در قسمت هشتم خاطراتم که مربوط به تلاش های نافرجام ام برای ملاقات با برادرم سید مرتضی و فرزندانش درکمپ اشرف بود، توضیح دادم که با توصیه کاظم (حسین ابریشمچی) قرار شد که در بغداد منتظر بمانم تا بعد از بازگشت کاروان به ایران بطور انفرادی به کمپ اشرف مراجعه کرده و ملاقات مفصل تری داشته باشم که تجزیه تحلیل هایم از ماوقع، اوضاع عراق و مشورتی که با تعدادی ازهمشهریان همدرد کردم ، همراه کاروان به ایران بازگشتم و سایر قضایا…
نظر به مذاکرات مفصلی که با 2 تن از سران سازمان کرده و تهدید کرده بودم که در صورت محقق نشدن ملاقات دست به افشاگری های وسیع خواهم زد ، 20 روزی (دقیقا بخاطر ندارم چند روز) از برگشتم به ایران گذشته بود که ماجرای جالبی اتفاق افتاد:
عصر هنگام در حال خارج شدن ازخانه بودم که در درب خروجی خانه صداهای بلند دخترانم را بهمراه صدای ضربه به شیشه که همسرم میزد و مرا صدا میکرد ، ناچارم کرد که برگشته و متوجه عمو جان عموجان گفتن های دخترانم در گوشی تلفن که با ریزش اشک توام بود ، گردم. موقع رفتن این عموجان از ایران، دو دختر بزرگ من 1 تا 5 ساله بودند و عموی خود را تنها از روی عکس های موجود در آلبوم خانواده ها و صحبت های خانوادگی میشناختند و هیچ خاطره ای از او و فرزندانش نداشتند و با این حال در پای تلفن بی تابی عجیبی نشان میدادند! فارسی حرف میزدند و من دریافتم که صحبت از سید مرتضی میباشد .
در لحظات اولیه فکر بد به سراغم آمد ولی بزودی متوجه شدم که ظاهرا ارتباط تلفنی با سید مرتضی برقرار است و گوشی را گرفتم. با لحاظ تجربیات موجود و اینکه ممکن است این تماس ازطرف سازمان و بقصد خبرچینی باشد ، با احتیاط از مرتضی پرسیدم که اگر خودش است چرا فارسی حرف میزند و او شروع به صحبت به زبان ترکی کرد که البته بخوبی ازعهده آن بر نمیآمد!
من به اینگونه حرف زدن او اعتراضی درقالب شوخی کرده وگفتم که تو میتوانستی یک همراه ترک زبان را که مامور کنترل صحبت های توست انتخاب کنی که گفت کنترلی وجود ندارد و او میتواند به زبان مادری مان با من حرف بزند.
با این حال گفتم که برای رفع شک و تردیدهای من باید به چند سئوال من در رابطه با زادگاهمان، القابی که بعضی از افراد دارند و…، جواب بدهد که داد و من مطمئن شدم که خودش است.
او گفت که ممنونم به ملاقات من آمده بودی ولی او نمیتواند بر سر ملاقاتی با اکیپ انجمن نجات حضور داشته باشد که جواب طبیعی من این بود که طی چندین مرحله اوراق هویتی ما توسط محافظین اشرف بازرسی شد و آنها به هیچ موردی دست نیافتند که فردی خارج از فامیلان ساکنان اشرف باشد و ضمنا عراق کشور ناامنی است که مسافرت بدانجا سخت است ومخصوصا برای من که قلبی جراحی شده و کم توان دارم سخت تر و حتی غیر ممکن! به او گفتم که تو هم آگاهی که من بخاطر زندان رفتن های مکرر، میتوانم مورد سوء ظن هایی باشم و خروجم از ایران ممکن است باین آسانی ها نباشد.
سید مرتضی بمن گفت که راه مطمئنی را بمن نشان خواهد داد که بتوانم بدون اطلاع دولت ایران به عراق بیآیم وآن راه را طی ایمیلی بمن نشان خواهد داد. چند روز بعد، ایمیل ارسال کرده او با آدرس ایمیلی پیچیده بدست من رسید که انصافا هم باخط خودش بود که اسکن شده بود. از اینکه سازمان با برنامه های هنری خوب خود آنها را سرگرم میکند ، ابراز رضایت کرده بود و …
او یک روحانی بود و طبعا آشنائی نسبی با زبان عربی داشت و میتوانست انشای خوبی داشته باشد ولی متاسفانه متن نامه اش نشان میداد که درعرض این 20 سالی که از پیش ما رفته، کوچکترین ترقی ای ازلحاظ نوشتن و… نکرده و این بدان معناست که مطالعه ای در کارش نبوده و بجای عضو یک سازمانی که خود را یگانه سازمان خوب از هر حیث و هر جهت میداند ، زندگی سازمانی اش را با واداشته شدن به ” کار گِل” به هدر داده و همسر جوان وغیر سیاسی اش را به کشتن داده اند.
من ازخواندن این نامه بی محتوا و آگاهی ازکم سواد نگه داشتن برادرم ناراحت شده و بر استبداد و جهالت موجود درسازمان نفرین کردم.
در نامه برادرم ازمن خواسته شده بود که از راه مهران و ازطریق کوه و تپه ها به عراق رسیده و سپس با اتومبیل به اشرف رسیده و سپس مهمان طولانی مدت آنها باشم و ازمشاهده برنامه های هنری آنها لذت ببرم. درنظر گرفته نشده بود که من با این قلب جراحی شده ابدا قادر به پیمودن این بیراه های کوهستانی نیستم. من سریعا جواب این نامه را همراه با عکس های متعدد فرستاده و محدویت های موجودم را به برادرم توضیح داده و خاطر نشان کردم که من در تلویزیون برنامه های شما را میبینم و در مقایسه با برنامه های سایر تلویزیون ها، سطح آنها را پایین دانسته و بنابراین مشکلم دیدن حضوری این برنامه ها نیست و تنها مشتاق دیدارشما عزیزان میباشم که متاسفانه نگذاشتند این اشتیاق برطرف شود و…
این نامه بی جواب ماند و زمانی که به آدرس ایمیلی برادرم سرزدم، متوجه از رده خارج شدن آن گردیدم و این بمعنای این بود که ارتباط بی ارتباط! با این وجود من به خواست کاظم وفادار مانده و برعلیه ستم های روا رفته بر من در طول یک هفته اقامت و رفت و آمدهای بی حاصل بین بغداد واشرف ، یک سطری هم مطلب ننوشتم…
ادامه دارد
رضا اکبری نسب