نشست های تعین تکلیف با نفرات بالا (قبل از شروع جنگ)
در همین مدت 6 ماه قبل از جنگ برای سطوح بالای تشکیلات نشست های تعین تکلیف گذاشتند. که سوژه های نشست ها ما بودیم که بعدها فهمیدیم یک هدف آن تعیین نفراتی است که می خواهند آن ها را به همراه خود در جریان جنگ و در حین فرار از عراق با خود به خارج ببرند. هدف دیگر این بود که چون جنگ در پیش بود می خواستند سازمان دهی نظامی را بچینند و به این صورت که مدت ها بود تشکیلات سازمان از حالت نظامی کامل خارج شده بود و عمدتاً شکل نیروئی به خود گرفته بود (چون هیچ درگیری نظامی در کار نبود بنابراین افرادی که بهتر از نیرو و گروه خود کار می کشیدند را بیش تر نیرو می دادند) اما حالا می خواستند سازمان ِ کار نظامی را بچینند پس برای دوران جنگ چه برای فراری ها (خارج بروها) و چه برای آن ها که باید می ماندند می خواستند نفرات مناسب را انتخاب و سازمان دهی کنند. این سنت سازمان بوده است که در هر دوره ای برای سازمان دهی و تغییرات جدی این کار را می کرده است و به خیال خودش هر کس در این نشست های ایدئولوژیک خوب وارد شود برای کارهای آن ها مناسب بوده و در رأس امور قرارمی گرفت. این نشست توسط مژگان پارسائی مسئول به اصطلاح اول گذاشته شد. موضوع نشست این بود که کلیه افراد از جمله خود من باید پروسه ی گذشته ی خودش را بخواند یعنی کل کار کرد و تفکر خودش را در یک دستگاه ایدئولوژیک مورد نقد قرار دهد. در کانون این کار، در آوردن کارهای پنهان افراد و سرکوب ایدئولوژیک به معنی این که فرد بگوید یک نرینه وحشی است و ضد زن است، تمام فاکت های این بحث را در مورد خودش بیاورد. بعد هم در تمام پروسه خود همه گاف های اخلاقی – تشکیلاتی – اجرائی – ایدئولوژیک را بیاورد و به اصطلاح سازمان " آبروی خودش را ببرد " تا آبروی رهبری و به زبان مسعود ؛ آبروی مریمی! کسب کند. در این نشست ها که طبق روال باید فرد مطالب نوشته شده خودش را می خواند اگرفرد،خوب آبروی خودش رامی برد همه می ریزند سرش که چرا این کار را کردی، و تا ساعت ها مثلاً نزدیک به 100- 180 نفر مانند سگ هائی که اطراف او هستند پارس می کنند " در این وضعیت شما هیچ حرفی را نمی شنوید به دلیل این که همه ی آن افراد با همدیگر سرت فریاد می زنند تا در مقابل مژگان یا هر کس که مسئول نشست است خودی بنمایانند که دارند از سازمان و…. دفاع می کنند " فقط از شدت فشار سرت سوت می کشد و نزدیک به سکته می شوی. اگر هم کسی بلند نشود سر نفری که سوژه شده است داد و فریاد کند خودش را در لحظه تبدیل به سوژه می کنند. در یک لحظه با اشاره مژگان همه ی آن ها که پارس و یا فریاد می کنند متوقف شده و تک تک می روند سراغ او و با تف و لعن کردن او را شست وشوی ایدئولوژیک می دهند!؟ سپس نوبت خود مژگان می شود که سؤالاتی بی محتوا در مورد این که حالا چی فهمیدی و اگر سوژه سر حال آمده باشد یک سری جواب های قالبی را همه بلد هستند که بله فهمیدم که من آدم نبودم!!، نرینه بودم چشمم به انقلاب مریم باز شد، و مزخرفاتی از این قبیل OK عبور ایدئولوژیک را می گرفت!. اما اگر به اصطلاح فاکت های آب دار نخواند و یا نداشته باشد این بار همان صحنه پارس ها شروع می شود با این تفاوت که مضمون آن این است که چرا دستت را رو نکرده ای چون هیچ حرفی را شما نمی شنوید. بعد دو باره با اشاره مژگان همه متوقف شده و تک تک او را که هیچ چیز قابل تف و لعن کردن رو نکرده او را تف و لعن می کنند. در این نشست ها من خودم سوژه بودم که دنبال طرح ریزی فرارم بودند. من در چندین نشست مجبور شده بودم موضوع اقدام به فرارم را مطرح کنم ولی چون شرایط خاص شده بود روی اینکه فرارم در چه کادری بوده را می خواستند. من هم رو نمی کردم، می گفتم اگر بحث ایدئولوژیک است چه نیازی دارید کار اطلاعاتی در نشست بکنید و ریز طرح فرارم را می خواهید اگر بحث کار اطلاعاتی است که به اصطلاح نشست ایدئولوژیک این کار را می کنید و شما دارید سوء استفاده می کنید و دست آخر هم طرح فرارم را رو نکردم، از رو شدن طرح های فرارم می خواستند بدانند سوژه به کدام سمت در حال فرار بوده و یا طرح فرار داشته سمت مرز ایران، سفارت ایران، اردن، کویت، ترکیه از این طریق می توانستند بدانند مسئله فرد چگونه است. و چه طرح های تشکیلاتی برای او بریزند که جلوی فرار او را بگیرند و یا اگر فرار کرد کدام سمت بروند سراغ او….
فرد دیگری بنام ابراهیم عکاس (ابراهیم سعیدی) بود که از افراد به شدت مسئله دار بود. او که از سال های 56 فعال بود و مدتی مسئول بخش ضد اطلاعات سازمان بود روی کار کردهای زنان (بحث هژمونی) و هر آن چه در فوق آمد و این که هر کس اعتراض می کند همه ی مسئولیت های او را می گیرید و انواع فشارها را می آورید و خودتان هیچ کار نمی کنید و دیگران را به غایت از گرده شان کار می کشید و اصلاً سر سوزنی کار بلد نیستند و…. آشکارا اعتراض می کرد و همواره سوژه بود ؛ حتی در نشست های علنی و عمومی طعمه که خود مسعود رجوی می گذاشت، از سوژه هائی بود که 2000 نفر را ریختند سرش!!!. به هر حال این بار هم سوژه بود اما چون مسئول اطلاعات بوده حسابی حواسشان بود که در نرود او در این نشست به کار کردهای ذهنی خودش در مورد زنان اشاره کرد و خودش را نرینه وحشی قلمداد کرد!، که حسابی سر او ریختند و تف و لعن کردند. در مواردی هم رابطه ای در ذهنش در مورد زنان برقرار کرده بود که آن ها را نیز رو کرد. که باز همه به او تف و لعن کردند و چندین روز سوژه ی نشست ها بود. ابراهیم سعیدی مدت ها بعد ازاین که از ضد اطلاعات برداشته شده بود در قسمت نشریه مقاله ای نوشت و با کسانی که بالای سرش بودند و سواد نداشتند درگیری های بسیار جدی داشت. این اواخر که من می آمدم او را به قسمت روابط برده بودند. نفر دیگر فرید مهدویه بود که او از نفرات دانشجو (محصل) در انگلستان بود که به همراه دو برادر دیگرش به نام های سعید واسماعیل و خواهرشان رباب وقتی سنش کم بود وارد تشکیلات شده بود. من او را در انگلستان وقتی کوچک بود و همراه برادرش به انجمن می آمد می شناختم. او در این نشست ها به علت این که در تشکیلات این قدر مسئله سازی می کند اشاره کرده بود و این که علت آن این است که اشتباه کرده است وارد تشکیلات شده است. از مـرگ می ترسید، از عملیات می ترسید، دلش مـی خواست برود خـارج (اروپا) و… که چند روزی هم او سوژه بود و تف و لعن می شد. فرید کسی بود که علیرغم اینکه 30 سال سن داشت هنوز تا با او صحبت و برخوردی می شد شروع می کرد گریه کردن و حالت روانی درستی نداشت، هم عادت های بچه های 15 ساله را داشت هم مشکلات بزرگ ترها را… و این از صدقه سر تشکیلات بی طبقه بود! یکی دیگر قدرت بود که رو کرد دردوره ی اخیر که برای خرید به اروپا رفته بوده مخفیانه رفته ویزای پناهندگی گرفته است در صورتی که او را با پاسپورت جعلی فرستاده بودند که برود و برگردد. کارکردهای نشست های فوق را برای تشکیلات می بینید!؟ کار ضد اطلاعات را می کند یعنی سرکوب مطلق با به کارگیری ایدئولوژی، شخص را مجبور می کنند بالا بیآورد.
یکی دیگر از سوژه ها فردی از جنوب ایران بود بنام مشفق کنگی همسر او (معصومه) وقتی مسئول سوئد بود فرار کرده وبا یکی از هواداران ازدواج کرده بود، این فرد مانند دیوانه ها شد، در اشرف و در تشکیلات برای این که آقای مشفق کنگی دیوانه تر نشود کلی قربان صدقه او می رفتند. و کلی به او می رسیدند که زیر بار زن فراریش که از تشکیلات بریده نرود و یا فرارنکند که او نیز جزء سوژه ها بود. البته خود این فرد از دژخمیان نشست ها بود و بسیار خود نمائی می کرد و دمار از روزگار دیگران درمی آورد. ازجمله کسانی که خیلی اصرار می کرد که طرح فرارم را علنی کنم همین مشفق کنگی بود. این ها دو برادر در تشکیلات بودند که من خودم در سال 62 آن ها را از ایران خارج کرده و به پاکستان برده بودم و این زمانی بود که من مسئول پاکستان بودم در مجموع در این نشست ها نفرات را تعیین تکلیف می کردند. تعدادی از نفرات این نشست را با خود به خارج بردند ؛ بقیه هم در عراق ماندند.
مشکلات نیرویی، سازمان دهی نظامی
وقتی که هنگام سازمان دهی نظامی شد دیگر مسئله از فاجعه عبور کرده و شکل کم تری به خودش گرفته بود. چون مثلاً یک یگان توپخانه که حداقل یک کاتیوشا (حداقل 5 خدمه مورد نیاز) سه توپ 130م.م (هر کدام حداقل 5 خدمه) سه خودرو توپ کش، سه خودرو مهمات بر توپ و یک مهمات برکاتیوشا (با حداقل 2 نفر خدمه) و یک محاسب و یک فرمانده که جمعاً می شود 24 نفر فقط 3 نفر اختصاص داده شده بود در بهترین حالت ها که 5 نفر که حتی یکان قادر نبود خودش را جابه جا کند چه برسد به این میزان از خودرو و سلاح و مهمات. شاید لازم به ذکر باشد که از سه یا 5 نفری که اختصاص داده شده بود به یکان، بعضاً تا سه نفر کمری (مشکل کمردرد داشتند) بودند و اصلاً هیچ یک از کارهای توپخانه را نمی توانستند انجام دهند. مسئله به همین جا تمام نمی شد. نه تنها باید فرد خودش را به آن راه می زد که می شود با 3 نفر این کار را کرد بلکه باید ایدئولوژیک از این مسئله عبور می کرد و خود این مسئله، سوژه و موضوع انبوه نشست ها و جنگ و دعواهای بین نیروها در صحنه و کسانی که خودشان را شورای رهبری نامیدند و اوامر رجوی را می خواستند مو به مو اجرا کنند،بود. کسانی که فقط و فقط به همین منظور در طی انقلاب خود ساخته ای بر سر کار آمده بودند که کور کورانه دستورات خیال بافانه ی رجوی را اجراکنند. همین کار و همین برخورد و برداشت در مورد کل مسئله مبارزه وجود داشت این یگان الگوی کل تشکیلات بود سازمانی که چند هزار نفر بود اکثریت آن از کار افتاده بودند. چه زن چه مرد، تعداد بسیار زیادی حاضر نبودند یک قدم برایش بردارند. تعدادی منتظر گشوده شدن درب ها بودند که فرار کنند. مدعی بود که می خواهند یک کشور 70 میلیونی را سرنگون بکند!. هر دو به یک میزان خنده دار بودند چند هزار نفری که خود مسعود خان علناً در نشست عمومی چند هزار نفره اعلام کرده بود همگی شما علیه من هستید!. و این تنها حرف درستی بود که او زده بود. بنابراین وقتی یگان ها را به اصطلاح تشکیلات می چیدند دیگر کسی آن را جدی نمی گرفت و فقط سوژه ی پوزخند و تمسخر بود که معلوم است مانند همان داستان دن کیشوت است که مسعود و مریم خیال می کنند شوالیه های بزرگی هستند که دارند هر لحظه به نبرد نهائی نزدیک می شوند در حالی که تماماً سراب و سراب بود. وضعیت یگان های دیگر از زرهی و تانک بدتر از این بود. تانک ها دو نفر خدمه داشتند یعنی کسی که گلوله بگذارد نداشتند و معلوم نبود کی می خواست چه چیزی را شلیک بکند؟!!. تازه خیلی ها هم اصلاً خدمه نداشتند. نفربرها به جای این که پراز نیروی پیاده باشند حداکثر یک راننده و در مواردی هم یک راننده و یک فرمانده داشتند. زمانی که در مواضع دفاعی بودیم و حمله ی آمریکا شروع شد و دستور حرکت داده شد خیلی از خودروها در محل جا ماند چون کسی نبود آن ها را جابه جا کند با وجودی که کلیه ی نفرات در مواضع راننده به کار گرفته شده بودند………
ادامه دارد