گرگ کویر!
« دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند »
میترا یوسفی، بیست و ششم می 2007
رویارویی تجربیات نویسنده « روزهای تاریک بغداد »، مرا به محاکمه خویشتن در عدم شناخت ضعف های فردی فروبرد. که به سبب آن از شناخت فرقه یی چنین هولناک و شکنجه گرانش بازمانده بودم. اگرچه محمد حسین سبحانی به درست سیستم را زیر سوال می برد. سیستمی که مبارزان سیاسی و زندانیان زمان شاه را مسخ و تبدیل به زندانبان و شکنجه گر می نماید. مهدی ابریشمچی ها که به قول خودش دریکی ازمعرکه های انقلاب ایدئولوژیک درفرانسه،« جنگ ویتنام » نمی گذاشت نان سنگک از گلویش پایین برود!
اما هنور ابعاد عظیم این تغییر مرا وادار و متقاعد به کمبودهای مشهودی درشعور وقضاوت خویشتن، دستکم در زمانی مشخص، می نماید.
بیاد دارم در بدو ماموریت از یونان به فرانسه، در سوروسات شرم آور تسلیم کردن مینا خیابانی به مردی 17 سال بزرگتر از او،که در « روزهای تاریک بغداد » هم با جزییات بیشتری برآن تاکید شده است. برای خواباندن غائله و افتضاح دزدی ناموسی رجوی از نزدیکترین همرزمش با به میان آوردن تصویر موسی که شاید توجیه آن جنایت خانوادگی و دزدی خانگی! شود ( به شهادت مهدی ابریشمچی در شرح محمد حسین سبحانی، رجوی قیم خواهران موسی بود که چنین حاتم بخشی در راه مقاصد فردی را هزاربار زشت تر می کند).
آری، در حیاط « اور» وقتی نادررفیعی نژاد بمن یادآوری کرد که او و همسرش همخانه ما خواهند بود،(خانه هایی که قرار بود زوج ها هفته یی دوبار یکدیگر را ملاقات کنند و این قرار قلابی به هزار بهانه منتفی میشد)، شوریده و خوشحال گفتم : آه… قلبم.
زیرا او یکی از دو مجاهدی بود که از فرانسه به یونان با ما تماس می گرفت و من دریافت خویشتن از مجموعه ی محمد صفری لنگرودی، فاطمه امینی، اشرف ربیعی و برادران و خواهران شهید رضایی، را به او هم تعمیم می دادم، دریغا بسی هجو و غلط که پهلوان وارونه و قهرمان خبیث من در داستان محمدحسین سبحانی و دیگر قربانیان او، نقش شکنجه گر هتاکی را ایفا می کند.
همچنین است مجید عالمیان که به صورت پیرمردی با سابقه ی مبارزه بر علیه دیکتاتوری و متعهد به اعتقادات اسلامی، رابطه یی عاطفی و پرهیبت با او داشتم. هیهات او نیز دستیار نگونبخت نادررفیعی نژاد در شکنجه و آزار و توهین و تهدید آزاده گانی است که نمی خواستند برده ی رجوی ها باشند. درحقیقت نکته یی در آخرین ایام حضورم در قلعه ی بدنام اشرف بین روابط من و او درخشید که اگر هشیار بودم، شاید… شاید می توانستم تلنگری از حقیقت را بشنوم که بر در اندیشه من ضربه میزد.
روزهایی که بدنبال مضروب شدن و توهین در مواجهه با سوال آنک چرا مسعودو مریم نباید مثل بقیه ازهم جدا شوند، دست ازکارکشیده و به مطالعه پرداختم که خوشبختانه به تلاوت قرآن کریم هم می رسید.
همراه شمشیربرهنه بیرون کشیدن رجوی، خیلی از بازی های پشت پرده هم پایان گرفته بود، از جمله کتابخانه! که پیشتر کتابی چند،غالبا شرح حال شهدا و انتشارات دیگر خود سازمان را در طاقچه یی، یا بروی تخته یی چپانده و اسمش را کتابخانه گذاشته بود که تازه آنهم به مثابه دامگهی، هرکس به کتابخانه می رفت،- مسئله داری اش- فاش می گشت. بعد از فرمان جدایی همان هم برچیده شده و در قسمتی که من بودم واسم محور7!! داشت، همه ی کتاب ها را با حرص سوال برانگیزی در انبارمتروکی برویهم ریخته بودند که من بدون اعتنا به ضوابط بدرون رفته و یک نسخه بزرگ قرآن را با خودم برداشتم. (همچنین یک نسخه از نهج البلاغه که « مادرفرزانه سا » می خواست، با مسئولین صحبت کردم و لی مخالفت شده بود و لاجرم بی اجازه برایش بردم) درست همان وقت بعد از شیره مالیدن هایی به وسیله خواهر محمدرضاسعادتی و خواهر ناصر صادق و… که روح رهبری از ارتکاب جنایات منزه است و…فعالیت مختصری را در رتق و فتق وعده های غذایی که دائره المعارف رجوی ها امور« صنفی »
می خواند، شروع کرده بودم و در فواصلی قرائت قرآن می کردم. روزی دیدم نسخه مبارک در محلی که می گذاشتم نیست. بدنبال پرس و جو گفتند مجید عالمیان گفته نسخه خوبیست و با خود برده. خوشحال بودم که مجاهد من! توجه به قرآن دارد اما درعین حال نزدش رفته و طلب قرآن کردم که داد. بعدها در تجزیه و تحلیل تجربیات دریافتم که از اساس نه جهت قرآن خوانی خویشتن، بلکه برای توقف قرآن خوانی من و یا هرکس دیگری در بساط دیو و دد، کتاب مبارک را با خودش برده بود. زیرا شنیده بود: دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند.
می گویند حقیقت حیرت انگیزتر از افسانه هاست و این ضرب المثل آشکار در این سرگذشت!
« گرگ دریایی»، شاهکار« جک لندن »،خواننده و بیننده فیلمی براساس داستان، را بخود می لرزاند. حکایت مجنون و بیماری که کشتی درحال غرق شدنی را نجات می دهد و خود ناخدا می شود و کشتی نشینان را به بردگی می گیرد. سپس قدم به قدم با پیشرفت دنائت، آدم های گرفتار و تحت تعقیب را هم به انگیزه ی رهایی می فریبد و به کشتی می کشاند و چند تنی را هم به انگیزه ی نجات از غرق شدن! سپس آنها را در کشتی نکبت بارش به بردگی می گیرد و با خشونت و ضرب وشتم و قساوت قربانیان را از فرار ناکام می گذارد. اما « جورج لچ » مرد شجاعی است که به همراه « روت وبستر» از چنگال گرگ می گریزد. نویسنده ی دلیر و ناکام« همفری ون ویدن » نیز برمی خیزد اما بهای شجاعتش برعلیه گرگ دریایی دریافت گلوله و به قتل رسیدن است و درنهایت « خیر و شر » در کنار یکدیگر با کشتی شکسته به اعماق آب می روند.
« دکتر لویی پرسکات » آزار و توهین اوباش و خود گرگ دریا را بر نمی تابد و از فراز دکل پس از سخنرانی شورانگیزی خود را به قصد انتحار پرتاب می کند. بیاد می آوریم پزشکان و سه خلبان که فریب رجوی ها را خوردند و از پروازی دیگر بازماندند و نویسندگانی که به مدیحه سرایی مسخره روی کرده و همگی نه بیشتر از جاشوهای کشتی به گل نشسته ی رجوی ها شدند.
«گرگ دریایی » کف برلب و برق شرارت در چشم های هیز و حریص، جایی که « همفری » در نزاعی با یکی از عمال گرگ نزدیک بود او را بکشد، ولی از این کار امتناع کرد می گوید: لذت نبردی که زندگی کسی در دستان توست؟ آیا به این جهت بود که رجوی وزنش نعره کشان والدین از فرزندان و جفت ها از یکدیگر جدا کرده و معترضین را به فحاشی و ضرب و شتم می کشیدند؟ و به قتل ها دست یازیدند؟
« گرگ دریایی » تداعی کننده رجوی و زنش، ناخدای کشتی غریبی به سالها مساحی شنزار کویر! عرصه یی از فریب، زور و خشونت و قتل و رهنمایی به سوی خودکشی برای کشتی نشینان بدبختی که گمان می بردند از خشونت و ظلم در ایران گریخته اند و برخی به ظلم مضاعف، پس از گذراندن بحران ها، به وسیله « پیک » های مرگ رجوی با قصه های دروغین از عظمت رجوی و لشگرش در عراق، وجهه ی دروغین بین المللی و مژده ی پوچ پیروزی، به کام « گرگ کویر » کشیده شدند. و همچنین برخاستند گسسته گان و رها شدگان!