پدر بهمن عتیقی در قسمت قبلی خاطرات خود گفت: شب وقتی چراغ ها را خاموش کرده بودند، آهسته از بهمن پرسیدم نمی خواهی با ما برگردی؟ که پاسخ داد شرایط طوری است که نمیشود با شما بیایم. انشاالله هر وقت شرایط مناسب شد به نزد شما باز خواهم گشت.
***
در درب خروجی پادگان اشرف تعدادی از مسئولین مجاهدین خلق وارد اتوبوس ما شدند و به هر کدام از خانواده ها یک بسته گز بعنوان سوغاتی برای دیگر اعضای خانواده در ایران داده شد. بالاخره اتوبوس ما از درب اصلی اشرف حرکت کرد. از پنجره اتوبوس سرم را به عقب برگرداندم، نگاهم با نگاه بهمن که گیج و منگ به اتوبوس خیره شده بود تلاقی پیدا کرد. نمی دانم در آن لحظات در ذهنش چه می گذشت؟! ولی می توانم حدس بزنم لحظات سختی را می گذراند و همانند ما به این فکر می کرد که آیا دیدار دیگری صورت خواهد گرفت؟ اگر آری کی؟
با بهمن و لحظاتی که این دو روز داشتم و پادگان مخوف و مسئولین مرموزش خداحافظی کردم و به امید دیدار بعدی در حالیکه قلبم بشدت فشرده میشد به راه افتادیم. در نزدیکی مرز ایران یکی از بچه های خانواده های همراه گرسنه بود. من یکی از بسته های گز اهدایی مجاهدین خلق را باز کردم تا به کودک خردسال بدهم ولی در منتهای تعجب دیدم در وسط بسته های گز بروشورهای مسعود و مریم و تعدادی سی دی سخنرانی جاسازی شده است. از تعجب بر جای خودم خشکم زد! سی دی و بروشورهای تبلیغاتی مسعود و مریم چرا؟ بدنبال چرایی آن بودم که یکی از خانواده های همراه گفت:
“اینها می خواستند با این کار برای ما مشکل امنیتی درست کنند تا به هنگام ورود بداخل ایران و احتمال دستگیری ما، تبلیغات کنند که جمهوری اسلامی خانواده های اعضا را بخاطر دیدار با فرزندانشان در اشرف دستگیر می کند و با این ترفند خانواده ها را ترسانده و مانع از حضورشان در مقابل پادگان اشرف شوند.”
سرم بشدت گیچ میزد به هیچ وجه تصور نمی کردم تا این حد با خانواده های اعضای خودشان در ضدیت باشند؟ جریانی که برای خانواده های اعضای خودش این چنین پاپوش امنیتی درست می کند با مردم ایران چه خواهد کرد؟ تمامی خانواده ها بسته های گز را به بیرون از اتوبوس و در بیابانهای اطراف مرز ریختند و از خیر گزها و سوغاتی گذشتند. به ایران که آمدم اعضای فامیل و وابستگان به خانه ما مراجعه کردند تا احوال بهمن را بپرسند. برخی فکر می کردند ما بهمن را با خودمان به ایران آورده ایم و برای دیدن او آمده بودند. من آنچه بر ما در طی این دو روز در پادگان اشرف گذشته بود و از جمله موضوع گزهای سوغاتی را تعریف کردم. که بشدت آنها را نسبت به مجاهدین خلق متنفر و منزجر ساخت .
تا مدتها بشدت بهم ریخته و بیمارشده بودم. دیگر هیچ تمایلی به رفتن به پادگان اشرف نداشتم و از پسر دیگرم سیاوش خواستم که خودش بجای من همراه خانواده ها به اشرف برود. سیاوش چندین بار دیگر به اشرف رفت و گاها تا چهار ماه در مقابل پادگان به تحصن و افشاگری و مصاحبه با رسانه های عراقی و خارجی ادامه داد تا اینکه بدلیل ضرورت کاری بدون اینکه موفق به ملاقات با بهمن شود به ایران بازگشت. و بالاخره از طرف خانواده هایی که همچنان در مقابل پادگان اشرف مشغول تحصن بودند به ما خبر رسید که بهمن در 19 فروردین 90 در جریان درگیری با ارتش عراق کشته شده است. باورش خیلی برایمان سخت بود. قیافه بهمن که همین اواسط سال 82 به دیدارش رفته بودم در جلو چشمانم بود و صدایش در گوش هایم طنین انداز بود. او به من قول داده بود که وارد درگیری ها نشود!
تصور مرگ بهمن خیلی برایمان سخت و غیر قابل باور! تا اینکه مجدد سیاوش را برای مشخص شدن واقعیت ماجرا مجددا به عراق فرستادم. سیاوش خیلی آنجا تلاش کرد که ضمن درخواست از مسئولین مجاهدین خلق به جسد بهمن دسترسی پیدا کند. بر سر مزارش حاضر شود و فاتحه ای بخواند وحتی بارها ضمن دیدار با فرماندهان ارتش عراق درخواست بازگشت پیکر بهمن به ایران را کرده بود ولی تمامی این درخواست ها از طرف فرماندهان مجاهدین خلق پذیرفته نشد و در نهایت با دست خالی و بدون اینکه حتی موفق به حضور بر سر مزار بهمن شود به ایران بازگشت.
ما بعد از مرگ بهمن به تمامی نهادهای حقوق بشری و کمیساریا و صلیب سرخ نامه نوشتیم و از مسعود و مریم بعنوان مقصران اصلی مرگ بهمن شکایت کردیم ولی متاسفانه هیچ پاسخی به درخواست ما داده نشد. از آن تاریخ تاکنون دست از تلاش بر نداشتیم و نخواهیم داشت. ما رجوی را مقصر اصلی مرگ بهمن می دانیم چرا که اگر بر ماندن در عراق بعد از سرنگونی و مرگ صدام اصرار نمیکرد و حق حاکمیت دولت عراق را بر اشرف که جزیی از خاک کشورش بود به رسمیت می شناخت اکنون بهمن و دوستانش زنده بودند. علیرغم گذشت نزدیک به 11 سال ما هنوز مرگ بهمن را نتوانستیم باور کنیم و لحظه مره بدنبال روزی هستیم که خبر زنده بودن بهمن و جدایی او از این سازمان ضدانسانی را بشنویم. اگر چه دوستانی که در لحظه مرگ بهمن و در آخرین لحظات پیکر او را به آغوش کشیده بودند، از مرگ و سفر ابدی و بی بازگشت او شهادت میدهند. غم از دست دادن بهمن همچون شمع مرا روز به روز آب می کند و در این پیرانه سر و با دلی شکسته و قلب شرحه شرحه تنها با فکر انتقام از رجوی خودم را تسکین میدهم و تا لحظه ای که زنده ام ونفس می کشم در انتظار آن روز می مانم. رجوی نمی تواند از آه و نفرین و لعنت خانواده های داغدار راه گریزی پیدا کند. این وعده خداست. بی صبرانه برای فرا رسیدن آن روز لحظه شماری می کنم.
غدیر عتیقی پدر بهمن از قربانیان 19 فروردین 1390