نیمه پنهان سلسله مطالبی از خاطرات جداشدگان برای افشای ماهیت سازمان مجاهدین خلق است. اعضای جداشده در این سلسله مطالب با بازگو کردن خاطرات خود اقدام به افشاگری از مناسبات مجاهدین خلق می کنند تا ماهیت نیمه پنهان مجاهدین خلق برای همه روشن شود.
ابراهیم مرادی در این قسمت نیمه پنهان مینویسد:
یکی از بزرگواران از من سئوال کرده که به چه دلیلی سازمان مجاهدین وقتی در عراق بود نمی گذاشت فرزندانشان با پدر و مادر یا بقیه کسان و خویشاوندان دیگر ملاقات کنند؟ و اینکه تو آن موقع در اشرف یک مجاهد بودی با چشمان خودت می دیدی؟
دوست خوب من این داستانش خیلی طولانی ست. اما من به یکی از صدها صحنه ای که آن موقع حفاظت ضلع جنوب اشرف با قرارگاه ما بود عین صحنه را مختصر برایت توضیح بدهم. اشرف دارای چهار ضلع به نامهای ضلع شرق، غرب، شمال و جنوب بود. حفاظت از ضلع جنوب با چهار کیوسک مجهز به دوربینهای قوی دیده بانی و بین هر دو کیوسک دو نفر هم همیشه در حال رفت و بر گشت از ضلع جنوب حفاظت میکرد. علاوه بر اینها کل نفرات قرارگاه همیشه در حال آماده باش بود که هر وقت خانواده هایی که از ایران برای دیدن فرزندانشان به اشرف آمده بودند به ضلع تحت حفاظت رسیدند حسابی ازشان پذیرایی بکنند. در یکی از روزهای داغ تابستان که من و مسئولم نوبت پستمان بود و باید هر چند دقیقه ای یک بار گزارش وضعیت به فرماندهی قرارگاه میدادیم. طبق فرمان مسعود رجوی و مریم قجر خانواده ها را به داخل اشرف راه نمی دادند. آنها هم مجبور بودند دو یا سه تا وانت بار کرایه کنند و از صبح تا شب دور سیاج اشرف بچرخند فرزندانشان یا پدران و مادران و کسانشان با اسم و فامیلی صدا بزنند که شاید فرجی بشود کسی دلش به حالشان بسوزد یک جوابی بگیرند. به قول معروف میگویند. اه اگر آه من است و ناله اگر ناله تو. آنکه به جایی نرسد فریاد است.
القصه کوتاه کنم من و مسئولم با دوربین نگاه کردیم دیدیم خانواده ها دارند به سمت ضلع ما می آیند مسئولم سریع به قسمت فرماندهی گزارش کرد. حدود یک ربع بعد یک خودرو آیفا با چند نفر رسیدند خانواده ها هم نزدیک ما که اولین پست ضلع بودیم رسیدند.
دوست گرامی باور کن اگر به اصرار شما نبود که ازم خواستی صحنه ای از آن روزها را برایت تعریف کنم همین جا نوشتن این خاطره تلخ را قطع میکردم و ادامه نمی دادم. چون با یادآوری آن بغض گلویم را گرفته است. اما بگذار برای لحظاتی هم که شده شما را شریک یکی از خروارها نگفته در دل مانده صدها نفر که شاهد چنین صحنه های بودیم بکنم.
در ادامه حدود پانزده نفری از خودرو پیاده شدند خانواده ها به نزدیک ما رسیدند همه شان از زن و مرد سنشان بالا بود آنها با فریاد بلند عزیزانشان را صدا می زدند. می گفتند برادر مجاهد تو را به خدا، پسر من یا مادر من، پدر من، خواهر من اسمش فامیلیش این است، اگر زنده هستند فقط می خواهیم یک بار آنها را ببینیم و بس و اگر کشته شده اند به ما بگویید. که ما چندین روز دور قرارگاه اشرف سر گردان دور شماها میگردیم چرا یکی از شماها دلش به حال ما نمی سوزد .چرا یکی با ما حرف نمی زند و الا النهایه..
میدانی خانواده ها چه جوابی از برادران مجاهد دریافت کردند ؟
برادران مجاهد به دستور فرمانده بالا با فلاخن و تیر و کمان آنها را به سنگ بستند. یادم است سنگی به مادر پیری خورد افتاد اما لحظه ای بعد بلند شد گفت اشکال ندارد با هر چه دوست دارید ما را بزنید حلالتان. ولی فقط به من بگویید پسرم زنده است. فقط به من بگویید دخترم، پدرم زنده است یا نه و صدها ناله و التماس از آنها برای یک جواب و صدها سنگ فحش و ناسزا بی حرمتی از جانب مسئولین و مجاهدین به سمت آنها.
این پروسه پر از درد و رنج با بازگو کردن یک صحنه و چندین صحنه تمام نمی شود .
ازم سئوال کردید چرا سازمان مجاهدین با خانواده هایی که از ایران یا هر کجا برای دیدار عزیزانشان می آمدند اینگونه بر خورد خشن میکرد؟ جوابش مشخص است. چون تحمل تشکیلات رجوی که دائما نفرات در نشستهای مختلف ایدئولوژیکی تحقیر میکرد از یک طرف از طرفی دیگر حرف از دمکراسی شعار توی خالی بیش نیست… و برای همه مشخص شد که کل سیاست رجوی وابسته به کشورهای خارجی علی الخصوص صدام حسین بوده. رجوی مخالف خانواده و تشکیل زندگی بود. نفرات تازه متوجه شدند که چه کلاه گشادی سرشان رفته که تا دیروز شعار و استراتژی رجوی ضد آمریکا و اسرائیل و غیره بوده اما امروز با آنها دست برادری داده و به دلایل زیاد دیگر. نفرات از بودن در سازمان مجاهدین پشیمان شدند دنبال راهی ، کسی می گشتند که بتوانند از طریق آنها به ایران بر گردند. چون رجوی تجربه قبلتر را داشت : وقتی خانواده ها بعد از سرنگونی صدام حسین برای مدتی کوتاه توانستند به داخل قرارگاه اشرف بیایند و خیلی از نفرات مجاهد اشرف را ترک کردند به ایران و کشورهای دیگر رفتند. سازمان مجاهدین تا به خودش جنبید بیش از هزار نفر رفتند .
رجوی متوجه شد اگر وضع اینطوری پیش برود خانواده ها به دیدار فرزندان یا کسان خودشان بیایند، خیلی زود همه اشرف را ترک می کنند. نه از تاک نشان می ماند و نه از تاکستان. به همین خاطر مسعود رجوی و مریم قجر یک سیاست استراتژیکی جدیدی در مورد خانواده ها طراحی و عملی کردند. با عرض معذرت از همه خانواده های محترم و مردم عزیز ایران. رجوی گفت خانواده یعنی الدنگ. خانواده یعنی دشمن. یعنی وزارت اطلاعات رژیم ایران و صدها حرف ناشایست و نالایق و توهین به خانواده ها. این سیاست را با نشستهای مکرر و طولانی به اعضای مجاهدین در اشرف تحمیل کرد و جا انداخت. درب اشرف سریع به روی خانواده ها بسته شد. نفرات قرارگاه اشرف را هم وادار کرد که خانواده را به سنگ و فحش و دشنام ببندند و هنوز هم بعد از سالیان این سیاست ضد انسانی و ضد ایرانی رجوی حتی در کشور اروپایی یعنی آلبانی ادامه دارد و درب گل گرفته اشرف سه در مانز تیرانا به روی خانواده ها بسته است. اگر امروز من از سازمان مجاهدین جدا شده ام بهم میگویند مزدور رژیم.
حالا در برابر آنچه خانواده ها برای دیدار عزیزانشان توی آن وضعیت جنگ داخلی عراق و بمب گذاری کشت و کشتاری که بعد از سقوط صدام در جریان بود با هزار بدبختی ریسک کشته شدن به جان می خریدند تا خودشان را به درب اشرف برسانند با هزار امید و آرزو شبها و روزهای متمادی در انتظار یک لحظه دیدار در آب و هوای پنجاه درجه تابستان، گرمای عراق را تحمل میکردند. دست آخر هم سر شکسته و دل شکسته و ناامید به ایران بر میگشتند. حالا من یا آن دوست دیگرم مزدور است و خائن یا مسعود رجوی و مریم قجر. وقتی من با صداقت تمام ماهیت ضد دمکراسی و ایدئولوژی عقب مانده دوران بربریت رجوی را افشا میکنم. انتظار داری سازمان مجاهدین چه خودش مستقیم یا از زبان کسانی دیگر به من گل و بلبل بگویند. تهمت و اتهام و مارک نزنند. خودت قضاوت کن. من حتی به جنگ بین سازمان مجاهدین و جمهوری اسلامی کاری ندارم. من به طور کلی بدون هیچ ترس واهمه ای کاری به سیاست هر دو طرف ندارم. من فقط خاطرات دوران اسارتم را که در سازمان مجاهدین چه بر من گذشت مینویسم و نیازی هم به اضافه گویی حرفهای بی ربط ندارم. از همین حالا تا آخر عمرم که نمیدانم چقدر است، هرچه در مورد دروغ و دغل بازی مسعود و مریم رجوی بنویسم تمامی ندارد .
آقای ابراهیم مرادی در مطلبی دیگر درباره نفی روابط خانوادگی در سازمان مجاهدین خلق می نویسد:
ارتباط اعضای مجاهدین با خانواده یعنی شکستن ذهنیات افراد در رابطه با ترس و وحشتی که سالیان طولانی توسط ایدئولوژی رجوی بر علیه خانواده مغز شویی شده بودند و عمری آنها را از خانواده دور نگه داشته اند.
افکار آنها را از داشتن عاطفه و رابطه خانواده به عنوان یک مانع بزرگ و حتی دشمن پر کرده اند. اصلا تمام حرف همین است. و به همین خاطر که خانواده با تمام تلاشهایی که کرده نتوانسته مستقیم یا غیر مستقیم با کسانشان در سازمان مجاهدین ملاقات یا ارتباط بر قرار کنند. در نتیجه اگر سران سازمان مجاهدین هم چنین ریسکی بکنند و اعضایش را برای بر قرار کردن رابطه حتی از طریق تلفن با خانواده آزاد کند. قطعا با اولین تماس با خانواده و شنیدن صدای گرم و دلنشین عزیزانی که سالهای سال ازشان دور و بی خبر بوده اند، ترسشان می ریزد و ناامیدی شان به امید تبدیل میشود. مهر و محبت خاموش شده در دل دوباره احیا میشود. در آن موقع دیگر هیچ کس نمی تواند مسیر راهش را به سمت ایران و خانواده تغییر بدهد. هیچ مانعی برای رسیدن به خانواده و وطن نمی تواند سد راهش شود.