بعد از شکست در عملیات موسوم به فروغ جاویدان و فضای مرگباری که بر تشکیلات حاکم شد، رجوی تصمیم گرفت به نحوی با این فضای یاس آور مقابله کند. چند روزی بود که لشکرهای شکست خورده به اصطلاح ارتش آزادیبخش ملی به قرارگاه اشرف بازگشته بودند و گویی خاک مرگ بر قرارگاه پاشیده بودند. هیچ کس دل و دماغ حسابی برای صحبت در مورد اتفاقاتی که افتاده بود را نداشت. جای خالی دوستان بشدت در آسایشگاهها و سالن های غذاخوری قرارگاهها احساس می شد. باورش برای همه سخت بود. دوستانی که تا هفته قبل در آسایشگاههای مشترک می خوابیدند و یا صدای شلیک خنده های آنها در سالن غذاخوری به هوا بلند بود اینک فقط یادشان باقی بود. کوله هایی که با شوق و ذوق بسیار بسته شده بودند به امید اینکه چند روز دیگر در کنار خانواده باز و سوغاتی هر یک از بچه ها بدستشان داده شود بدجوری به ذوق میزد.
رشته افکارم ناخودآگاه به روزهای آخر تیرماه و اوایل مرداد ماه کشیده شد که تحت تاثیر القائات ذهنی رجوی و در توهم یک بازگشت رویایی و در یک عملیات آسان به ایران باز خواهیم گشت و بعد از سالها آوارگی و بی خبری در آغوش خانواده هایمان قرار خواهیم گرفت و روز میلاد دوباره را جشن خواهیم گرفت.
آن روزها در منتهای ساده لوحی هیچ شک و تردیدی برای خودمان باقی نگذاشته بودیم. روزهای سه تا پنج مرداد ماه بسرعت باد رسید و رفت، اما ارمغانش برای ما خیلی سخت و سنگین بود. بیکران اجساد متلاشی شده روی زمین مانده در دشت و کوه، خودروهای سوخته، آه و ناله و ضجه مجروحان و سیل فرار ارتش شکست خورده بسمت خاک عراق و پایان دردناک رویای شیرینی که نهایت خیلی دراماتیک و بسیار تلخ به انتها رسید. پایانی تراژدیک بر آغاز یک باور ساده لوحانه. روز وداع با دوستان سابق و قربانیان عملیات، اوج تلخی آن باور شکست خورده بود. از روز دهم مرداد اجساد بشدت سوخته و متلاشی شده ای که موفق شده بودند آنها را به خاک عراق انتقال دهند در کربلا بخاک سپرده شدند. خیلی از قربانیان بدلیل شدت جراحات قابل شناسایی نبودند. و صرفا بر اساس پلاک هایشان مورد شناسایی قرار می گرفتند. از میزان نزدیک به 1800 کشته تنها 150 نفر به خاک عراق منتقل و در کربلا بخاک سپرده شدند. آن روز هم یک ماتم سرای دیگری بود. بر دوش گرفتن تابوت دوستانی که قربانی خودخواهی و قدرت طلبی و کیش شخصیت و در یک کلام دروغ جاویدان رجوی شده بودند ….
ادامه دارد…
اکرامی