آشکارترین ویژگی دکترین تقریباً تمام فرقه ها، انحصار حقیقت، قول آمرزش اعضا و برتر بودن آن دکترین نسبت به تمامی ایدئولوژی ها و گروه های مشابه است؛ بنابراین آن ها قادر نیستند کوچک ترین اختلاف و تفاوتی را تحمل کنند. برای مثال القاعده و داعش به راحتی می توانند بسیاری از بخش های قرآنی را نادیده بگیرند مانند بسیاری از قوانین صریح جهاد از جمله این که کشتن افراد بی گناه، گناه کبیره است؛ اما در عین حال روی طرز لباس پوشیدن یا ریش داشتن اعضا دگم باشند، یا مجاهدین خلق، آن ها روی بسیاری از رفتارهای دیکته شده توسط رجوی دگم هستند، اما به راحتی می توانند عدم اعتقاد به معاد که از اصول اسلام است را تحمل نمایند.
شاید این عجیب به نظر برسد که گفته شود “فرقه ها به شدت دگم و در عین حال بسیار منعطف هستند”. آن ها روی انجام اوامر رهبری بسیار دگم اند، به طوری که هر نوع انحراف از آن را مستحق مجازات می دانند، اما در عین حال وقتی که رهبری براساس منافع لحظه ای تصمیم بگیرد که عقیده، هدف، شعار، یا رفتاری را عوض کند، آن ها می توانند خیلی منعطف بوده و پایه ای ترین اعتقادات خود را در یک چشم به هم زدن عوض کنند بدون آن که اتفاق خاصی در فرقه به وجود آید.
فرقه ها با ایزوله کردن افراد از دنیای بیرون، باعث می شوند که دنیای اعضا، کوچک شده و در این دنیای کوچک شده، موفقیت ها بزرگ، به مراتب بزرگ تر از آن چیزی که در دنیای واقعی هستند، به نظر آیند. به این ترتیب نه تنها اعضا دچار نوعی خود بزرگ بینی نسبت به بقیه می شوند، بلکه رهبر فرقه نیز به خاطر حرف ها و اعمال به ظاهر فوق العاده اش که در بسیاری موارد معکوس واقعیت است به نوعی نماینده خدا می شود، این در حالی است که دستاوردهای رهبر فرقه و اعضا در دنیای خارج بعضاً واجد هیچ ارزشی نیست و گاهی دیگران به آن ها به نگاه تحقیر نگاه می کنند چرا که ایشان قادر نیستند با کوچک ترین مسائل دنیای بیرون روبه رو شده و راه حل مناسبی برای آن ها ارائه دهند.
این احساس برتر دیدن خود، ممکن است همچنین به وسیله ایدئولوژی فرقه به اعضا داده شود؛ چرا که یکی از آموزه های ایدئولوژی فرقه ها این است که افرادی که آن را پذیرفته و راهنمای زندگی خود قرار داده اند، به طور خود به خودی آمرزیده یا در زندگی خوش بخت و موفق خواهند بود و دیگران زندگی شان تباه و آخرت شان در دوزخ است. مارگارت سینگر می گوید: “در حالی که در درون فرقه، شخصیت اعضا خرد شده و آن ها تحقیر می شوند، اکثر فرقه ها مدعی اند که اعضای آن ها از افراد منتخب و برجسته دنیا هستند. در فرقه، اعضا خود را با این ادعا {که برتر از بقیه مردمان هستند} انطباق داده و در برخورد با دیگران اخلاقیات و نگرش تحقیرآمیز و مادون خود را دارند. به این ترتیب ارزش های فرقه ای وارد سیستم ارزشی افراد می شود و آن ها برخوردی از بالا، فخرفروشانه، خودپسندانه به همراه خود بزرگ بینی روشنفکرانه نسبت به افراد بیرونی پیدا می کنند. {اگر چه این تفکر درونی عمدتاً با نوعی تواضع و فروتنی ظاهری همراه است که تشخیص آن را برای افراد بیرونی مشکل می سازد.} در فرقه افراد برای نشان دادن برخورد بالا و غیرعاطفی نسبت به افرادی که عضو نیستند و به خصوص افرادی که از فرقه جدا شده اند، امتیاز مثبت میگیرند.”
در کتاب «مبارزه با فرقه ها» آمده است: “احساس این که عضو فرقه، خاص و متفاوت از بقیه است، کسی است که در مهم ترین حرکت تاریخ بشری در کنار پیشتازان این حرکت و معتقدین به آن شرکت کرده، خیلی احساس قدرت مندی می باشد که می تواند پیروان را به یکدیگر وصل کرده و آن ها را وادار کند که سخت تر کار کرده و بیشتر فداکاری از خود نشان دهند. به عنوان یک جمع، آن ها احساس می کنند که یک جمع منتخب (از جانب خدا، تاریخ، یا یک قوای ماورالطبیعه) هستند که دارند بشریت را از ظلمت به سمت نور هدایت می کنند. افراد فرقه یک احساس قوی دارند که نه تنها هدف آنان بلکه خودشان نیز جایگاه خاصی در تاریخ دارند.
آن ها فکر می کنند که به عنوان انسان های با عظمتی توسط نسل های آینده شناخته خواهند شد. در گروه مونیز به ما گفته می شد که مجسمه سازان و تاریخ نگاران آینده برای ما مجسمههای یادبود بر پا خواهند کرد و یاد ازخودگذشتگی های ما را جاودان خواهند کرد. … اما درعین حال باید توجه داشت که این احساس مافوق دیگران بودن و گره خوردن در عاقبت انسان ها یک مسئولیت سنگین بر دوش اعضا می اندازد که به سختی می توانند خود را از زیر بار آن خلاص کنند. به اعضا گفته می شود که اگر آن ها مسئولیت خود را به نحو احسن انجام ندهند باعث شکست کل بشریت خواهند شد. به این ترتیب افراد در مقابل رده بالاتر خود فروتن و از خودگذشته و در مقابل بیرونی ها و رده پایین تر متکبر و خودبزرگ بین هستند. … به این ترتیب افراد فرقه نمی توانند درک کنند که منظور افراد بیرونی چیست. وقتی به آن ها گفته می شود که شما نباید از واقعیت و مسئولیت با پیوستن به یک فرقه، فرار کنید.”
بعضی مواقع نیز آنان به این دلیل به این خودبزرگ بینی می رسند که باور می کنند که رهبر آنان یک رهبر کامل به تمام معنی است. به این ترتیب آنان به این عقیده دست پیدا می کنند که با دنبال کردن چنین رهبری آن ها نمی توانند هرگز دچار خطایی شوند و طبعاً چنین کسی نسبت به دیگران احساس خود بزرگ بینی خواهد کرد. باز هم در کتاب «مبارزه با فرقه ها» می خوانیم: “من فکر می کردم هر عمل من دارای یک ارزش تاریخی و یک اثر بزرگ است. من احساس می کردم که «فرزند کامل» یک «اولیای حقیقی» هستم (مون و همسر سومش هاک ج هن)، ما به عنوان اعضای مونیز آن ها را آدم و حوای کامل می دانستیم. … بنابراین مون که خود کامل بود می توانست اعضا را به شکل معنوی به فرزندی خود پذیرفته و یک خانواده کامل تشکیل دهد و ما را به ازدواج یکدیگر درآورد که این جریان تکاملی ادامه یابد. در چنین خانواده ای اطاعت و وفاداری مطلق از مون بالاترین و ارزش مندترین صفات بود.)”
به طرز شگفت انگیز و البته کاملاً اتفاقی ما هم در سازمان مجاهدین خلق آنچنان شستشوی مغزی شده بودیم که فکر می کردیم ما هم از مریم همسر سوم رجوی دوباره متولد شده ایم و وی مادر واقعی ماست. ما نیز فکر می کردیم که با پیروی از این دو موجود بهشتی ما هرگز نمی توانیم خطایی مرتکب شده و در نتیجه مافوق دیگران هستیم، ما آن قدر خود را بالاتر از انسان های عادی می دانستیم که مخاطب واقع شدن به عنوان یک فرد عادی در مجاهدین خلق جزو بدترین دشنام ها محسوب می شد.
دلیل دیگر این خود بزرگ بینی، تحمل رنج و سختی است. تحمل درد و سختی و حتی شکنجه که خیلی در فرقه ها معمول است؛ کار سخت و گاهی طاقت فرسا، عادت به کم خوابی و کم خوراکی، و همچنین، آن چنان که در بعضی از فرقه ها معمول است، ترک زناشویی، ترک خوشگذرانی و لذت از زندگی، اگر چه همه این ها دردآور و نامطلوب هستند اما در عین حال تمام این سختی ها می توانند یک احساس مجازی خود بزرگ بینی نسبت به مردم عادی به یک عضو فرقه بدهند. وقتی یک نفر خود را در چنین شرایط سختی قرار می دهد، آن فرد حتی محتاج این نیست که کس دیگری به او بگوید که او فرد خاصی است و فوق دیگران است، چنین احساسی را آنان از درون خود به دست می آورند….
افراد فرقه نه تنها در چگونه زندگی کردن می توانند احساس برتری نسبت به سایرین پیدا کنند، بلکه چنین احساسی را در پذیرش چگونه مردن هم می توانند پیدا نمایند. عنوان “شهادت” که توسط رهبر فرقه به مرگ آنان داده می شود، همانند تحمل سختی و زجر و شکنجه می تواند به آنان احساس ممتاز و متفاوت بودن بدهد. چنین عنوان و احساسی، خاص فرقه های مذهبی و اسلامی نیست، حتی فرقه های مارکسیستی با قول جاودانه شدن نام کشته شدگان، به هواداران خود این پیام را می دهند که مرگ آن ها همانند هر مرگ دیگری نیست و آنان با مرگ خویش جزو خواص و به یاد مانده های تاریخ خواهند شد. پیتر اولسون در کتاب ” فلوت زنان بد جنس دوران ما” می نویسد: ” در فرقه های معتقد به فرا رسیدن آخر الزمان، یک حرف کلیدی و یک عنصر منحصر به فرد در عمق ایدئولوژی شان توسط رهبر جذاب فرقه کاشته شده است. رهبر فرقه مکرراً این ایده تخیلی، یعنی مرگ دسته جمعی به خاطر هدف (حتی اگر کلمه مقدس به کار گرفته نشود)، را تبلیغ می کند. این یک پیام کلیدی در ایدئولوژی قدرتمند چنین گروه هایی است که توسط رهبر فرقه به صورت یک تراژدی درمی آید و تمام افراد را آماده خودکشی دسته جمعی در اعتراض به حکومت شیطان و بی عدالتی دنیای خارج می کند.”
کتاب فرقه های تروریستی و مخرب، نوعی برده داری نوین
دکتر مسعود بنی صدر
صفحه های 134 الی 137
تنظیم از عاطفه نادعلیان