درباره ضرورت بیرونی کردن محتوای انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین
بهار ایرانی، مجاهدین دبلیو اس، یازدهم آوریل 2007
جناب آقای ابراهیم خدابنده با سلام و آرزوی سلامتی و موفقیت برای شما. در نامه هیجدهم خود به آقای مسعود بنی صدر اشاره کرده بودید، مایلید در بحث و مکاتبات تازه ای که می توان آن را با عنوان چه باید کرد؟ مطرح کرد، دیگران نیز به نوعی مشارکت کنند. این موضوع دقیقا در راستای بحث های محوری قبل شما درباره فرقه ها و محتوا و کارکرد و مکانیزم های آن است، با این توضیح که حالا با درک خطر این ساختارها به ضرورت نجات اسرا و قربانیان آن به این نتیجه رسیده اید که چه باید کرد؟ به گمانم این بحث به نوعی می تواند به مثابه راهکار برای همه اسیران فرقه ها در دنیای معاصر باشد. مضاف بر اینکه تحقیقات امثال مارگارت تالر سینگلر درباره فرقه ها خطر این پدیده در غرب را گوشزد می کند. آنگونه که به درستی اشاره کرده اید، پدیده موجود (مجاهدین) صرفنظر از تمامی تبعات منفی که برای جنبش آزادی و عدالت خواهی به جای گذاشته، نه تنها مسئله ای برای مردم ایران حل نکرده که بعضا به پدیده ای کاملا ارتجاعی و واپسگرا تبدیل شده که بخودی خود حالا باید راهی برای نجات و آزادی اسرای آن اتخاذ کرد.
من عجالتا به نکته جالب و در عین حال کلیدی که درباره فلسفه وجودی مجاهدین (بود و نبود) و موضوعیت مبارزه مطرح می کنند، می پردازم. گمان می کنم کلید فهم بسیاری از مصائب درباره وضعیت فعلی مجاهدین در گرو فهم این اصل باشد. اینکه مجاهدین اعتقاد دارند، من مبارزه میکنم پس من محق هستم. در مباحث هستی شناسانه و نظری در باب فلسفه وجودی انسان دیدگاه های متفاوتی مطرح است. به عنوان مثال سارتر فلسفه وجودی انسان را در این اصل تعبیر می کند؛ من اعتراض می کنم، پس هستم. هگل در این اصل خلاصه می کند؛ من می اندیشم، پس هستم. و یا اصل ناطق بودن به مثابه شرط احساس وجودی انسان و سایر نقطه نظرات که مجال بسط آن در این مجال نیست. من با این سخن شما درباره فلسفه وجودی مجاهدین که من مبارزه می کنم، پس محق هستم موافق هستم. به نظر من اگر این درک را اینگونه تصحیح کنیم که من مبارزه می کنم، پس هستم بواقع و بواقعیت درک هستی شناسانه مجاهدین از فلسفه وجودی انسان نزدیکتر است. ریشه این تفکر و دیدگاه را قبل از اینکه به استناد پراتیک سیاسی مجاهدین در صحنه جامعه و تاریخ ارجاع دهیم، می توان از زیرساخت های فکری و روش شناخت و نوع نگاه هستی شناسانه آنها از مسئله وجود بیرون آورد. در نگرش مجاهدین به هستی آنگونه که در تمام مبانی تئوریک و روش شناسی مجاهدین از جمله شناخت و تکامل مشهود است، اصل تضاد به مثابه مکانیزم هستی از جمله تاریخ جامعه، انسان و تمامی عناصر موجود طبیعت مبنای تحلیل و درک از هستی است. به بیان ساده تر مجاهدین هستی را از منظر تضادهای موجود در آن می شناسند و این تضادها را امری ذاتی و به مثابه مکانیزم تکامل در هستی تعبیر می کنند. محتوای این تضاد بر اصلیت و عامیت نفی و حذف بنا شده است. به این معنی که همه پدیده ها بنا به قانونمندی های ذاتی هستی روبه نابودی هستند. در عرصه تاریخ و اجتماع نیز مجاهدین همواره نیروهای اجتماعی و طبقات را در حال درگیری و تخاصم ذاتی و محتوم می بینند. با این توضیح که بر اساس درک تماما مارکسیستی از مقوله تکامل، در عرصه اجتماعی و تاریخ برای یک گروه و طبقه خاص مشروعیت و موضوعیت تاریخی قائل هستند. اشاره حنیف نژاد به ضرورت فهم و تعامل با مارکسیسم برای تبیین اسلام مورد نظر مجاهدین از همین ضرورت هستی شناسانه ریشه می گیرد. حنیف نژاد در این رابطه می گوید:
بدون آشنایی با فرهنگ انقلابی عصر حاضر (ماركسیسم) درك عظمت آیات قرآن هیچ ممكن نیست.(1)
این گروه و طبقه اجتماعی که اصطلاحا آن را زحمتکشان و محرومین تعبیر می کنند، ماناترین طبقه اجتماعی هستند که به ضرورت، طبقات دیگر جامعه را نفی و نابود می کنند. مجاهدین بر این اعتقاد هستند همان گونه که در ذات عناصر طبیعت و هستی تضاد ذاتی و جبری است در جامعه نیز این تضاد متاثر از این کلیت جزیی از هستی است. وجه مادی و بیرونی این تضاد در جامعه درگیری مدام و پیوسته میان نیروها و طبقات اجتماعی است. با این توضیح که یک نیروی بالنده و مستحیل در قانونمندی این تکامل که حرکتش همسو با چشم انداز نهایی این تضادها است به جبر سایر نیروها و پدیده های اجتماعی را در مسیر خود نابود می کند. بنابراین مبارزه در این نگرش هستی شناسانه صرفنظر از یک احساس مسئولیت فردی در قبال وضعیت همنوع خود، به یک ضرورت قطعی و اجتناب ناپذیر و جبری تبدیل شده است. و در نهایت به این یقین که با این نگاه، فلسفه وجودی انسان در هستی عینی و مادی می شود. در چنین تعبیر جزم و دگمی، از منظر مجاهدین فلسفه وجودی انسان در درگیری پیوسته و مدام و جبری با نیروهای مانع و سدکننده تکامل یا به بیانی دیگر اضداد تعریف و تببین می شود.
بنابراین تعبیر من مبارزه می کنم پس هستم پیش از اینکه یک احساس و وظیفه انسانی و سیاسی باشد از یک دستگاه روش شناسی در باب هستی و فلسفه وجودی انسان منتج و در نهایت به ایدئولوژی تبدیل می شود. این ایدئولوژی اساس و بنیانش بر تضاد و مبارزه پیوسته و جبری با ملاء پیرامونی است. با این توضیح که قبل از هر چیز باز نیازمند یک ملاء مادی و عینی به عنوان تشکیلات است. به بیانی دیگر سازمان مجاهدین در وجه پراتیکی و تشکیلاتی اش وجه مادی چنین تعبیری از هستی است. مجاهدین کرارا بر این ارتباط تماتیک تاکید دارند و در این خصوص شعارشان این است:
تشكیلات، متناسب ترین شكلی است كه برای تحقق یك محتوای ایدئولوژیكی انتخاب می شود زیرا می دانیم كه شكل با محتوا ارتباط گسست ناپذیر و ارگانیك دارد. بنابراین تنها با همنواختی و وحدت شكل و محتواست كه امكان رشد و بروز محتوا بوجود می آید. (2)
بدیهی است این تعبیر از تشکیلات با مفهوم عام و سیاسی که ضرورت و اقتضای یک مبارزه سیاسی را به همراه دارد، کاملا متفاوت است. مجاهدین این تلقی ایدئولوژیک و منحصر را با وجوه متعارف و متداول آن اینگونه مرزبندی می کنند:
در این جهان محتوای مجرد و لخت و عور، وجود و امكان تحقق نداشته و لذا موقعیت ندارد و درنتیجه وجود هر محتوای عینی الزاماً با یك فرم عینی متناسب نیز همراه است.(3)
صرفنظر از هر داوری درباره صحت و سقم این نظریه که بنایش را از مارکسیسم می گیرد، مجاهدین دچار این توهم هستند که مبارزه در ذات و ماهیت خود مسئله بود و نبود انسان را تعریف می کند. درست معادل اینکه مثلا هگل می گوید؛ من می اندیشم، پس هستم. این تلقی وجودی وقتی با جزمیت و دستگاه و محتوای مبارزه ای که مجاهدین تبیین می کنند گره می خورد، در نهایت آن شق ثانوی یعنی محق بودن مطلق نیز از آن بیرون می آید. و البته آن هم بر اساس این توهم که ما در نوک قانومندی مبارزه جبری با اضداد واقع شده ایم. می خواهم بر این معنا تاکید کنم که جنس جزمیت و اصرار مجاهدین بر مولفه های سیاسی و ایدئولوژیکشان با سایر گروه های سیاسی و حتی از نوع دیکتاتورانه کاملا متفاوت است. اگر مجاهدین خلق همه گروه ها و احزاب دیگر اپوزیسیون را در یک تعبیر کلی در کنار جمهوری اسلامی به اضداد تعبیر می کنند دقیقا در راستای همین تلقی است. ابوالحسن بنی صدر یکی از منتقدین جدی مجاهدین در کتاب تضاد و توحید مقوله تضاد مجاهدین را از نوع استالینی تعبیر و توصیف می کند.
تعبیری که بسیاری از مخالفین استالین آن را به یک شیوه و نگرش تئوریک در فهم مارکسیست و انقلاب تعمیم می دادند. بنابراین چنین نگرشی به فضای پیرامونی که حقیقت را یکسره در تیول خود متصور است و نابودی اضداد خود را محصول قانونمندی های محتوم و جبری در هستی می نگرد، خواسته یا ناخواسته شعارش می شود من مبارزه می کنم، پس هستم. تاکید شما بر این معنا که در حال حاضر مجاهدین یک تهدید بالقوه جهانی هستند، دقیقا در این راستا قابل فهم و ارزیابی است. اما به گمانم برای فهم این خطر بالقوه ابتدا به ساکن هم ما به معنای عام و هم نهادهای بین المللی مورد نظر شما باید نسبت به محتوای و مبانی انقلاب ایدئولوژیک به مثابه مانیفست مناسبات فرقه ای اشراف یابند. ضمن اینکه استتار و بیرونی نکردن محتوای و اصول انقلاب ایدئولوژیک توسط مجاهدین هم می تواند یک موضوع مستقل و کارشناسانه باشد. بعلاوه اینکه مخفی کردن محتوای و بندهای انقلاب ایدئولوژیک فی النفسه یکی از علائم و نشانه های فرقه ای بودن مجاهدین خلق است. در عین حال اعضای مجاهدین وظیفه دارند در صورت افشای ناگزیر هر یک از این بندها در موضع انکار و یا توجیه آنها برآیند. در این خصوص می توان به گفتگوی گزارشگر تلویزیون بی.بی.سی با علی صفوی درباره طلاق های ایدئولوژیک اشاره کرد که صفوی ضمن طفره اصل موضوع از موضع ناچاری همه آنها را داوطلبانه توصیف می کند. این نحوه تنظیم رابطه اعضای سازمان با بیرون بطرز غریبی مناسبات و تنظیم رابطه اعضای فرقه باطنیه در خصوص مقطوع النسل بودن اهالی قلعه الموت با بیرون از قلعه را تداعی می کند. شیرزاد فهستانی که ظاهرا مسئول کل قلعه الموت است در مباحثه با یکی از افراد تازه وارد در الموت به نام موسی نیشابوری در باب مخفی نگهداشتن راز مقطوع النسل بودن افراد قرارگاه الموت تا زمان مقرر می گوید:
موسی گفت: مسئله مقطوع النسل بودن فدائیان مطلق روزی آشکار خواهد شد. شیرزاد گفت: روزی که فدائیان مطلق از این قلعه بیرون رفتند و برای اجرای دستورهایی که به آنها داده می شود در جهان متفرق شدند، اگر مردم بفهمند که آنها مقطوع النسل هستند طوری نخواهد بود. عمده این است که تا آن روز هیچکس از این راز مستحضر نگردد. (4)
با این احتساب یکی از اصول فرقه ها استتار آموزه های فرقه ای بوده، با این توجیه که عوام فاقد درک محتوای این آموزه ها هستند و تا روز موعود نباید از حقایق و اصول فرقه چیزی بدانند. در نتیجه بیرونی کردن این آموزه ها جهت مقابله تئوریک و عملی توسط افرادی که در پروسه آموزشی و تئوریک انقلاب ایدئولوژیک حضور داشته اند در حکم یک وظیفه و نیاز برای نقد نظری و جامعه شناسانه است. امیدوارم با احساس ضرورت این مهم، شما و دیگر افراد جداشده نسبت به تدوین اصول انقلاب ایدئولوژیک اقدام نمایند. به دلیل طولانی شدن مطلب از پرداختن به موارد دیگر در خصوص آخرین نامه تان خودداری می کنم. تا فرصت دیگر شما را به خدا می سپارم.
منابع
1- راه انبیاء راه بشر صفحه 67.
2- بررسی امکان انحراف مرکزیت دمکراتیک یا تفاوت شک علمی و غیر علمی در امر تشکیلات. انتشارات سازمان مجاهدین خلق. سال 1358. ص 6.
3- همان ص 4.
4- کتاب خداوند الموت نوشته پل آمیر. ترجمه ذبیح الله منصوری. انتشاراتجاویدان. ص 45