مصطفی جان سلام
مصطفی چرا جواب مادرت را نمی دهی؟ تماسی با من بگیر. باور کن دلم برایت پر می کشد. نمی دانم چکار کنم. نمیدانم دردم را به چه کسی بگویم! به چه کسی بگویم فرزند من اسیر یک سری خدا نشناس شده است و او را در کمپ زندانی کرده اند. به چه کسی بگویم چندین سال است حسرت دیدن فرزندم به دلم مانده است. چرا به فکر مادرت نیستی؟
مصطفی جان من مادر تو هستم. تو را به دنیا آوردم. من تو را با سختی ها و مشکلات فراوان بزرگ نکردم که در خدمت این از خدا بیخبرها در بیایی. این حق من است مصطفی؟ می دانی با ماندن در کمپ مجاهدین بدون هیچ هدفی خودت را سر درگم کردی. تلاش کن و خودت را نجات بده و از این وضعیت اسفناک خودت را خلاص کن و دلم را شاد کن. آرزویم این است که روزی آزادیت را ببینم پسرم.
مادرت – منتهی زهرایی