در قسمت هفتم از این مجموعه مقالات به “شیوه درِ باغ سبز نشان دادن” پرداختیم. آن ها برای وادار کردن شما به پرداخت بهای اولیه، نخست در باغ سبز نشان می دهند، از محسنات کاری که می خواهند انجام دهند صحبت کرده و بدی ها و سختی های آن را پنهان می کنند. و وقتی شما وارد انجام آن امر شدید و بهای اولیه را پرداختید ذره ذره سختی ها و مشکلات و ناملایمات عریان خواهند شد.
روش های نفوذ یا تأثیرگذاری: بعد از آن که جذب کننده با استفاده از روش های استدلالی و سایر شیوه ها توانست فردی را به فرقه جذب نموده و اعتقاد جدیدی را در او به وجود آورد، حرکت بعدی او متوجه این موضوع است که فرد جذب شده را به یک پیرو مبدل سازد، به عبارت دیگر او را از یک شنونده و پذیرنده، به فردی فاعل تبدیل نماید که به نوعی و به نسبتی عقاید جدید خود را در عمل هم نشان دهد….
کمیابی (Scarcity) یا قانون ارزشمند بودن کالایی که کمیاب است.
“راه دوست داشتن یک چیز از این می گذرد که بفهمیم ممکن است روزی آن را از دست بدهیم.” (جی. ک. چسترتون)
افرادی که از این شیوه تأثیرگذاری یا نفوذ استفاده می کنند، اساس سرمایه گذاریشان روی این ایده است که “فکر از دست دادن چیزی ارزشمند، نقش مهمی در تصمیم گیری انسان ها دارد. در واقع به نظر می رسد که فکر از دست دادن، انگیزه بیشتری در افراد به وجود می آورد که کاری را انجام دهند، تا فکر به دست آوردن چیزی. برای نمونه اگر به مردم گفته شود که اگر خانه خود را عایق بندی نکنند چقدر از دست خواهند داد، انگیزه بیشتری در آن ها برای اقدام به این کار به وجود می آید تا این که به آن ها گفته شود که با عایق بندی خانه خود چقدر به دست خواهند آورد.”
ما نه تنها کالا یا چیزی که کمیاب است را بیشتر می خواهیم، بلکه اگر احساس کنیم برای به دست آوردن آن با مانع یا رقابت نیز روبه رو هستیم، آنگاه آن کالا یا آن شی را بیش از پیش خواهیم خواست. برای ما زمانی که یک هوادار ساده مجاهدین خلق بودیم، فکر این که مجاهد خلق خوانده شویم و عضو سازمان شویم تبدیل به یک آرزو یا خواب و خیال دست نایافتنی شده بود. در آن زمان ما یک “انقلابی” حرفه ای و تمام وقت شده بودیم، همه متعلقات مالی خود را داده بودیم، پذیرفته بودیم که تمام روابط عادی خود را با دوستان و خانواده قطع کنیم، از سازمان کاملاً اطاعت می کردیم و بسیاری از ما حتی حاضر شده بودیم که جان خود را فدای راه سازمان بکنیم، با این حال هنوز ما “عضو” نبودیم و یک “هوادار” سازمان محسوب می شدیم.
“قانون کمیابی” آن زمان حُقه اصلی سازمان بود. رجوی در صحبتی در جمع نمایندگان اتحادیه انجمن های دانشجویان مسلمان خارج از کشور (هواداران سازمان مجاهدین خلق) در پاریس، با اشاره به دست نایافتنی بودن عنوان “عضو مجاهدین خلق”، سیاست سازمان را در این باره بیان کرد. وی گفت: “فداکاری و صداقت انقلابی، روزی 21 ساعت کار در تاکسی، یا 70 ساعت کار پشت سر هم برای در آوردن نشریه، بر طبق تمام معیارها، شما عضو حزب یا سازمان محسوب می شوید اما ما به خاطر معیارهای عمیق و پیچیده تری که خاص مجاهدین خلق به عنوان یک سازمان انقلابی یکتاپرست می باشد و در هیچ حزب یا سازمان انقلابی دیگری نظیر ندارد سطح معیارهای عضویت را بالا و بالاتر بردهایم.”
دست نیافتنی بودن یا سخت بودن رسیدن به این عنوان یکی از قوی ترین انگیزه هایی بود که ما هواداران سازمان در آن دوران را وادار به انجام هر کاری، حتی رقابت سخت با یکدیگر می کرد که به این عنوان دست یابیم. سازمان از این قانون در تمام سطوح سازمانی به اشکال مختلف استفاده می کرد و می کند. مثلاً در رده دادن به افراد، حتی در حد هوادار، افراد به هوادار معمولی، هوادار تشکیلاتی، کاندید عضویت، سمپات یک و دو و سه و سمپات داخل و خارج از کشور، تقسیم می شدند، و بدین ترتیب هواداران حتی برای تیترهای مختلف این چنینی به رقابت با یکدیگر در اطاعت و فرمانبرداری هر چه بیشتر تشویق می شدند. بعد از عضویت هم سیستم رده بندی به شکلی تنظیم شده بود که عنصر کمیابی و رقابت، تبديل به انگیزه ای قوی در اطاعت بدون چون و چرای اعضا از رهبری سازمان بود. سازمان حتی بعد از بی ارزش کردن سیستم رده بندی، از عنوان های دیگری که مجدداً عنصر کمیابی و رقابت در دستیابی به آن ها مشهود بود را مطرح کرد و باز از این حُقه، کمال استفاده را کرد و می کند. عنوان هایی مثل «فرد انقلاب کرده» یا کسی که «واقعاً در رهبری حل یا ذوب شده است».
نکته جالب اینست که درست مثل بازی مار و پله، هر گاه ما با زحمت فراوان به پله آخر يک سيستم رده بندی می رسیدیم، رجوی قانون بازی را عوض می کرد و مثلاً، با عوض کردن سیستم رده بندی، یا معرفی کردن معیارها و تیترهای جدید، باز پله های جدیدی در مقابل اعضا می گذاشت که حالا از آن بالا بروند یا ماری را مطرح می کرد که ما را به پایین ترین پله پرتاب کند. مثل زمانی که یک مرتبه رده همه اعضای هیأت اجرایی را به جرم این که مسائل جنسی خود را حل نکرده اند به رده هوادار تبدیل کرد.
دیدن یا لمس رهبری فرقه، یا حتی افراد نزدیک به او:
من داستان های زیادی از افراد عضو فرقه های مختلف را خوانده ام مثل داستان الکساندر اشتاین(Alexandra Stein) در کتاب او تحت عنوان “داخل به بیرون”(Inside out) – (به عبارتی یعنی برملا کردن درون فرقه ها) که در آن الکساندر تا روزهای آخر قبل از جدایی اش حتی نام رهبر فرقه را نمی دانسته یا این که چه شکلی است. در بسیاری از فرقه های مخرب و به خصوص آن هایی که بزرگ تر هستند، دیدن رهبر فرقه و بالطبع لمس او و حتی دیدن افراد نزدیک به وی و لمس آن ها، آن چنان کمیاب و نایاب می شود که رسیدن به آن برای افراد تبدیل به یک آرزوی دست نیافتنی می گردد (درست مثل هنرپیشه های سینما در غرب که حتی امضا و یک یک لباس شخصی آن ها کلی ارزش پیدا می کند، فقط و فقط به خاطر کمیاب بودن آن ها. اگر همان هنرپیشه هر چقدر هم که محبوب باشد به راحتی اشیای شخصی خود را به این و آن بدهد یا امضایش به سهولت قابل به دست آوردن باشد، دیگر ارزشی نخواهد داشت.) رهبران فرقه این قانون را به خوبی می شناسند و به گونه ای صحنه را می چینند که اگر عضوی آن ها را ببیند یا لمس شان کند، این برای او به یک خاطره فراموش ناشدنی و افتخاری بزرگ تبدیل شود. افراد برای مفتخر شدن به چنین چیزی دست و پا می شکنند و حاضر به انجام هر کاری هستند.
در مورد مجاهدین خلق و استفاده سازمان از این مورد، یعنی خاص بودن دیدن رهبری و لمس او، کافی است یکی از فیلم های تبلیغاتی سازمان را دیده و نحوه برخورد اعضا با رجوی ها را به دقت نگاه کنید، ذوق و شوق پيروان، بالا و پایین پریدن ها، و شعار دادن هایشان را مشاهده کنید، تا متوجه شوید که تا چه حد رجوی ها از این مورد استفاده کرده اند و از آن افتخاری بزرگ درست کرده اند که افراد برای دستیابی به آن حاضر به انجام هر کاری می شوند.
کتاب فرقه های تروریستی و مخرب نوعی برده داری نوین
دکتر مسعود بنی صدر
صفحه های 337 الی 339
تنظیم از عاطفه نادعلیان