اکنون که این متن را می نویسم سه سال از بازگشت من به میهن و به نزد خانواده و بستگان عزیزم می گذرد.
یادم می آید وقتی در تشکیلات سرکوبگر رجوی بودم هر گاه صحبت از بازگشت به ایران و دیدار خانواده می شد سردمداران تشکیلات مخوف رجوی آن چنان فضاسازی کرده و محیط را مسموم می کردند که گویی هر کس که به ایران بازگردد به جز خودکشی و مرگ و نیستی و بدبختی هیچ چیز دیگر در انتظارش نیست.
قبل از بازگشت تحت تاثیر آن جوسازی های رجوی بودم و می گفتم که سازمان می گوید هر کس که برگردد او را دستگیر کرده و شکنجه خواهند نمود و سپس اعدام خواهند کرد، یا خانواده ها از پذیرش فرزندان خود سر باز خواهند زده و خواهند گفت که چرا به رجوی خیانت کردی، یا اگر حکومت هم مرا نکُشَد فضا طوری خواهد شد که خودم با دست خودم اقدام به خودکشی خواهم کرد.
راستش را بخواهید تا مدتی همین طرز تفکر در ذهنم بود زیرا تجربه نداشتم و هر چه می شنیدم از عوامل فرقه رجوی بود که اخبار را به شدت سانسور کرده و اجازه نمی دادند که وقایع را بدون تحریف بشنویم.
اما بعد از بازگشت به میهن دیدم همه حرف های رجوی دروغ بودند، انتظار سهولت بیشتری در زندگی را داشتم ولی برعکس مشکلات زیادی جلوی راهم سبز می شدند و هر روز بر تعداد آنان نیز افزوده می شد، از این که هویت من در کشورم تأیید گردد تا مسائل استقرار و صنفی. طبعاً بعد از سال ها بی خبری خیلی عادی بود که تمام پرونده های من در مراجع قانونی متروکه شده و به تاریخ بپیوندند، مثل شناسنامه، گواهینامه رانندگی و سایر مسائل دیگر.
من باید برای احراز هویت تلاش می کردم و این لازمه وقت و انرژی بسیار بود که به یاری خانواده ام یکی یکی این مسائل حل شده و از آن ها عبور کرده و شکر خدا هویتم شناسایی و مدارکم تکمیل گشت. لذا توانستم شناسنامه، کارت ملی، گواهینامه و دیگر مسائل مورد نیازم را تهیه کرده و مثل هر شهروند دیگری به زندگی عادی خودم بازگردم.
اما مهم ترین دستاورد من در زندگیم این که بعد از دو سال از بازگشتم به ایران به کمک خانواده ام موفق شدم شریک زندگیم را پیدا کرده و با هم زندگی مشترک قشنگی را شروع کنیم که حاصلش تاکنون یک فرزند دختر به نام «هِلما» می باشد.
این بزرگترین دستاورد زندگی من بود که خیلی دیر به آن رسیدم ولی رسیدم. یعنی ازدواج و صاحب فرزند شدن. به کوری چشم سران فرقه رجوی که از شنیدن این خبر چیزی مثل سکته به آن ها دست داده بود و تلاش می کردند این خبر به درون تشکیلات راه پیدا نکند زیرا با تمام حرف هایی که آنان در گوش اعضای نگون بخت می خواندند متفاوت بود. تمام دروغ هایی که گفته بودند همگی نقش بر آب می شد. بله، شروع زندگی در خارج از مناسبات فرقه رجوی عین مرگ رجوی و افکار پلیدش است زیرا آنان به جز مرگ و نیستی دستاورد دیگری برای افراد در فرقه شان نداشته و ندارند. هر چه در تشکیلات رجوی هست برای رأس هرم می باشد. برای این که یک نفر زنده بماند و به زندگی لعنتی خودش ادامه دهد همه باید از زندگی خود دست شسته و تا آخرین نفس و آخرین قطره خون برای مسعود رجوی خائن جان بکنند.
در این سه سالی که به وطن بازگشتم روزی نبوده که خدا را شاکر نباشم و شکرگزاری نکرده باشم .
همانطور که در فوق عرض کردم مشکلات زندگی هست و نمی خواهم مُنکر آن ها باشم ولی کجا مشکلات زندگی نیست؟ خوشبختانه من این فرصت را داشتم تا قبل از بازگشت به وطن در کشورهای مختلف برای مدتی زندگی کنم در آن کشورها برایم ثابت شد که مشکلات همه جا هست و مشکلات زندگی، زبان و رنگ و ملیت نمی شناسد. فهمیدم که زندگی قیمت خودش را دارد و با مفت خوری نمی شود زندگی را به دست آورد. برای به دست آوردنِ روی خوش زندگی باید تلاش کرد و هزینه داد. زندگی در ایران هم دقیقاً مثل زندگی در آلمان، اتریش، مجارستان، صربستان، کوزوو، و آلبانی می باشد که من آن ها را تجربه کردم. این تجارب باعث شد که خیلی زود متوجه بشوم مشکلاتی که در ایران با آن ها مواجه می شوم متعلق به ایران و حکومت ایران نیست، در هر جایی که زندگی کنم باید قیمت آن را بپردازم و با مشکلات دست و پنجه نرم نمایم و برای حل آن ها باید قیمت داده و راه حل هایی را پیدا کنم.
اکنون با هر نگاه دخترم به زندگی علاقه ام بیشتر می شود و خداوند را هزاران بار شاکرم که فرصتی به من داد تا زندگی را با قشنگ ترین دختر دنیا که فرزندم می باشد و همسر عزیزم ادامه بدهم .
در همین فرصت نیز به تمام کسانی که در تشکیلات فرقه رجوی هنوز باقی مانده اند و تحت دروغ های آنان به زندگی نکبت بار خود ادامه می دهند عرض می نمایم که هرگز فکر نکنید که همه چیز تمام شده است، نه خیر، زندگی ادامه دارد، به شرطی که خودمان بخواهیم و اجازه ندهیم که دیگران برای ما تصمیم بگیرند که چه کار باید بکنیم. تمنا دارم یک بار و برای همیشه خودتان تصمیم بگیرید و تحت عناوین مختلفی که در تشکیلات در گوش آدم ها می خوانند خود را به زنجیر نکشید. خودتان برای خودتان تصمیم بگیرید و ندای آزادی سر بدهید.
بخشعلی علیزاده