احمد رازانی از اعضای تشکیلات مجاهدین خلق بود که خانواده چهار نفرهاش در ساختار فرقهای این گروه متلاشی شد. او که عاشق همسر و فرزندانش بود و در طول سالهای اسارتش در تشکیلات رجوی همواره غم همسر و فرزندانش او را در موضع مقابل سران تشکیلات و زیر ضرب سرکوبها و اتهامها قرار میداد، سرانجام جان خود را در این راه از دست داد.
بی مادر شدن فرزندان در فروغ جاویدان
احمدعلی رازانی از اهالی استان لرستان بود. در سال 1367 آستانه عملیات فروغ جاویدان، سران تشکیلات رجوی رازانی و خانوادهاش را همچون بسیاری دیگر از هواداران از سراسر دنیا به عراق کشاندند تا در مدت بسیار کوتاهی با گرفتن کمترین آموزش نظامی و بدون آمادگی جسمی و روانی لازم، وارد عملیات کنند. رازانی به همراه همسر و دو فرزند دو قلویش بهرام و شهناز از آلمان به عراق اعزام شد. بتول سلطانی عضو جدا شده از فرقه رجوی درباره این خانواده میگوید:
“احمد رازانی یکی دیگر از هزاران قربانی و نگون بختی است که توسط سازمان به همراه همسرش و دخترش شهناز رازانی و پسرش بهرام رازانی به عراق و اشرف منتقل شدند. بخوبی بیاد دارم و همسرش را در نشست قبل از عملیات فروغ دیدم. وی گریه میکرد و میگفت که همسرش را دوست دارد و او حتی استفاده از سلاح را نمیداند و سازمان چگونه میخواهد او را به عملیات بفرستد. بعد از این عملیات احمد رازانی قربانی را با چشمانی اشکبار دیدم و او گفت که همسرش کشته شده است و بچههایش بی مادر شدند. او فقط یک کلمه گفت که خلاف خواستهاش همسرش به عملیات فرستاده شده است و گفت که غم سالیان را بر دوش خود احساس میکند و میگفت که ایکاش من زودتر میمردم و در این دنیا نبودم. او خود را مقصر مرگ همسر میدانست و می گفت من او را همراه خودم کشاندم و همینطور وی گریه میکرد و یاد همسرش لحظه ای او را آرام نمیگذاشت.”
بدین ترتیب فرزندان احمد رازانی در سن پنج سالگی بی مادر شدند. پس از عملیات فروغ جاویدان و صادر شدن دستور طلاق اجباری از سوی مسعود رجوی، زندگی خانوادگی در قرارگاه اشرف عملا ممنوع شد. بهرام و شهناز در پانسیون کودکان مجاهدین خلق تحت سرپرستی زنان مجاهد زندگی میکردند و تنها آخر هفته ها اجازه ملاقات با پدر داشتند. قادر رحمانی عضو جدا شده از فرقه رجوی درباره احمد رازانی مینویسد:
“احمد کسی بود که زنش در فروغ جاویدان بدون اینکه تمایلی به شرکت در این جنگ نشان دهد کشته شده بود به این دلیل سر این مسئله با سازمان زاویه داشت. دو فرزندش بهرام و شهناز در اشرف تنها تکیهگاه روحی او بشمار میرفتند و به او امید زندگی مجدد می دادند. فرزندان احمد رازانی تقریباً ۵ ساله بودند آنها روزهای پنجشنبه بعد از ظهر به یگان ما می آمدند. بچه ها فقط پنج شنبه ها اجازه داشتند والدین خود را ببینند. یادم هست همیشه بهرام پسر احمد اصرار داشت با من فوتبال دستی بازی کند. مدتی نگذشت سازمان به بچه ها نیز رحم نکرد و دو ساعت ملاقات را نیز از والدین و فرزندانشان محروم کرد. بهرام و شهناز نیز جزء سایر بچههایی بودند که راهی اروپا (آلمان) شدند البته به دستور سازمان و نه والدین .”
قاچاق بهرام و شهناز به آلمان و آغاز کودک سربازی
بهرام و شهناز در سال 1369 به همراه هفتصد تن از دیگر کودکان مجاهدین خلق از والدین خود جدا شده و به اروپا و آمریکای شمالی قاچاق شدند. فرزندان احمد رازانی بار دیگر از آلمان سر در آوردند و این بار بدون والدین، در یتیم خانههای مجاهدین خلق در شهرهای آلمان به زندگی تشکیلاتی ادامه دادند. هشت سال بعد در سال 1377 فرزندان رازانی را به بهانه ملاقات با پدر از آلمان راهی عراق کرده و همچون دیگر کودک سربازان مجاهدین خلق از آن ها امضای عضویت در ارتش آزادی بخش مجاهدین گرفتند. شهناز و بهرام در سن 15 سالگی یونیفرم نظامی پوشیده و اسلحه به دست در ارتش مجاهدین خلق سازماندهی شدند.
بدلیل رنجهایی که سازمان به احمدعلی رازانی و خانوادهاش روا داشته بود، او بشدت با سازمان زاویه پیدا کرده بود و با وجود آنکه دارای رده تشکیلاتی بالایی (رده MO) بود، پس از اعتراضاتش به سرنوشت همسر و فرزندانش بعنوان حلقه ضعیف و کسی که همیشه باید تحت مراقبت باشد شناخته میشد. پس از بازگشت فرزندانش به اشرف، ملاقاتهای او با فرزندانش ابتدا خیلی محدود و سپس کاملا قطع شد. بتول سلطانی به خاطر میآورد که احمد تا چه حد از گرفتاری فرزندانش در اشرف همزمان دچار خشم و اندوه بود:
“مسعود رجوی دختر و پسر وی را بهمراه انبوه کودکان دیگر که والدینشان را فریب داده و به عراق کشانده بود به خارج فرستاد. و باز روزی من او را دیدم که گویی در این دنیا نبود. و سوال کردم که برادر احمد خوب هستید؟ او گفت که چه فکر میکردیم و چه شد… بعد از اینکه فرزندانش را به خاطر دیدن پدرش فریب دادند و به عراق آوردند وی احساس میکرد سازمان از وی گروگان گرفته است. روزی من سال 85 وی را مأیوس و سرخورده دیدم و احوالش را سوال کردم. احمد گفت که نه راه به جلو و نه به عقب دارد. او گفت که غم دختر و پسرش لحظهای او را آرام نمیگذارد و گفت که آنها را بهانه دیدار من در اینجا اسیر کردند و اول پسرم را به بهانه دیدار گول زدند و بعد با سوء استفاده از پسرم دخترم را هم گول زدند و هر دو را به اینجا کشاندند.”
بهرام و شهناز رازانی به سادگی با اسارت در اشرف کنار نیامدند. بتول سلطانی میگوید: “شهناز دختر وی با تشکیلات همیشه اختلاف داشت و سازمان و رهبری آن را قبول نداشت و دوست داشت از آنجا خارج گردد و همیشه تحت برخورد مسئولین سازمان بود.” و بهرام نیز به گفته رحمان قادری: “با سازمان زاویه داشت و سازمان و رهبری آن را قبول نداشت و می خواست به آلمان، جائی که از آنجا فریب داده شده و اعزام گردیده بود، برگردد و به همین دلیل همیشه تحت فشار مسئولین بود”.
قادری در خاطرهای از انتقاد بهرام رازانی از سران تشکیلات به ویژه شخص محمد محمدثین برای فریب کودک سربازان در حضور مسعود رجوی مینویسد: “بهرام پسر احمد در نشست عمومی آشکار کرد که چگونه بهنام (محمد محدثین) آنها را فریب داد. بهنام به بچهها گفته بود قول میدهم بعد از دیدار با والدینتان در اشرف به اروپا برگردید و ادامه تحصیل دهید. بهرام در نشست عمومی که مسعود رجوی نیز شرکت داشت به او گفت: برادر مسعود ، برادر بهنام ما را فریب داد.”
فروپاشی روانی احمد رازانی
انتقادات احمد رازانی و فرزندانش به سران مجاهدین موجب شد که آنها دیگر در تشکیلات اجازه ملاقات با یکدیگر را پیدا نکنند، احمد رازانی در بی اهمیتترین ردهها به بیگاری گرفته شد. او در سالهای آخر عمرش در آشپزخانه قرارگاه اشرف به کار گماشته شده بود، جایی که نهایتا در سحرگاه 27 آبان 1389 خود را حلق آویز کرد یا شاید او را حلق آویز کردند.
در آن هنگام خانوادههای اعضای مجاهدین خلق مدتها بود در مقابل دروازههای اشرف متحصن و خواستار ملاقات با عزیزانشان بودند. آن ها شاهد بودند که جنازه مقتول توسط چند تن از اعضای سازمان به بهداری درب خروجی پادگان منتقل شده بود. سپس اعلام شد که احمد رازانی خود را بوسیله طناب در آشپزخانه حلقآویز کرده است. پزشک عراقی بیمارستان پس از معاینه اولیه اعلام کرد که علت فوت وی نمیتوانسته خودکشی باشد. بنا به گزارشات در آن زمان، پزشک از صدور جواز دفن خودداری کرد و جسد مقتول را جهت کالبد شکافی به بغداد منتقل کردند. خانوادههای متحصن در برابر قرارگاه اشرف که به امید دیدار با عزیزان خود به انتظار نشسته بودند از شنیدن این خبر بسیار متاثر و برآشفته شدند.
از شرایط کنونی فرزندان رازانی خبری در دست نیست. امید است که پس از انتقال اعضای مجاهدین خلق به آلبانی، بهرام و شهناز نیز به مانند بسیاری دیگر از کودک سربازان سابق مجاهدین موفق به ترک این فرقه مخرب و بازگشت به جهان آزاد شده باشند.
مزدا پارسی
آدم پست و رذل همه جا هست ولی پست تر از رجوی خائن و سران فرقه ندیدم و نشنیدم. این موجودات پلید واقعا تو تاریخ رو دست ندارن. گیریم طبق ضوابط جهنمی فرقه، آقای رازانی مجرم بوده ولی اون بچه های یتیم چه گناهی داشتن که از دیدن پدرشون محروم شده بودن؟ انسان به کنار حتی حیوونا هم انقد سنگدل و بی رحم نیستن.