موضوع کودک سربازی فارغ از نگاههای سیاسی، یک مقوله حقوق بشری است. همه نهادهای سربازگیری موظف به رعایت حقوق بشر کودکان هستند. زمانی که سازمان مجاهدین خلق ایران وارد فاز نظامی شد و سربازگیری کودکان را آغاز کرد، مسئله حقوق کودک سربازان به شکل امروز مطرح نبود. سندهای بین المللی مانند «اصول و بهترین راهکارهای کیپ تاون» و «مقاوله نامه اختیاری میثاق حقوق کودک در مورد شرکت کودکان در جنگ» هنوز تدوین و منتشر نشده بود. اما امروز با گذشت دو دهه از انتشار این اسناد، استانداردهای بین المللی حقوق بشر روشن کرده است که هیچ گروه سیاسی حق ندارد اسلحه دست کودکان بدهد. نکته قابل توجه این است که سربازگیری کودکان توسط سازمان مجاهدین خلق ایران در طول این مدت هیچگاه متوقف نشد و کودک سربازان تا امروز که در دهه سی و چهل زندگی خود هستند، همواره قربانی مطامع رهبران این فرقه بودهاند.
در این مقال عملکرد سازمان مجاهدین خلق در طول تاریخ حیاتش در رابطه با کودک سربازان مورد بررسی قرار میگیرد. بیشترین تعداد کودکان که توسط سازمان مجاهدین خلق سربازگیری شدند آن دسته از کودکانی بودند که پیش از ورود سازمان به “فاز نظامی” هوادار سازمان مجاهدین بودند و پس از 30 خرداد 1360 به دستور سازمان اسلحه بدست گرفته و یا وارد عملیات نظامی شدند. از این دوره میتوان با عنوان دوره «سربازگیری جمعی کودکان» یاد کرد. سربازگیری کودکان پس از ورود سازمان به فاز نظامی نیز ادامه یافت و در دوره ای به صورت اختیاری کودکان جلب سازمان میشدند تا سالهای پایانی دهه شصت و هفتاد، که استخدام اجباری کودک سربازان به نوعی دیگر ادامه یافت.
سربازگیری جمعی کودکان
هنوز آماری از تعداد اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و یا سن آنها در سالهای نخست پس از انقلاب در دست نیست. با توجه به تظاهرات خیابانی و تیراژ نشریه «مجاهد» که گفته میشود به چهارصد و پنجاه هزار نفر رسیده بود، میتوان گفت که این سازمان صدها هزار نفر هوادار در سراسر کشور داشت. کودکان زیر 18 سال یا دانش آموزان دبیرستانی بخش قابل توجهی از هواداران سازمان را تشکیل میدادند. بخش زیادی از این تعداد پس از پناه گرفتن مسعود رجوی نزد صدام حسین و همکاری با دشمن در حال جنگ با وطنش، ریزش کردند.
سازمان مجاهدین خلق به عنوان یک گروه شورشی مسلح به اعضا و هواداران خود آموزشهای مقدماتی درباره استفاده از اسلحه های سبک و سنگین، خمپاره و بمب ارائه میداد. در آذرماه سال ۵۸ مجاهدین خلق تشکیلاتی بنام “میلیشیا” یا چریک نیمه وقت براه انداختند.
رودررویی سازمان مجاهدین خلق ایران با حکومت جمهوری اسلامی خیلی زود به رودررویی مسلحانه و خشونت آمیز بدل شد. سازمان هواداران خود را ارتش و سربازان بی چون و چرای خود میدانست و با یک دستور از بالا به پایین، بدون توجه به سن، امکانات، وضعیت و خواستههای آنان، به ناگهان همه را وارد فاز نظامی کرد.
مسعود رجوی با انتشار اعلامیهای، هواداران خود را به تظاهرات 30 خرداد فرا خواند و در پی آن سازمان مجاهدین خلق بطور رسمی تبدیل به یک سازمان نظامی شد و از همه اعضا و هواداران خود خواست که اسلحه به دست بگیرند. بمب گذاری و کشتار مقامات رسمی حکومت، تیراندازی به پاسداران و حزب اللهیها و عملیات انتحاری برای کشتن روحانیون حکومتی از جمله اقداماتی است که سازمان در پیش گرفت و در اثنای این درگیری هزاران تن از شهروندان بیگناه کشته و مجروح شدند. این اقدام در حقیقت یک سربازگیری جمعی از همه کودکان هوادار سازمان مجاهدین خلق است.
سربازگیری کودکان به شیوه اختیاری
اما بیشتر این کودکان به اجبار هوادار سازمان نشده و به اجبار اسلحه به دست نگرفته بودند. باور عقیدتی کودکان دانش آموز نسبت به سازمان مجاهدین واقعیتی است که نمیتوان انکار کرد. بسیاری از آنان تا پای مرگ از عقاید خود دفاع کردند. با این وجود، نباید این حقیقت را کتمان کرد که آنها کودک بودند. اجباری یا اختیاری بودن پیوستن این کودکان به سازمان تفاوتی در ماهیت سربازگیری کودکان ایجاد نمیکند.
طبق تعریف بین المللی، «سربازگیری کودکان شامل سربازگیری اجباری، به زور و اختیاری در هرگونه گروه مسلح یا نیروی نظامی معمولی یا غیر معمولی میشود». در سال 1360، جمع چندین هزارنفری کودکان دانش آموز در سراسر ایران که با میل و اشتیاق در هوادارای از سازمان مجاهدین خلق تلاش میکردند، ناگهان خود را سربازان مسلح سازمان یافتند.
اگر سازمان مجاهدین خلق در همان دهه 60، به سربازگیری کودکان پایان داده بود شاید اکنون نیازی به بررسی تاریخ چهل سال پیش با سندهایی که پس از آن نگارش یافتند، به وجود نمیآمد اما این عملکرد تا سالها به روشهای گوناگون ادامه یافت.
شستشوی مغزی با ترویج فدا برای سازمان
در سند «اصول و بهترین راهکارهای کیپ تاون» آمده است: «باید جایگزینهایی به جای با شکوه نمایاندن جنگ، از جمله تصویرهایی که در رسانهها نشان داده میشود، به کودکان ارائه شود.» به همین ترتیب، در درگیری خشونت آمیز مجاهدین خلق با حکومت ایران، «فدا» و «شهادت» توسط پروپاگاندای مجاهدین برای سازمان و هوادارانش بالاترین مایه افتخار و مباهات تبلیغ میشود. در تصاویری که مجاهدین به کودکان ارائه میدادند، جنگ، خشونت و خون ریزی نه تنها باشکوه بلکه مایه نزدیکی به خداوند نشان داده میشد.
رهبری مجاهدین خلق بی توجه به حق زندگی کودکان و نوجوانان ناآگاه، از شور و هیجان ناپخته آن ها سو استفاده کرد و آن ها را به قربانگاه فرستاد. جالب آن که رسانه های فرقه رجوی بدون رودربایستی درباره کودکان سربازانی که در هواداری از این فرقه کشته شدهاند، به وضوح سخن میراند، آنها را “مجاهد شهید” خوانده و نه تنها مایه افتخار بلکه حتی سند محبوبیت مردمی خود می داند. در پایگاه های تبلیغاتی مجاهدین فهرست طولانی از عکس و اسامی نوجوانان 13 تا 18 ساله است که با عنوان مجاهد شهید از آنها یاد شده است.
مریم رجوی بعنوان مدرکی برای حمایت گسترده مردم از فرقهاش، یک آلبوم با جلد قرمز رنگ را به میهمانان غربی خود نشان میدهد که حاوی عکسهای هولناک و اسامی «20 هزار شهید سازمان مجاهدین خلق» است. به ادعای خود سازمان در این آلبوم عکس دانشآموزان، دانشجوها، خردسالان دیده میشود.
دانش آموزانی که به دستور مسعود رجوی در دام عملیات مسلحانه افتادند
در سالهای منتهی به انقلاب و پس از آن کودکان در تشکیلات مجاهدین خلق به فعالیت های سیاسی و اجتماعی مشغول بودند. اما ناگهان در 26 خرداد 1360 سازمان تصمیم گرفت که وارد فاز نظامی شود و اولین نمایش قدرت خود را در تظاهرات 30 خرداد انجام داد.
در آن زمان، میزان فعالیت دانش آموزان هوادار سازمان مجاهدین خلق در سطح دبیرستانها چشمگیر بود. برای نمونه تشکلی به نام «انجمن دانش آموزان مسلمان»، تشکلی پوششی برای مجاهدین بود که کارهای تبلیغاتی میکرد، اعلامیهها و نشریههای مجاهدین را توزیع میکرد، از دانش آموزان برای مجاهدین کمک مالی جمع میکرد، و در مدارس ورزش جمعی و نماز جماعت برگزار میکرد.
انبوهی از دانش آموزان هوادار سازمان مجاهدین خلق در سراسر کشور در انجمنهای دانش آموزان مسلمان مشغول فعالیت بودند و گاه برخی از فعالیت های آنان، مانند فروختن نشریه مجاهد در خیابانها، می توانست خطراتی در پی داشته باشد و آنها مورد خشم حکومت قرار بگیرند. اما این حمله ها موردی و اندک بود اما هنگامی که مسعود رجوی فرمان آغاز فاز نظامی را صادر کرد، همه کودکان دانش آموزی که هوادار بودند، بصورت دسته جمعی به عنوان سربازان سازمان وارد عملیات نظامی شدند.
سازمان مجاهدین خلق اسلحه به دست کودکان داد
کودکان دانش آموز به سلاحهای سرد و گرم مسلح شدند و در تظاهرات سی خرداد شرکت کردند. سازمان از آنها خواسته بود که با خود هر سلاحی که میتوانند از جمله تیغ همراه داشته باشند. یکی از اعضای سابق در این باره میگوید: «یا تیغ موکت بری و یا اینکه چند تا تیغ ریش تراشی را در کنار هم، بصورت موازی ولی با اندکی اختلاف ارتفاع از بالا به پایین، به هم چسب بزنم بطوری که استحکام پیدا کند و در عین حال تیز و برنده باشد. همینطور از ما خواسته بود که محلول آب با فلفل و نمک در قوطیهای استوانهای پلاستیکی برای پاشیدن به چشم پاسدارها همراه بیاوریم.»
پس از این تظاهرات، عملا همه اعضا و هواداران مجاهدین خلق به سرباز مسعود رجوی تبدیل شدند. یعنی یک سربازگیری جمعی از همه کودکان هوادار سازمان مجاهدین خلق. مسعود رجوی در حقیقت یک ارتش چند هزار نفری از کودکان سرباز به راه انداخته بود که نه آموزش نظامی مناسب دیده بودند، نه جا و مکان مناسب برای پنهان شدن داشتند و نه اینکه هیچ تصوری از چگونگی ادامه جنگ شهری در ذهن کودکانه آنها میگنجید.
آنچه مسلم است، صرف نظر از اینکه سازمان مجاهدین خلق اسلحه به دست کودکان می داده یا نه، از آنها به عنوان سرباز استفاده کرده است. تفاوتی ندارد اگر این کودکان به مرتب کردن کاغذها و نشریهها در خانههای تیمی مشغول بودهاند و یا واقعا اسلحه به دست گرفته و به سوی دشمن شلیک کردهاند. “کودک سرباز” به هر فردی اطلاق میشود که سن او زیر 18 سال باشد و در هرگونه نیروی نظامی یا گروه مسلح در هر ظرفیتی از جمله آشپزی، تدارکات، باربری، پیام رسانی، شرکت کند. این تعریف دخترانی را که به منظور جنسی و ازدواج اجباری بکار گرفته میشوند در برمیگیرد.
بنابراین، تعریف کودک سربازی تنها شامل کودکی که اسلحه بدست میگیرد نمیشود. اما در ادامه حیاتش، سازمان مجاهدین خلق عملا اسلحه در دست کودکان زیر 18 سال گذاشت و آنها را در عملیات نظامی شرکت داد.
سربازگیری انفرادی کودکان
پس از سربازگیری جمعی کودکان در هنگام ورود به فاز نظامی، سازمان مجاهدین خلق به سربازگیری کودکان به شیوه فردی ادامه داد. این سربازگیری از راههای گوناگون انجام میشد. هستههای به اصطلاح مقاومت دانش آموزی محلی برای سربازگیری مجاهدین بودند.
نمونههایی از رهنمودهای رسانههای مجاهدین خلق در تشویق و راهنمایی کودکان دانشآموز برای تشکیل هستههای مقاومت در نشریه مجاهد فراوان بود. سازمان مجاهدین خلق بطور مشخص از کودکان دانشآموز میخواست که دست به چه نوع فعالیتهایی بزنند. نشریه های مجاهد آن دوران بخوبی پاسخ این پرسش را در تشریح فعالیت هسته های مقاومت روشن میکند. برای نمونه: «هستههای مقاومت مجاهد خلق در مردادماه گذشته، در شهرهای تهران، رشت، تبریز، شیراز، اصفهان، خوی، جیرفت، بهشهر، قم، بروجرد، بابل، اراک و … موفق به انجام بیش از 180 فقره عملیات از جمله به آتش کشیدن خودروهای مزدوران و نهادهای سرکوبگر، انفجار بمب های صوتی، پخش اعلامیه و تراکت، شعارنویسی و … کردند.»
سربازگیری کودکان در قرارگاه اشرف
سازمان مجاهدین خلق در لشکرکشی به سوی مرزهای ایران با عنوان عملیات فروغ جاویدان، نیز از کودکان استفاده کرد. مریم قیطانی دختربچه ای بود که همراه با پدر و مادر خویش ساکن اشرف بود، اگرچه در طول هفته جدا از پدر و مادر بسر میبرد و تنها آخر هفتهها اجازه ملاقات با خانواده مییافت. تبلیغات سازمان مجاهدین در زمینه شهادت طلبی بقدری بر این کودک تاثیر کرده که او داوطلب شرکت در جنگ میشود. سازمان به او یونیفرم نظامی میپوشاند. مادر این دختربچه نیز با دیدن کودک خویش در لباس رزم ذوق زده میشود و از اینکه دخترش مایه “افتخار من و تمام فامیل” شده صحبت میکند.
مریم قیطانی، کودک سربازی که در 15 سالگی کشته میشود بار دیگر
دست مایه تبلیغات بیشتر در زمینه شهادت طلبی شده و «ستارهای تابناک در کهکشان جاودانه فروغهای آزادی» خوانده میشود. برادر کوچکتر مریم، علیرضا قیطانی که در سال 1369 در جریان جدا کردن هشتصد کودک از والدین مجاهدشان، به آلمان فرستاده شده بود، در دهه 70 تحصیلات دانشگاهی در آلمان را رها کرد، به اردوگاه اشرف بازگردانده میشود.
سربازگیری کودکان از کشورهای غربی
بسیاری از کودکانی که توسط سازمان مجاهدین خلق از اردوگاه اشرف به کشورهای غربی فرستاده شدند، به عنوان کودکان سرباز به اردوگاه اشرف بازگردانده شدند. در «اصول و بهترین راهکاری کیپ تاون» در بخش «بازپذیری در خانواده و زندگی اجتماعی» از جمله چنین آمده است:
« پیوستن به خانواده عامل اصلی در بازپذیری موثر اجتماعی است. برای آنکه پیوستن به خانواده موفقیت آمیز باشد، توجه ویژه باید به برقراری مجدد پیوند عاطفی میان کودک و خانواده پیش و پس از بازگشت کودک مبذول شود. در جایی که کودکان به خانوادههایشان نپیوستهاند، نیاز آنان به برقراری و حفظ روابط عاطفی پایدار باید در نظر گرفته شود. نگهداری در پرورشگاه باید به عنوان آخرین راه حل و برای کوتاهترین مدت در نظر گرفته شود، و تلاش جهت یافتن راه حل خانواده مدار باید ادامه یابد.»
اما در شرایطی که خانواده کودک و پدر و مادر او سرباز هستند و یا در عملیات نظامی جان باختهاند، پیوند عاطفی میان کودک و خانواده در حقیقت او را به زندگی به عنوان سرباز تشویق میکند. زندگینامه برخی از این کودکانی که به عنوان سرباز به اردوگاه اشرف بازگشته و در سنین بالاتر جان باختند نشانگر آن است که رنجهای دوران کودکی و مصیبتهای خانوادگی در دوران گذشته، بشدت آنها را تحت تاثیر قرار داده است. از سوی دیگر، تلاشهای کافی برای بازپذیری موثر اجتماعی آنان در غرب انجام نگرفته و آنان نتوانستهاند به محیط اطراف خود خو بگیرند و حتی سران مجاهدین خلق بسیار تلاش کردهاند که این کودکان جذب جامعه غربی نشوند و به لحاظ ذهنی و عاطفی به تشکیلات وابسته بمانند.
کودکانی که از قرارگاه اشرف به غرب رفتند نه تنها حمایت بین المللی دریافت نکردند، بلکه از آنجایی که اینها در غرب با خانواده های هوادار مجاهدین یا در پایگاههای تحت سرپرستی خواهران و برادران مجاهد به صورت جمعی زندگی میکردهاند، همواره در معرض تبلیغات سازمان مجاهدین بودهاند. از این رو، پس از مدتی کوتاه به قرارگاه نظامی اشرف بازگشته و از سوی سازمان مجاهدین خلق به عنوان کودکان سرباز استخدام شدند. این کودکان که زندگی به صورت دیگری را تجربه نکردهاند و همه اطرافیان نزدیک خود را هوادار مجاهدین مییابند، پس از رسیدن به سن بلوغ به زندگی سربازی ادامه میدهند و برخی از آنان در ادامه این مسیر در سنین بالاتر در مسیر رفتارهای خشونت طلبانه تشکیلات رجوی جان میبازند.
صبا و آسیه دو نمونه از کودکان سرباز در اردوگاه اشرف هستند که در حمله به اردوگاه اشرف در بهار سال 1390 در عنفوان جوانی جان باختند. صبا در سن 16 سالگی از آلمان به عراق بازگردانده شد و رسما به عنوان یک کودک سرباز به «ارتش آزادیبخش ملی» پیوست و «مجاهد» شد. آسیه رخشانی در سن 15 سالگی از امریکا به اردوگاه اشرف برده شد به عنوان کودک سرباز در «ارتش آزادیبخش ملی» عضو شد.
این دو شخص که به ادعای رسانههای سازمان، از «یک زندگی مرفه» در غرب چشم پوشیدند به عراق رفتند، در حقیقت دوکودک 16-15 ساله بودند که به شدت به محیط عاطفی خانواده در اطراف خویش و پذیرفته شدن اجتماعی نیاز داشتند و از این رو با تبلیغات مجاهدین مبنی بر دیدار با خانواده در عراق مجاب شدند و به عنوان کودک سرباز به سازمان مجاهدین خلق پیوستند.
سربازگیری کودکان از کشورهای منطقه
کودکان دیگری نیز بودند که پیش از آن تجربه زندگی در قرارگاه اشرف را نداشتند ولی به عنوان سرباز در ارتش ملی آزادی بخش به کار گرفته شدند. یکی از این کودکان سرباز حمید سلیمی بود که در یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس اقامت داشت. به ادعای رسانههای تبلیغاتی مجاهدین خلق، حمید «با گوش کردن به رادیو صدای مجاهد، نام و آرمان مجاهدین در ضمیرش ثبت شد».
سازمان مجاهدین خلق با افتخار درباره حمید میگوید که تحصیلات ابتدایی داشت و در نامه درخواستش نوشت: «… امیدوارم یکی از شهیدان مجاهدین باشم».
روشن نیست که حمید در چه سنی به اردوگاه اشرف رفت. به ادعای سازمان او «در آستانهٌ عملیات فروغ جاویدان خود را به قرارگاههای ارتش آزادیبخش رساند و پس از یک دوره آموزش نظامی کوتاه (!) روانه میدان جنگ شد. او آموزشها را بهصورت فشرده با دیگر رزمندگان جدیدالورود گذراند». حمید در سال 1367 در حمله سازمان مجاهدین خلق به خاک ایران (فروغ جاویدان/ مرصاد) در منطقه کرمانشاه جان باخت.
همچنین، رسانههای مجاهدین اعتراف میکنند که برادر دیگر حمید نیز در این عملیات کشته شد. حبیب الله سلیمی که تحصیلات راهنمایی داشت و در 19 سالگی جان باخت، از 14 سالگی برای سازمان مجاهدین خلق فعالیت میکرد.
کشتار کودکان در عملیات های تروریستی مجاهدین
کودکان زیادی در جریان بمب گذاری و تیراندازی توسط عوامل سازمان مجاهدین خلق جان باخته اند. این کودکان اکثرا کاملا غیرنظامی بودند و برحسب اتفاق در جریان بمب گذاری و تیراندازی خیابانی و ترورهای کور توسط مجاهدین خلق کشته شدند. برای نمونه، لیلا نوربخش قربانی دوساله اتوبوسی است که عوامل مجاهدین خلق در سال 1360 در خیابان ابیوردی شیراز به اتش کشیدند. محمد هادی فیروز آبادی متولد 1355 ، پنج سال بیشتر نداشت که در روز سیزدهم آبان 1360 در خیابان سپاه شیراز در جریان بمب گذاری عوامل مجاهدین خلق کشته شد.
مسئله کودک سربازان در تشکیلات مجاهدین خلق که به تازگی مورد توجه رسانه ها قرار گرفته است، در واقع مسئلهای حقوق بشری است و وظیفه کنشگران حقوق بشر و همه جویندگان حقیقت و عدالت خواهان است که مطابق با استانداردهای بین المللی حقوق بشر و بویژه حقوق کودکان از قربانی شدن کودکان بیشتر پیشگیری کنند و در پی دادخواهی در حمایت از کودک سربازان سابق باشند. سران فرقه رجوی، در راس آن مسعود و مریم رجوی باید برای نقض آشکار حقوق کودکان در تشکیلات خود، در برابر دادگاهی عادل پاسخگو باشند.