گناه داریوش این بود که به سران فرقه رجوی گفته بود مبارزه شما خیلی طولانی شده و ما مستهلک شدیم. داریوش با انگیزه خودش به فرقه پیوسته بود و به مرور زمان ماهیت فرقه برای او روشن شده بود. داریوش در مقر موزرمی بود، همان مقری که من هم بودم. در هر نشستی داریوش را سوژه می کردند و تا می توانستند او را می کوبیدند. سران فرقه به او ابلاغ کرده بودند که در مقر حق نداری با کسی صحبت کنی و یا محفل بزنی! سرت پایین باشد و کاری که به تو محول می شود را انجام بده.
یک بار درخواست کرده بود که فرقه او را به یکی از کشورهای اروپایی بفرستد و در آن کشور در کنار هواداران فرقه فعالیت کند. نزدیک به ده روز او را سوژه نشست کردند. وقتی داریوش را در محوطه مقر می دیدم رمقی برای او نمانده بود و در خودش بود. روزی به نانوایی رفته بودم که داریوش را در نانوایی دیدم. سلام علیکی با او کردم و به او گفتم چه خبر؟ دل پُری از سران فرقه داشت. در جواب گفت: می دانی وحشی ترین آدمها روی کره زمین چه کسانی هستند گفتم خیر. گفت نفرات سازمان هستند…
داریوش را دوهفته ای ندیدم جرات نمی کردم پیگیر او باشم، اگر پیگیری می کردم مرا سوژه نشست می کردند. بعد از دو هفته و اندی داریوش را دیدم و احوال او را جویا شدم. در جواب گفت: رفته بودم مقر بدیع! نسرین با من کار داشت. به او گفتم می خواهند تو را به کشورهای اروپایی بفرستند که در جواب گفت این ها آدمهای عوضی هستند. در مقر بدیع نسرین برای من نشست برگزار کرد و هر چه بد و بیراه بود نثار من کرد و در نهایت مرا در یکی از تیم ها سازماندهی کرد که در مرز ایران عملیات کنیم.
مهوش سپهری (نسرین) قتل داریوش را برنامه ریزی کرده بود. داریوش را به فردی بنام پرویز مصطفی فرمانده گروه عملیات سپرد و او را به عملیات فرستادند. بعد از چند روز مهوش سپهری در مقر ما نشست برگزار کرد و گفت داریوش به حرفهای فرمانده گوش نکرد و در مرز روی مین رفت. همه شوکه شده بودند. داستان قتل داریوش را می خواستند ماست مالی کنند. مهوش سپهری در نشست از پرویز مصطفی فرمانده گروه خواست برود پشت میکروفن و نحوه کشته شدن داریوش را برای جمع بیان کند. توضیحاتی که پرویز مصطفی داد تهوع آور بود. خودش نمی دانست چه چیزی را توضیح می دهد.
نشست نسرین تمام شد و چند روزی گذشت. یکی از نفراتی که در گروه پرویز مصطفی بود با من دوست بود. بصورت محفلی با او صحبت کردم و گفت: اینها دروغ می گویند. موقعی که می خواستیم از مرز عبور کنیم هوا تاریک بود. مسیری که پاک سازی شده بود را تا حدودی طی کردیم. پرویز به داریوش گفت تو از مسیر کناری برو و جلو را چک کن داریوش همان موقع به پرویز گفت این مسیر امن نیست. ولی پرویز گفت از قبل مسیرها چک شده اند. ما ایستاده بودیم که داریوش برگردد ناگهان صدای انفجار مین آمد. همان لحظه با خودم گفتم کار داریوش تمام شد و عملیات منتفی شد و جسد داریوش را به عقب منتقل کردیم. عملیاتی در کار نبود! طبق برنامه نسرین با این شیوه می خواست داریوش را به قتل برساند .
فواد بصری