داریوش سلام ، هر موقع دلم برای شما تنگ می شود تنها راهی که دارم این است که نامه ای برای شما می نویسم و تا حدودی دل تنگیم نسبت به شما کمتر می شود. من خبری از وضعیت جسمی شما ندارم و نمی دانم در چه وضعیتی هستی؟! چند سال است که هیچ تماسی با من نگرفته ای! چند سال است منتظر تماست هستم . داریوش چرا با من تماسی نمی گیری ؟ واقعا این رسم روزگار است؟ من اگر امکانش را داشتم حتما یک سری به شما می زدم.
از محلی که زندگی می کنی خسته نشدی؟ در یک محل بسته و زندگی تکراری! به چه دلیل بهترین دوران زندگی خودت را به تباهی کشیدی؟ کسی هست که پاسخگوی شما باشد؟ خودت را در یک حصار بسته زندانی کردی! چشمانت را باز کن . واقعیت ها را ببین.
داریوش باور کن این همه سال سر شما را شیره مالیدند. برادر من وقتی هدفی نداری به چه دلیل دور خودت می چرخی؟! خودت را نجات بده و برو آزاد زندگی کن. کسانی که به شما می گویند آینده ایران را می خواهیم بسازیم و آزادی را می خواهیم در ایران محقق کنیم! دروغ می گویند. مگر شما در حال حاضر آزاد هستید ؟ این چه آزادی ست که یک تماس نمی توانید با خانواده خود بگیرید؟ داریوش خودت را نجات بده. ماندن در محلی که زندگی می کنی شما را از بین می برد .
به امید آن روز نزدیک که خودت را نجات دهی و خبرش به من برسد .
برادرت عزیز الله رستمی