داستان نوید دانافر و برادرش شاپور به این قرار هست. من و نوید در یک مقر بودیم و به مدت شش ماه باهم در یک یگان بودیم و این نوید روزی نمی شد که با مسئول و تشکیلات، جنگ نداشته باشد. آن هم به خاطر تمرین ساز هست. نوید تنبور زن هست و دست به موزیکش عالی است. این بنده خدا هر چی می گفت من یک جا برای تمرین می خواهم و زمان می خواهم که بتونم در برنامه های دیگر راحت شرکت کنم. ناگفته نماند اون در برنامه های سیما کلی فعال بود و مسئول به او می گفت من مطرح می کنم و جواب می گیرم. ما در یک یگان بودیم و کار هم که می رفتیم با هم بودیم. اون خیلی ناراضی از تشکیلات و مناسبات بود و به مسئولین فریاد می کرد. من تازه آمده بودم مقر شش معروف به مروارید و مدتی هم در تیم فوتسال بودیم که من دروازبان و او نوک حمله بازی می کرد. فوتبالش خیلی خوب بود و وقتی به یگان اون معرفی شدم و او من را برد که مقر را به من نشون بده که این اتاق نسشت و غیره هست. بعد یک هفته نوید باز هم این موضوع تمرین و جا را مطرح کرد که جواب ندادند. مسئول گفت این بار که رفتم نشست حتما مطرح می کنم و جواب می گیرم . نوید باز هم ساکت شد و چیزی نگفت.
بعد چند روز باز هم نوید گفت که جواب ندادند و مسئول در نشست یگانی گفت مطرح کردم و قرار است جواب را بدهند. و نوید چیزی نگفت بعدش من بهش گفتم چرا تو همش داری این را مطرح می کنی و جا می خواهی و وقت برای تمرین کردن میخواهی. گفت اره چون دارم برای اونها کار می کنم و هیچ مکانی یا زمانی نمی دهند که بتونم راحت کار کنم. به همه دادن فقط من الان شش ماه هستش دارم درخواست می دم از این مسئول به آن مسئول ولی جوابی نمی دهند. بعد چند روز از نفراتی که با او همکار بودن در برنامه ها، ازشون پرسیدم که مکان و جای شما چطور هستش که تمرین میکنید. و اونها گفتند ما هم زمان داریم و هم مکان. اینجا فهمیدم که نوید حق داره و اولش فکر می کردم داره بهانه می گیره ولی دیدم نه، درخواستش درسته تازه تمام خانواده اش در تشکیلات هستند.علاوه بر خودش، پدرش، عموش و پسر عموهاش و برادرش شاپور را معرفی کرد و شناختم و با آنها خیلی دوست بودم.
خلاصه نوید از بس که جنگ می کرد سر این مکان و زمان برای تمرین اینها کاری کردن که از این مقر فرار کند و به مقر دیگر رفت. بجای اون رحمت آمد مقر شش و اون هم همکار نوید در برنامه هست. وقتی رسید، به اون بنگال دادن و زمان دادن و هر روز که از بنگال رد می شد صدای ستار و سنتور به گوش می رسید. اینجا به فکر رفتم و گفتم خدایا چرا به اون بنده خدا که اینقدر فعال هم هست و خانواده ش اینجا هستند ولی به اون اصلا اهمیت نمیدادن ولی این نیامده بهش این همه امکانات دادند. اینجا فهمیدم که تبعیض در این فرقه زیاد هست.
خلاصه نوید از اون زمان در لیبرتی که باهم بودیم و با من خیلی دوست بود حرفاش را می زد و می گفت من میخوام برم ولی نمیذارن هم تشکیلات و هم خانوادم، موندم چکار کنم . که خلاصه ما باهم خواستیم بیایم به آلبانی از شانس خوب ما نوید و شاپور با مقر ما افتادند که از آنجا بیایم و با هم آمدیم لیبرتی وقتی رسیدیم لیبرتی و مدتی گذشت. نوید گفت بیا بریم گشتی بزنیم و گفتم باشه که هنوز هیچ جایی از آلبانی را بلد نبودیم و فقط قسمت محله ی آپارتمانی خودمون که جزکاشار اسمش هست را بلد بودیم سه یا چهار خیابان بلد بودیم. در مسیر بازهم نوید شروع کرد به گلایه کردن و وقت بیرون رفتن و از من پرسید مالک من چکار کنم برم یا نرم؟ من به اون گفتم این انتخاب فردی خودت هست نه می توانم بگویم بمان و نه می توانم بگویم جدا شو .این انتخاب خودت است.که بعداز آن من با شاپور هم صحبت می کردم و خیلی باهم رفیق بودیم و احترام همدیگر را داشتیم و اون هم می خواست جدا بشه ولی اینها نمی ذاشتند .که بعد مدتی چند وقت پیش خود زنی کرد و این خبر من را به یاد روزهای قبل که اینها ناراحت بودند انداخت .
خلاصه بعد مدتی نوید فراری میشه که من قبلا در شهر که می گشتم نزدیک محلشون اون دو برادر را می دیدم که دارن پیاده روی می کنند ولی با اخم و حالت غمگین داشتند و من بر حسب شناختم از اونها فهمیدم که دوباره مشکل پیدا کردند و تشکیلات اونها را اذیت می کند. که بعد مدتی نوید فرار می کند و بیرون از فرقه میاد و فرقه باز هم دست از سر این دو برادر بر نمی دارد و آنها را به موضع گیری علیه جدا شدها تحریک کرده و تهدید کرده که اگر موضع نگیرید حقوق ماهیانه ی شما را قطع می کنیم . و این بیچاره ها چون چاره ای نداشتند مجبور شدند که موضع بگیرند و حرفای تشکیلات و فرقه ای بزنند که همه و هر کس بخواند میفهمد که حرفهای تشکیلات هست .
ولی فرقه بداند که دیگر فایده ندارد و هر چه واق واق کند بیشتر رسوا می شود و بعد این همه سال دروغ و فریب باید تقاص پس بدهد و شکی نیست که آن روز خواهد رسید و تمام سرنوشتهای به باد رفته گردن این فرقه را خواهد شکست.
مالک بیت مشعل ، تیرانا