در قسمت قبل گفته شد که رجوی در نشست برای اینکه قدری این عملیات را احساسی کند و به نیروهایش انگیزه بدهد عنوان داشت: این بار قرار است به تهران برویم و اگر نرویم دیر می شود و اگر در عراق بمانیم خلق قهرمان از ما سئوال می کند چرا زمانی که می توانستید به ایران بیایید، نیامدید.
من بعد از تغییر سازماندهی به لشکر مهین رضایی منتقل شدم. مهین رضایی همسر علی زرکش بود. رجوی به علت کینه ای که از علی زرکش داشت، آنها را به عملیات فرستاد و علی زرکش به همراه همسرش مهین رضایی در عملیات دروغ جاویدان کشته شدند. رجوی اما هیچ وقت به چرایی مسئله دار شدن علی زرکش نپرداخت .
رجوی برای اینکه از احساسات مذهبی نیروها استفاده کند عنوان داشت عملیات ما حرکت عاشورا گونه است و باید با تمام توان و قوا حمله نمود و به تهران رسید. او طوری حرف می زد مثل اینکه به پیروزی رسیده باشد! به فرماندهان بالا می گفت محل من مشخص است وقتی به تهران رسیدید به محل مربوطه بروید و با احترام نفرات را بیرون کرده و دفتر را برای من آماده کنید. اما در پس این کلمات که صحبت از احترام بود ماهیت واقعی خودش را نشان داد و گفت وقتی تهران فتح شد دو روز وقت دارید هر کاری دوست دارید انجام بدهید و هر کسی را که می خواهید به سزای اعمالش برسانید و من بعد از دو روز دستور توقف می دهم. این گفتار به خوبی ماهیت رجوی را نشان داد که تا کجا در کینه حیوانی علیه مردم ایران غرق است و چقدر تشنه خون ریزی است .
در نهایت رجوی در نشست برای اینکه به نیروهای خود در مورد حمله هوایی اطمینان بدهد عنوان داشت هماهنگی با ارتش صدام انجام شده و هر کجا که لازم باشد نیروهای هوایی عراق وارد می شوند و با بمباران مسیر را برای نیروهای ما باز می کنند و بعد از فرماندهان مزدور خود سئوال نمود این هماهنگی انجام گرفته است یا خیر که همه تائید کردند این کار انجام گرفته است. اما این حرف فقط به درد داخل نشست می خورد و در صحنه واقعی خبری از نیروهای هوایی صدام نبود و نیروها زیر آتشبار نیروهای ایران کشته می شدند و درخواست کمک می کردند ولی از آن طرف بیسیم انگار گوش شنونده ای وجود نداشت .
ارتش صدام تا گردنه پاتاق را گرفته بود و این مسیر خوبی برای تردد نیروهای سازمان بود و بدون درگیری می توانستیم خودمان را به اولین شهر غرب کشور یعنی اسلام آباد برسانیم .
نکته ای که برای رجوی قابل انتظار نبود صحبت های یک زن در نشست او بود. یکی از نیروهای زن عنوان داشت آن گونه که در مورد مردم ایران می گویید و اینکه به شما کمک می کنند نیست چون مردم همچنان طرفدار حکومت هستند کسی سازمان را نمی شناسد و من چند ماه قبل از ایران خارج شدم و صحبت های شما درست نیست. رجوی که وضعیت را بسیار خراب دید عنوان داشت این گونه نیست و خبرهایی از داخل کشور داریم که وضعیت خوب است. در این زمان مریم قجر وارد ماجرا شد و در پاسخ به او گفت شما چند ماه پیش از ایران خارج شدید و اکنون وضعیت داخل کشور فرق کرده است و مردم از ما حمایت می کنند. مریم قجر با این سخنان سعی کرد بحث پیش آمده را جمع و جور کند و تعدادی از فرماندهان کاسه لیس هم وارد ماجرا شده و به خانم مربوطه گفتند شما فقط خودتان را به رهبری بسپارید و بهتر از رجوی نمی دانید اکنون وضعیت داخل کشور چگونه است .
هر کسی حرفی می زد تا هم خودشیرینی کند و هم این پیام را به سرکرده فرقه بدهد هر کاری دوست داری انجام بده ما در بست در اختیار تو هستیم. آن زن متوجه شد کسی به حرفش گوش نمی کند و عقب نشینی کرد و به قرار اطلاع همین خانم به خاطر خیره سری رجوی در مورد عملیات جانش را از دست داد .
همه فرماندهان در نشست رجوی طوری گزارش می دادند انگار همه چیز سر جایش است و هیچ کس مشکلی در عملیات نخواهد داشت ولی در صحنه شاهد بودیم به محض اولین برخورد نیروهای ایرانی دچار سراسیمگی شدند و دیگر هیچ فرمانده ای قادر نبود نیروهای خودش را جمع و جور کند و هر کسی سعی می کرد خودش صحنه را فرماندهی کند و همه چیز بهم ریخته بود .
چیزی که در تحلیل های رجوی به چشم می خورد تحلیل غیرواقعی او از صحنه جنگ بود. بطور مثال وقتی سئوال شد اگر لشکر سنندج به مقابله ما بیاید چکار باید بکینم؟ وی جواب داد لشکر سنندج به مقابله با ما نمی آید اگر آمد ما داغانش می کنیم ! حالا با کدام نیرو و با چه توان خدا می داند! این گونه حرف زدن از روی شکم سیری و فردیت خلص رجوی بود.
و در نهایت در هماهنگی با ارتش صدام، رجوی روز سوم مرداد سال 67 دستور حرکت داد. روز قبل نیز ارتش صدام حملات گسترده ای علیه نیروهای ایرانی در جبهه های جنوب آغاز کرده بود .من به همراه لشکر مهین رضایی از اشرف خارج شدیم و ساعت سه بعد از ظهر به نزدیکی مرز یعنی آخرین محل استقرار رسیدیم تا دستور حرکت داده شود.
ادامه دارد
هادی شبانی