مکان گفتگو: انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی
سعید باقری دربندی: خانم مرضیه، شایع شده بود دخترهای میلیشا را که از کشورهای اروپایی و آمریکا و کانادا به اشرف منتقلشان کرده بودند، انگیزه ای برای ماندن در اشرف نداشتند، آنها اغلب اعتراضاتی می کردند و انگیزه اعتراضاتشان هم خارج شدن از عراق و قرارگاه اشرف بود. مسئولین مقر خانم ها با این بچه های معترض میلیشیا چگونه برخورد می کردند؟
قادر رحمانی: فکر کنم منظور سعید آن گروه از بچه های میلیشیا ست که قبل ازدوم اوت در جنگ کویت در زمان جورج بوش پدر به بیرون از عراق انتقال یافتند و اما بعدها دوباره به اشرف بازگردانده شدند.
مرضیه قرصی: بله، همان دخترهای میلیشیا را که در جنگ کویت به کشورهای اروپایی و یا کانادا و آمریکا برده بودند، دوباره آنها را بازگرداندند. البته اغلب آنها سن کمی داشتند و با میل و تصمیم خودشان که به اشرف نیامدند بلکه با انواع و اقسام حیله و ترفند های عاطفی و وعده های آن چنانی، خیلی از بچه های میلیشیا را به اشرف بازگرداندند. و آنها هیچگاه با تمایل قلبی خودشان به اشرف نیامدند. در مورد سوال آقای باقری باید عرض کنم مسئولین سازمان حساسیت ویژه ای به مقر خانم ها داشتند زیرا به هر حال طوری وانمود کرده بودند که هژمونی دست زنان است و اگر صدای اعتراض خانم ها بلند می شد برای سازمان این موضوع حیثیتی می شد و به این خاطر آنها سعی داشتند ابتدا صدای اعتراض را کسی متوجه نشود و بعد اگر در جلوگیری از فریاد ها و انتقادها و یا مسئله دار شدن افراد با مشکل برخورد می کردند با شیوه های عاطفی و یا اگر موفق نمی شدند با تهدید و وادار نمودن مادران به کتک کاری بچه های میلیشیا و برخوردهای منفی و دفعی علیه افراد خواهان خروج، از ریزش نیروها و خارج شدن بچه ها جلوگیری کنند.
سعید باقری دربندی: می گفتند بچه های میلیشیا را با هزار جور کلک و با وعده ملاقات با پدر و مادرهایشان، به اشرف آورده اند و پس از انتقال آنها به اشرف با زور و اجبار آنها را نگه داشتند.
مرضیه قرصی: به همان بهانه هایی که فرمودید، بچه های میلیشیا را به اشرف فرستاده بودند و یا با گرفتن نامه از پدر و مادرهایشان بچه ها را با تحت فشار عاطفی قرار دادن وادارشان می کردند که به اشرف بیایند. بالاخره به اشکال گوناگون آنها را به عراق انتقالشان دادند ولی بچه ها بعد از اینکه در اشرف مستقر شدند متوجه شدند که چگونه در تور سازمان افتادند و در چه فضای سیاه و تلخی گرفتار آمده اند. آنها بسیار افسرده و ناراحت به نظر می رسیدند دقیقا نوع برخورد ها، گفتار و رفتارهایشان نشان می داد که چقدر در اشرف دلگیر و مایوس هستند. آنها به هیچوجه مایل نبودند در مناسبات تشکیلات ماندگار شوند و به مسئولین سازمان می گفتند ما حتی اگر چیزی تهدیدمان کند و بمیریم، بهتر است که در کشورهای اروپایی بمیریم تا در این بیابان بی آب و علف. می گفتند ما همینطوری کار می کنیم با همین شرایط سازمان، با همین فضایی که بالاخره توی اروپا هست برای سازمان کار می کنیم اما فضای اشرف با روحیه ما سازگار نیست. به خودشان قول داده بودند هیچ وقت از فضای اروپا بیرون نیایند ولی باز باید اقرار کنم بچه ها را چنان در اشرف طی یک فرایند عجیب و غریب شستشوی مغزی می دادند که وادار می شدند دست از اعتراضاتشان بردارند یکی از این بچه های میلیشیا سارا حسنی بود او بعد از بمباران امریکا و سقوط رژیم صدام به هیچوجه مایل نبود در اشرف بماند مادرش جمیله سالها در اشرف بود، او مسئولیت فرماندهی یکی از مقرها را بر عهده داشت، مدتی بعد سارا حسنی بنای ناسازگاری را بعد از جنگ شروع کرد و به اصطلاح با مناسبات چفت نمی شد او علنا می گفت: علاقه ای برای اقامت در اشرف و مبارزه ندارد حتی مدتی دچار بیماری روحی شد یعنی روانی شد و قاطی کرد اما سازمان دست از سرش بر نمی داشت به هر قیمتی بود می خواستند سارا در اشرف بماند در نهایت سارا را به خانمی به نام مریم عرب سپردند و مریم را فرمانده او کردند خوب خانم های مقر معمولا سارا را می دیدند که حال خوشی ندارد و از خود می پرسیدند جه بلایی بر سر سارا آمده است؟ چرا تعادل روانی و سلامتی روحی خودش را از دست داده است؟ سارا حرکاتش شبیه دیوانه ها شده بود. واقعا تحمل مناسبات مسخره و ضد انسانی اشرف را نداشت و خیلی بی تابی می کرد. یک روز به انسیه گلدوز که فرمانده مقر ما بود، گفتم چرا سارا به این حال و روز افتاده است؟ چرا در محوطه در خارج از آسایشگاه تند تند راه می رود و با خودش حرف می زند و می خندد؟ سارا اصلا کار نمی کرد معمولا در یک گوشه می نشست و ادای بچه های خردسال را در می آورد یعنی انگار که بچه 10 ساله یا 9 ساله است در حالی که سارا 22 سالش بود ولی عین دیوانه ها رفتار می کرد و حرف میزد تا اینکه سارا را پیش مادرش به یک مقر دیگر منتقل کردند مادرش که خیلی عصبی بود یک روز سارا را حسابی کتک می زند و به او می گوید: این چه رفتاری ست، این چه کاری ست، که می کنی، این رفتار زشت را ادامه نده. غافل از آنکه سارا اراده ای از خودش نداشت سارا نیز با آن حال و روزش گریه می کند و به مادرش می گوید چرا مرا می زنی؟ من از دست تو شکایت می کنم. مادرش به او می گوید تو هیچ کاری نمی توانی بکنی چون من مادرت هستم حتی شکایت هم بکنی هیچکس هیچکاری نمی تواند با من بکند. موضوعی که برایتان گفتم یکی از دوستانم که از نزدیک این صحنه را دیده بود برایم تعریف کرد. در واقع مسئولین سازمان به عمد سارا را پیش مادر عصبیش برده بودند تا شاید با برخوردهای منفی و کتک کاری های او سارا را به اصطلاح خودشان رام کنند و باورشان نشده بود که سارا تعادل روانیش به هم خورده است. به این شکل سارا را تحت فشار جسمی و عاطفی قرار داده بودند. در نهایت هم سارا را وادار کردند در اشرف بماند یعنی به زور در قرارگاه نگهش داشتند. دو نفر دیگر از بچه های میلیشیا که دخترهای هیجده ساله و بیست ساله بودند و اسمشان متاسفانه در خاطرم نیست نیز به همین حال و روز سارا افتاده بودند و آنها را نیز پس از کلی کش و قوس وادارشان کردند تا در اشرف بمانند. همین فهیمه اروانی مدتها من را تحت فشار گذاشت تا از تصمیم خودم برای خروج از اشرف خودداری کنم به من می گفتند دلت برای فرزندت تنگ شده است و دوست داری به هر ترتیبی شده او را ببینی و فرزندت را خودت سرپرستی کنی ما خواسته ات را عملی می کنیم و پسرت سعید را از ایران به اشرف و پیش تو می آوریم به دروغ و با بیشرمی تمام می گفتند اجازه می دهیم همسری برای خودت انتخاب کنی، اصلا برو زندگی کن اینجا در اشرف به تو خانه می دهیم خانه مستقل، تا هر جور که مایلی با فرزندت زندگی کنی یا اصلا می خواهی برای بچه ات کادو بخری ما اینکار را برایت می کنیم، هر کاری دلت می خواهد ما ترتیبش را در اشرف برایت می دهیم. ولی اینجا بمان و حرفی از رفتن نگو و فکر بیرون رفتن از مناسبات را از ذهن و خیالت بیرون کن چون داری با آبروی سازمان بازی می کنی. آنها بیشرمانه به هرکاری و هر شیوه ای دست می زدند تا من و سایر بچه های خواهان جدایی را در اشرف ماندگار کنند.
تنظیم از آرش رضایی