روزی که می خواستم از سازمان جدا شوم، به یکی از بچه های قدیمی که صمیمی بودیم نیز اطلاع دادم و از او نیز خواستم که با هم درخواست خروج بدهیم، اما او اینگونه جواب داد: من سالهاست که در سازمان هستم، می دانم که در اینجا بساط دیکتاتوری به راه است، اما این همه سال ایستادم می خواهم آخر بازی را هم ببینم و اینکه در نهایت چه می شود؟
هر چقدر هم به او توضیح دادم، باز جمله اش را تکرار کرد که می خواهم پرده آخر فیلم را ببینم!
زمانی طول نکشید که او در درگیری های داخل اشرف با عراقی ها کشته شد و در خون خود غلطید. حتی مجال و فرصت پیدا نکرد که آخر بازی را ببیند، گرچه آخر بازی از زمانی شروع شد که رهبر سازمان غیب شد و مریم هم در فرانسه دستگیر شد و ما دیدیم که تنها و بی کس زیر بمباران های نیروهای ائتلاف در عراق باقی ماندیم، مریم هم چندی بعد سر سفره ارباب جدید، آمریکایی ها نشست. دیگر چیزی از سازمان باقی نماند که کسی انگیزه داشته باشد به تماشای پرده آخر نیز بنشیند.
اما امروز در آلبانی شاهد پرده نهایی بازی رجوی ها هستیم، مریم رجوی از فرانسه اخراج شده و کشتی او در باتلاق آلبانی به گل نشسته است، مسعود رجوی سالهاست که از دور بازی خارج شده و مرحوم سیاسی محسوب می شود، مریم هم که اساسا این کاره نبوده است و او را به دنیای سیاست هل دادند، توان انجام هیچ کاری را ندارد و تا کنون بالاترین ابتکار عمل او عوض کردن رنگ لباسهایش در مراسمات مختلف بوده است.
گذشت زمان و پا به عرصه گذاشتن دهه هفتادی ها و دهه هشتادی ها، مجاهدین را در اذهان، به دست فراموشی سپرده است، دیگر امروز حرفی از مجاهدین در هیچ محفلی به میان نمی آید، سازمان مجاهدین خلق در آلبانی با تعدادی بازنشسته و پا به سن گذاشته، دوران بازنشستگی و کهولت خود را می گذراند، اما تنها کسانی که سرنوشت ننگین و وابسته ساکنین اشرف 3 را دنبال می کنند و پیگیر وضعیت آنها هستند، اندک خانواده هایی هستند که در حسرت دیدار عزیزان خود، چشم به در دوخته اند، مادران و پدرانی پیر و سالخورده و بعضا برخی از اعضای خانواده که با اصرار منتظر دیدن برادر، عمو، عمه و یا خاله و و دائی خود هستند، اما سماجت رهبران این سازمان تا کنون مانع از این دیدارهای ساده و ملاقات ها شده است.
این مطلب را همه بخوبی می دانیم که حتی حضور فیزیکی و غیر توانمند پیرمردان و پیرزنان در اشرف، برای مریم رجوی نفع مالی دارد و او می تواند از برگ بازنشستگان خود ، برای دریافت کمک های مالی سود ببرد.
اما از زاویه اسیران در این فرقه اگر به ماجرا نگاه کنیم، آنها همه در حسرت یک زندگی آزاد و آسوده هستند، همه دوست دارند سالهای آخر زندگی خود را ، آنطور که می خواهند زندگی کنند، اما حصارهای بلند اشرف 3 و نگهبانان مسلح آلبانیائی ، هرگز این آخرین امکان نفس کشیدن را نیز، از آنان سلب کرده اند.
در پرده ی آخر این فیلم دراماتیک و غم انگیز، داستان تلخ خیانتی را شاهد هستیم که بازیگران این فیلم را از دنیای بیرون و آزاد منزوی کرده است، همه را به درون قبرهای تنهائی شان سوق داده است، اما آیا آنها نباید طعم شیرین زندگی را بچشند؟
اگر از تک تک اسیران فرقه رجوی بپرسیم که خوشبختی چیست ؟ واقعا جوابی منطقی برای سئوال ما نخواهند داشت، سالهاست که خنده از ته دل، در هیچیک از اعضای کنونی سازمان وجود ندارد، خوشبختی را در کنار کسی می توان یافت که تو را شاد کند، اما در فرقه رجوی چه کسی توان این امر را دارد که دیگری را شاد کند؟ واقعیت این است که احساسات و رفتار های منفی موجود در فرقه رجوی، همه را از خوشبختی و لذت بردن، دور نگه داشته است.
باید خدمت اندک تماشاکنندگان پرده آخر فیلم، در آلبانی عرض کنم که پرده آخر فیلم تمام شده است و کسانی که نشستند، تماشاگر پرده سیاه این سینما هستند که هم تخمه هایشان برای تماشای فیلم تمام شده است و هم چراغ های سالن روشن شده است تا صندلی های خود را ترک کنند . . .
فرید