در قسمت قبلی توضیح دادم که چگونه رجوی ها بر اساس بند 41 از کتاب تئوری انقلاب مریم که قوانین حاکم بر تشکیلات فرقه بود، عملاً بیمار بودن اعضاء را نفی می کرد و در نتیجه از یک سو باعث فشار تشکیلاتی بر روی افرادی می شد که می گفتند بیمار هستند بخصوص اگر این بیماری قابل رویت نبود مانند درد معده یا کمر درد و . . . و از سوی دیگر با وادار کردن اعضای بیمار به انجام کارهای یومیه و شرکت در نشست ها باعث تشدید بیماری و سوق دادن بیماران به سمت شرایط بدتر و در نهایت مرگ بیمار می شد.
این جمله از رجوی یک اصل تشکیلاتی بود” خواهر و برادر مجاهد بیمار فلان ابن فلان نداریم”
علت هراس رجوی ها از به رسمیت شناختن بیماری این بود که آنها از این که اعضا بتوانند فرصتی پیدا کرده و به فکر کردن بپردازند وحشت داشته و دارند. آنها می دانند که اگر اعضا فرصت فکر کردن داشته باشند به مسائل اساسی همچون سرنوشت خودشان و به خانواده شان فکر خواهند کرد و از آنجا که مناسبات پایه های درست و انسانی نداشت، این فکر کردن به خودی خود موجب مسئله داری اعضاء و در نهایت می توانست به درخواست جدایی آنان منجر شود. از این رو رجوی ها برای آن که این مسیر را ببندند به وحشیانه ترین شکل با اعضای بیمار رفتار می کردند تا فرصتی برای استراحت و فکر کردن نداشته باشد. از این رو در مرحله نخست بیماری فرد پذیرفته نمی شد و فردی که می گفت بیماری دارم را تا حد ممکن وادار به انجام کارهای روزانه و شرکت در نشست ها می کردند. در مرحله بعد هم اگر بیماری قابل کتمان نبود، برای آن که فرصت فکر کردن به او ندهند، به او اجازه استراحت در محیطی تنها داده نمی شد و تا حد امکان زمان بستری شدن و استراحت کردن فرد را کوتاه می کردند.
در این قسمت می خواهم به یک نمونه از برخورد با اعضای بیمار و مجبور کردن آنان به شرکت در نشست های عملیات جاری اشاره کنم. این نمونه مربوط به عضوی به نام «پ – م» است. خوشبختانه وی مدتی بعد از تسلیم شدن فرقه به نیروهای آمریکایی، از فرقه جدا شد و در حال حاضر در کشورهای اروپایی زندگی می کند. نمونه ای که می خواهم بگویم مربوط به زمانی است که وی در یگان ما و در موضع فرمانده تانک کار می کرد. یک روز بعد از اینکه نشست های عملیات جاری سطح فرماندهان تانک شروع شد، مشخص شد که پ – م در نشست شرکت ندارد. فرمانده یگان مان که مسئول برگزاری نشست بود، نشست را متوقف کرد و فرمانده دسته پ – م ، من و دو نفر دیگر که در آن زمان فرمانده دسته های این یگان بودیم را به گوشه ای از سالن برد و از فرمانده دسته پ – م پرسید چرا او به نشست نیامده است؟ مگر نمی دانی که شرکت در نشست عملیات جاری مرز سرخ است؟ فرمانده دسته پ – م گفت که وی تب دارد و نمی تواند در نشست شرکت کند. با گفتن این جملات فرمانده یگان از کوره در رفت و مستمر به فرمانده دسته پ – م توهین می کرد و او را نالایق و بی غیرت می خواند!! سپس رو به بقیه ما کرد و گفت شما در حال خیانت به انقلاب مریم هستید!! مگر از وضعیت پ – م خبر ندارید؟ چرا به او اجازه دادید در آسایشگاه بماند ؟ او نه تنها توضیح فرمانده دسته پ – م مبنی بر تب داشتن وی را نپذیرفت بلکه به او دستور داد که به هر قیمت شده پ – م را به نشست بیاورد!!
نمی دانم تصور خوانندگان از این که ما می گوییم رجوی ها برده داری نوین ایجاد کرده اند در چه حدی است اما واقعیت این است که اعضا در دستان رجوی ها آنچنان گرفتار بودند که حتی اجازه نداشتند به دلیل تب در نشست های تفتیش عقاید موسوم به عملیات جاری شرکت نکنند. آنچه که واقعه ای مربوط به قرون گذشته و زمان اسپارتاکوس یا بردگی سیاهان توسط سفیدپوستان اروپایی نیست. بلکه مربوط به قرن حاضر است مربوط به زمانی که دیگر برده داری یک ضد ارزش بزرگ است و جنبش هایی همچون “جان سیاهان ارزش دارد” در جهان شکل گرفته است. شاید اگر مردم تصاویر و فیلم های حمله وحشیانه عناصر فرقه تررویستی رجوی به نمایشگاه عکس انجمن هابیلیان در شهر استکهلم سوئد را ببینند بهتر متوجه توحش و شقاوت رجوی ها بشوند. وقتی آنها در جلوی دوربین و در یک کشور اروپایی این چنین رفتار می کنند، تصور کنید در مقر خودشان و در حالی که پاسخگوی کسی نیستند چه کرده و چه می کنند.
به هر حال آن روز پ – م را با زور و اجبار و در حالی که تب داشت به نشست بردند. اما برای من تلختر از رفتاری که با پ – م شد این بود که رجوی ها با وقاحت مدعی بوده و هستند که انقلاب شان انسان ساز و برای رهایی انسان ها از قید و بندهای بندگی ساز است!!!
آیا کسی که به بیمار تب دار رحم نمی کند و او را با زور وادار به انجام کاری که به مشروع ترین شکل خواهان انجام آن نیست می سازد، می تواند انسان ساز و رهایی بخش باشد؟ بدون شک مناسبات فرقه تروریستی رجوی یک مناسبات ضد انسانی، نابود کننده انسانیت و برده ساز است.
ادامه دارد
صالحی