فکر می کنند متعلق به آنها هستی و کس و کاری نداری . تا کی می خواهی ادامه بدهی . از زندانی که هستی خودت را نجات بده آزاد باش و آزاد زندگی کن . من حالم زیاد خوب نیست با من تماس بگیر . از شما می خواهم که خودت را نجات دهی من همیشه منتظر شما خواهم بود . به امید روزی که به آغوش خانواده خود برگردی .
مادرت مهین حبیبی