فرار از زندان اشرف و تولدی دیگر – قسمت چهارم

هادی شبانی در قسمت قبل خاطرات خود تا آنجا گفت که صبح روز ششم متوجه حضور بهزاد علیشاهی در ستاد می شود و علت را سئوال می کند: وی عنوان داشت که اکنون بهترین وقت برای فرار است. من کلاس آموزش بازیگری داشتم و به شاگردانم گفتم که چند لحظه دیگر خواهم آمد. من بهزاد را سوار خودرو کردم و چون بیرون رفتن من مانعی نداشت به راحتی از محل پست نگهبانی ستاد خارج شدم…

موقع نهار خبر دادند که کسی از مقر خارج نشود و به دستور مژگان پارسایی فرم هایی داده شد که کامل و امضاء کنیم. قرار شد که همه نفرات ساعت دو در سالن عمومی جمع شوند. این خبر برایم بسیار خبر بدی بود چون من ساعت دو با دوستم قرار داشتم و فکر می کردم که همه چیز دیگر تمام است. به همین خاطر نقشه ای کشیدم و به مسئولم گفتم که من قرار است ساعت 2 برای گرفتن کوپن بنزین به مقر سر رشته داری بروم که ابتدا مسئولم قبول نکرد ولی من عنوان داشتم که اگر نروم همه سهمیه سوخت مقر از بین می رود و دیگر سهمیه به ما تعلق نمی گیرد. با اصرار من قبول کرد و گفت که زودتر برو و سر ساعت به مقر برگرد. دلگرم و امیدوار شدم، به سمت محل استراحت نرفتم چون اگر وسایلم را بر می داشتم و کسی متوجه می شد همه چیز لو می رفت. سوار وانتی که داشتم شدم و به سمت محل قرار با دوستم یعنی یونس سلیمانی رفتم. در موقع رفتن در خیابانهای اشرف هیچ خودرویی دیده نمی شد. نزدیک به نیم ساعت منتظر دوستم شدم و فکر می کردم که ممکن است به خاطر برنامه ای که قرار است در اشرف انجام شود او نتواند خارج شود. زمان به سختی می گذشت! تا اینکه از راه دور متوجه تانکر آبی که متعلق به دوستم بود، شدم. تانکر را زیر لوله آب قرار داد و سوار وانت من شد و به سمت مقر نیروهای آمریکایی حرکت کردیم و بدون هیچ مشکلی خودمان را به آنان معرفی کردیم و به آنها گفتیم که دیگر نمی خواهیم در مناسبات اشرف بمانیم .

آنان ابتدا مترجم خود را که خانمی بود به محل ورودی آورده و بعد از چند سئوال و جواب اجازه ورود دادند و با خودرو ما را به محل تیف یا همان محل اسکان جدا شدگان که در ضلع شمال و خارج از محدوده اشرف قرار داشت بردند .اولین احساسی که بعد از وارد شدن به مقر نیروهای آمریکایی داشتم این بود که آیا دیگر همه چیز تمام شده است؟ آیا نیروهای آمریکایی ما را دوباره به اشرف بر می گردانند؟

در تیف با دیدن دوستانم بسیار خوشحال شدم .نیروهای آمریکایی بعد از ورود ما چادری بر پا نمودند و بعلت گرمای زیاد برای ما وسایل سرمایش نصب کردند. هنوز چند ساعت از خروج ما از اشرف نگذشته بود که یکی از سربازان مقر تیف گفت که دو تن از مسئولین زن به نامهای فائزه محبت کار و فهیمه اروانی سراسیمه به اینجا آمده اند و می گویند که شما هفت نفر می توانید به اشرف برگردید و ما قول می دهیم که در قرارگاه هر گونه امکاناتی که شما بخواهید فراهم کنیم و اگر لازم باشد خودمان شما را به اروپا می فرستیم . ولی از آنجایی که تجربه دروغ های مسئولین رجوی را داشتیم به آنها گفتیم که از همان راهی که آمده اید برگردید چون ما دیگر به مناسبات شما بر نمی گردیم و اگر فکر می کنید می توانید ما را فریب دهید اشتباه می کنید. این پیام را سرباز آمریکایی به آنان انتقال داد. آنان با خفت و خواری و دست از پا درازتر به مقرشان برگشتند تا خبر فرار را با خواری و سرافکندگی به مریم قجر انتقال دهند.

هادی شبانی و خانواده ها درب اشرف
هادی شبانی به همراه خانواده ها در ضلع شرقی قرارگاه اشرف

ما در ابتدا متوجه اهمیت فرارمان که شامل هفت نفر از اعضای قدیمی بودیم، نشده بودیم. اما وقتی دو زن از مسئولین فرقه برای فریبکاری به مقر نیروهای امریکایی آمدند برای ما مشخص شد که چه ضربه بزرگی به تشکیلات و مناسبات شان وارد کردیم و چگونه می خواهند به نیروهای خود توضیح دهند که علت فرار نفرات قدیمی چیست؟

وقتی شب از راه رسید برای اولین بار بعد از بیست سال احساس کردم که چقدر آزاد هستم و دیگر خبری از نشست های اعصاب خرد کن عملیات جاری و غسل هفتگی نیست. احساس کردم که می توانم بدون تناقض با دوستانم حرف بزنم. آن شب خاطره ای بود که هیچ وقت آنرا فراموش نمی کنم. آن شب تا صبح بیدار بودیم و خنده می کردیم و بهزاد دوستم با تئاتر ادای مسئولین فرقه را در می آورد. از بس خندیدیم اشک از چشمانمان جاری شده بود و احساس کردم که چرا این همه سال رجوی این گونه خوشی ها را از من و اعضای فرقه گرفته است .

وقتی نفرات جدید به کمپ می آمدند سئوال می کردیم که واکنش فرقه و مسئولین در مورد فرار ما هفت نفر چه بوده است؟ آنان می گفتند که مسئولین در کمال پررویی عنوان می کردند که آنان نفوذی بودند و از مبارزه بریده و اکنون می خواهند نزد حکومت ایران بروند و اراجیفی از این مدل که البته چیز جدیدی برای ما نبود و آنها در مورد همه نفرات جدا شده این گونه موضعگیری می کردند. اما چیزی که مسئولین فرقه از درک آن عاجز بودند و خودشان را به کودنی می زدند این بود که نیرویی که نزدیک به بیست سال در مناسبات است چگونه می تواند نفوذی باشد؟ چگونه می تواند بریده باشد؟ این فرد اگر مشکل جان داشت چرا در عملیات های مختلف شرکت کرده است؟ اگر نفوذی بوده چرا مناسبات و تشکیلات رجوی بعد از بیست سال متوجه نفوذی بودن او نشده است؟ مگر تشکیلات چندین بار عنوان نکرد که نفوذی ها را دستگیر کرده! چرا در مورد ما این گونه نشد؟ اگر این فرد نفوذی بوده چرا بالاترین زن مسئول برای جابجایی او را به خدمت گرفته؟! و هزاران سئوال دیگر که متاسفانه مسئولین فرقه از درک آن عاجز هستند و سعی دارند با شانتاژ و عوامفریبی خودشان و دیگران را فریب بدهند. یکی از دوستانم وقتی از مناسبات جدا شد و به کمپ آمد این مسائل را بیان کرد و گفت وقتی با بچه ها در مورد فرار شما و موضعگیری مسئولین حرف می زدیم کسی باور نداشت و همه به شیادی و حقه بازی آنان پی برده بودند و به صورت مسخره می گفتند که مگر فرقه رجوی محل پرورش نفوذی است! برای ما از روز اول روشن بود و می دانستیم که به محض فرار این گونه اراجیف در مورد ما گفته می شود ولی می دانستیم که هیچ کدام از اعضای فرقه که شناختی از ما دارند دروغ های رجوی را قبول نمی کنند و این دروغ به مانند تف سر بالا عمل خواهد کرد .

در تیف هر روز که می گذشت از روز قبل خوشحالتر بودیم و راحت به همدیگر حرفهای مان را می زدیم و هیچ مشکلی نداشته و انگار تازه متولد شده بودیم.

ادامه دارد

هادی شبانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا