در قسمت قبل گفته شد که بسیاری از اعضا مجبور شدند در دل کوه و جنگل و قبرستانها روز و شب بگذرانند. آنها در باور صادقانه شان هنوز به شعارهای رجوی ایمان داشتند و به همین دلیل تعداد زیادی از آنها با تحمل شرایط سخت مناطق مرزی جان خود را بدست گرفتند و به تصور پیوستن مجدد به سازمانی که آن را جامعه آرمانی خود می پنداشتند از وطن و کانون گرم خانواده جداشده و به پادگانهای نظامی مجاهدین خلق در عراق پیوستند.
ورود به خاک عراق و زندگی در پادگان اشرف برای اولین بار جرقه تناقض شکل و محتوا را در ذهن آنها تداعی ساخت. اعضایی که در عرصه اجتماعی جامعه شیفته و مجذوب شعارهای آزادی و استقلال و ضرورت حفظ دفاع از تمامیت ارضی وطن شده بودند، در پادگان اشرف که جامعه آرمانی و بهشت موعود رجوی معرفی میشد و قرار بود یک الگوی کوچک ایران آینده باشد، به چشم خود می دیدند که اعضا از حق هرگونه تماس و یا ارسال نامه برای خانواده هایشان محروم بودند.
هر گونه فکر کردن به خانواده و یادآوری خاطراتی که در گذشته با آنها داشتند ممنوع و مرز سرخ تشکیلات شمرده میشد. هزاران عضو تحت فشارهای روحی و روانی و پیشرفته ترین تکنیک های مجاب سازی ذهن مجبور شدند، زیباترین خاطرات سالهای همزیستی و معاشرت با خانواده را به فراموشی بسپارند و نمودهای عینی آن یعنی نامه ها و عکس ها را از بین ببرند. برای اولین بار اعضا برای دیدن دوستان و یا اقوام و آشنایان در مقرهای مختلف مجبور بودند که ویزاهایی با چند امضا مسئولین، همراه داشته باشند. اعضا از دریافت هرگونه خبر از منابع و رسانه های مستقل محروم بودند، و تمامی اطلاع رسانی فقط مختص به منابع سازمان مجاهدین بود که آن هم کاملا به اختصار و تحت سانسور شدید صورت می گرفت.
جداسازی و تفکیک جنسیتی بین زنان و مردان عضو علیرغم تمامی شعارهای فریبنده و پر زرق و برق دار آزادی و برابری حقوق اجتماعی زنان و مردان به ارتجاعی ترین شکل اجرا میشد، بطوریکه مردان عضو به تنهایی حق ورود به اتاق کار زنان را نداشتند و برعکس همین محدودیت در مورد زنان هم اعمال میشد. رجوی که مدعی بود با انقلاب مریم می خواهد به جنگ عنصر جنسیت برود و آثار تفکرات جنسیتی و تفکر مالکیت زن را از اذهان مردان بزداید با اجرای ضوابط به اصطلاح بازدارنده ارتباط و حضور در مناسبات دست جمعی بزعم خودش مانع از بروز هرگونه احساس و عاطفه متقابل بین زنان و مردان گردید و خود زنان را به تملک گرفت .
بر همین اساس و برای جلوگیری از تماس های فیزیکی اعضای مرد را مجبور ساخت تا گزارشات و یا خودکار را روی میز قرار داده و بصورت مستقیم به دست اعضای زن ندهند که بصورت مبتذلی به ذوق می زد. انقلابی که با شعار رهایی زن تحمیل شده بود در عمل اولیه ترین آزادی ها از جمله آزادی های اجتماعی و حق شرکت و یا حضور در فعالیت های اجتماعی و ورزشی را از زنان عضو تشکیلات گرفت.
در بعد استقلال وابستگی های نظامی، مالی و سیاسی فرقه مجاهدین به دولت عراق که در ادامه آنها را تبدیل به عناصر جاسوسی و کسب اطلاعات به سود عراق کرده بود، از چشمان اعضای تیزبین که هنوز به ارزش های اولیه و اصل استقلال و عدم وابستگی معتقد بودند مخفی نماند، و آنها را عمیقا مسئله دار کرد. شرکت اعضای مجاهدین در عملیات نظامی مشترک با ارتش عراق و کشته و مجروح کردن و به اسارت در آوردن سربازان ایرانی که گناهی بجز دفاع از ناموس و تمامیت ارضی ایران نداشتند و تحویل دادن آنها به نهادهای امنیتی عراق برای استخراج اطلاعات تحت شدیدترین شکنجه ها بسیاری از نیروها را از درون مسئله دار کرد. بطوریکه در چند مورد و در نشست با مسعود رجوی در قالب طرح سوال و ابهام این مسئله را مطرح کردند که به چه دلیل باید سلاح های ما سینه های سربازان ایران که طبق قوانین سربازی و بدون تمایل خود به جبهه ها اعزام شدند را بشکافد؟ گناه آنها چیست؟ پاسخ رجوی آنها را بیشتر مسئله دار کرد. “اتفاقا باید قلب سربازان را هدف گرفت تا دیگر سربازان ترسیده وبه جبهه ها نیایند!”
براستی خالی کردن صحنه جبهه ها بسود دشمن و تنها گذاشتن زنان و مردان بی دفاع در مقابل تجاوز گران با چه هدفی و در راستای چه منافعی باید صورت می گرفت؟ این سوالی بود که اذهان نیروهایی که روزی به عشق استقلال و تمامیت ارضی وطن و آزادی خلق به رجوی پیوسته بودند را بشدت آزار می داد و آنها را نسبت به انتخاب اولیه شان دچار شک و تردید می کرد.
ادامه دارد…
اکرامی