همزمان با تحت تعقیب قرار گرفتن مسعود و مریم رجوی، سرکردگان گروه تروریستی مجاهدین خلق، برخی نشریات کردی که هموطنانشان لطمات بسیاری از این سازمان تروریستی خوردهاند، گوشههایی از این جنایات را فاش کردند.
به گزارش خبرنگار «بازتاب»، پس از آغاز محاکمه صدام در دو سال قبل، در کردستان عراق درخواست محاکمه مسعود رجوی مسئول سازمان مجاهدین خلق ایران، به اتهام شرکت در جرایم رژیم صدام علیه کردهای عراقی مطرح شد.
در ماه مارس سال 1991 پس از جنگ خلیج فارس و بیرون رانده شدن نیروهای عراقی از کویت، کردهای عراقی در قیامی علیه حکومت صدام که مورد حمایت آمریکا و متحدانش قرار گرفت، توانستند کنترل شهرهای کردنشین شمال عراق را در دست بگیرند و حکومت صدام را وادار به عقبنشینی به مناطق مرکزی نمایند. در این میان شهر استراتژیک و نفت خیز کرکوک نیز به دست شورشیان کرد افتاد. اما یک هفته بعد، نیروهای مجاهدین خلق با پوشش کردی و پوسترهایی از مسعود بارزانی و جلال طالبانی وارد کرکوک شدند و در عملیاتی مشترک با ارتش صدام، شبه نظامیان و پیشمرگان کرد کرکوک را غافلگیر کردند و موجبات کنترل دوباره شهر کرکوک توسط حکومت بعثیها را فراهم آوردند که در جریان آن صدها تن از ساکنین کرد کرکوک، توسط تروریستهای مجاهدین خلق ایران به قتل رسیدند.
به گفته مقامات اتحادیه میهنی کردستان عراق، در رابطه با همدستی تنگاتنگ سازمان مجاهدین خلق ایران با حکومت صدام حسین، بویژه در بازپسگیری کرکوک و خانقین در سال 1991 از نیروهای کرد، مدارک و اسناد مستند و غیرقابل انکاری وجود دارد و به همین دلیل محاکمه مسعود رجوی به عنوان همدست صدام حسین در سرکوب شهروندان عراقی تقاضای طبیعی کردهاست.
به گزارش سرویس بینالملل «بازتاب»، در این حال هفته گذشته، «ایوب نوری»، در روزنامه کردی «هاوالاتی» نوشته است: درباره سازمان مجاهدین خلق سخن بسیار است؛ این که از چه ایدئولوژی پیروی میکنند و واقعیت آن چیست و در این چندین سال به چه کاری سرگرمند؟ هرچند من به عنوان یک روزنامهنگار از نزدیک از با وضعیت و زندگی آنان آشنا هستم، آنچه در این گفتار نوشته میشود، بخشی از خاطرات یک عضو سابق مجاهدین خلق است که در کتابی در پاریس چاپ شده است و من نیز خلاصهای از آن را به کردی ترجمه کردهام، به ویژه پس از اینکه در روزنامه «هاوالاتی»، خبری را خواندم مبنی بر این که گویا، سازمان مجاهدین خلق، در نظر دارد دفتری در کردستان افتتاح کند.
زمان میگذرد و در نتیجه شکست ارتش عراق در جبهههای جنوب، در گوشه و کنار شهرهای «قادر کرم» و «کفری» تحرکات نیروهای کرد به چشم میخورد. ساعت 8 صبح یکی از روزها، در حالی که چندین شهر کردنشین آزاد شده بودند، مسعود رجوی، حالت آمادهباش اعلام کرد و به ما دستور دادند سریع منطقه را ترک کنیم. در تاریکی شب، همه نیروهایمان به سوی کمپ اشرف، واقع در نزدیکی شهرک «خالص» به راه افتادند و صبح زود، وارد اردوگاه شدیم. بعد از ظهر روز بعد، فرمانی به ما رسید مبنی بر این که همگی باید به محل مورد نظر رهسپار شویم و خود را در «سلیمان بیگ» مستقر کنیم؛ بنابراین، زمانی که به آنجا رسیدیم، از موضوع آگاه نبودیم که چه کاری باید انجام دهیم. به این ترتیب در اطراف جاده مستقر شدیم و راههای «توز» و «کفری» و «سلیمان بیگ» را تحت کنترل خود درآوردیم. خلاصه هر نوع تحرک کردها را زیر نظر گرفته بودیم و همه رفتوآمدهای آنان را به بغداد و بالعکس تحت کنترل خود داشتیم. اگر مسافران از اعراب بودند، هیچ گونه مشکلی نداشتند و میتوانستند به راه خود ادامه بدهند، اما اگر اتومبیل و سرنشینان آن کرد بودند، در آن صورت دقیقاً بازرسی میشدند. هر کسی هم که اسلحهای داشت، باید به استخبارات عراق تحویل میدادیم.
در یکی از روزها، شاخه ارتش مسعود رجوی از جاده قادر کرم به سوی توز میرفت و پیش از این که وارد شهر شوند، نیروهای پیشمرگ وابسته به جلال طالبانی، با مجاهدین تماس گرفتند و به آنان اطلاع دادند کاری با آنان ندارند و به این ترتیب، میتوانند بدون هیچ مشکلی از آنجا گذر کنند و به پایگاههای خود باز گردند، اما پس از اینکه صفوف سربازان از داخل شهر گذشت، در حین عبور آنان در نتیجه برخورد گلولهای بیهدف، یکی از سربازان مجاهدین به نام رضا کرمعلی کشته شد. پس از وقوع این رویداد، فرمانده نیروهای مجاهدین، دستور داد شهر توز با اسلحه سنگین سرکوب شود. به این ترتیب بود که در یک ساعت مشخص و از همه اطراف، شهر توز با اسلحههای سنگین و سبک مورد حمله واقع شد. همه مغازههای واقع در خیابانها تخریب شدند و زنان و کودکانی که در شهر باقی مانده بودند، همزمان با شروع آتش باران مجاهدین به سوی دشتها و صحراها فرار کردند. خلاصه پس از تخریب بخش عمدهای از شهر، فرمانده مجاهدین گفت: این درسی بود برای کردها تا اینکه بدانند ما که هستیم.
پس از آن، از شهر کفری، اتوبوسی به سوی سه راهی توز و کفری و سلیمان بیگ در حال عبور بود و زمانی که دید این سه راهی با زرهپوشها بسته شده، راه خود را منحرف کرد و به طرف چند خانه و یران شدهای رهسپار شد. اما باز هم در این زمان، بنا به دستور هر سه لشکر مجاهدین، اتوبوس را مورد حمله اسلحه سنگین خود قرار دادند و همه سرنشینان آن پیاده شدند و شماری از آنان از روی پل مخروبه قتیار به سوی ارتفاعات کفری فرار کردند.
گفتنی است که سرنشینان این اتوبوس، هیچ گونه تیراندازی به سوی ما نکردند، اما ارتش مجاهدین از هر سه جهت آنان را آماج گلوله قرار دادند. این در حالی بود که در همان لحظات نخست، اتوبوس به آتش کشیده شد و پس از آن هر سه دسته مجاهدین، با همه توان و سلاحهایشان همه سرنشینان اتوبوس را قتلعام کردند.
من در آن زمان، مسئول جاده سلیمان بیگ بودم و با چشمان خود شاهد این جنایت بودم. همچنین در این تیراندازیها، یکی از زنان مجاهدین بر اثر برخورد یک گلوله زخمی شد؛ این زن پناهندگی سیاسی در فرانسه را داشت.
پس از اینکه همه سرنشینان اتوبوس کشته شدند، به ما دستور دادند کشتهها را شمارش کنیم، هنگامی که بر سر جنازهها رفتیم، با چشمان خودم دیدم که همه آنان کرد بوده و لباس شخصی پوشیده بودند. مجاهدین خلق در کشتار این افراد از هیچ چیزی ابایی نداشتند. چند نفری در زیر پل خود را مخفی کرده بودند، اما مجاهدین با توپ تانک (ت 55) و «آر.پی.جی» پل را به تیرباران بستند. این افراد نیز هیچ راه فراری نداشتند و مجاهدین به آسانی میتوانستند آنان را دستگیر کنند، اما بهرغم آن که آنها هیچ دفاعی از خود نکردند و بیحرکت بودند، سازمان مجاهدین به آنان یورش برد و همه آنان را به قتل رساند و چند نفری از آنان که زخمی شده بودند و هنوز گلوله در بدن داشتند و در گوشه و کنار خانههای تخریب شده خود را مخفی ساخته بودند، آنان نیز مورد ضربات لگد مجاهدین قرار گرفتند. من با چشمان خود ناظر جنایت یکی از سربازان مجاهدین بودم که از اهالی ایلام بود. این سرباز یکی از کردهای مجروح را زیر ضربات لگد خود گرفته بود و او را کتک میزد. افراد مجروح پس از اهانتها و کتککاریهای مجاهدین، تحویل استخبارات عراق داده میشدند.
خلاصه آن که پس از شمارش جنازهها، به راه افتادیم و در اطراف جاده، شمار دیگری جنازه دیدیم. فرمانده یگانی که من جزو آن بودم، دستور داد با نفربرهایمان روی جنازهها برویم، صدای از هم پاشیدن جمجمه یکی از کشتهشدگان هنوز در گوشم میپیچد؛ این یکی از بدترین فاجعههایی بود که از آن زمان هنوز در یادم زنده است و همواره آزارم میدهد.
پس از این عمل زشت و جنایتکارانه، من گریه سر دادم و به فرماندهام گله نمودم، اما او در پاسخ گفت: این سزای گناهکاران است. من نیز به او گفتم: رفیق عزیز، این بیچارهها برای آزادی سرزمین خود میجنگند. شخص فرمانده هم برای اینکه ناراضیان را ساکت کند، گفت: اینها مزدوران رژیم جمهوری اسلامی ایران بودند و اسکناس 25 دیناری جدید را در جیبهایشان یافتیم.
علوی طالقانی که یکی از فرماندهان مجاهدین بود، دستور داد تا در کنار جاده کفری ـ سلیمان بیگ، گودالی حفر و جنازهها را دستهجمعی در آن دفن کنند.
چند روز پس از این رویداد بود که سعید یزدان پناه، عضو رهبری چریکهای فدایی تلاش کرد در بین مجاهدین و اتحادیه میهنی کردستان صلح برقرار کند.
رهبران کرد اظهار کرده بودند که آنان به مجاهدین کاری ندارند و آنان میتوانند به قرارگاههای خود بازگردند، هدف آنها آزاد ساختن مناطق کردنشین است، اما مجاهدین این پیشنهاد را رد کرده و از آزار و اذیت کردها و حمایت از صدام دست نکشیدند.
سازمان مجاهدین به صدام قول داده بود جاده اصلی کرکوک ـ بغداد را کنترل کند.
در یکی از روزها که روز شنبه بود، در حالی که نمنم باران، باریدن گرفته و همه جا را مرطوب کرده بود، در جاده کفری، یک دستگاه کمپرسی قرمز رنگ به طرف سلیمان بیگ گذشت. همین که راننده کمپرسی دید که این جاده از طرف مجاهدین قطع شده است، تصمیم گرفت بازگردد، اما نتوانست و نیروهای مجاهدین خلق از هر طرف و با همه سلاحها به سوی او شلیک کردند. کمپرسی پر از گلوله خمپاره بود که به سوی پیشمرگان مستقر در توز حمل میکرد. مجاهدین کمپرسی را در سه راهی توز، کفری، سلیمان بیگ متوقف کردند و زمانی که راننده از ماشین پیاده شد، نیروهای مجاهدین به سوی او شلیک کردند. راننده فوراً جان خود را از دست داد و دیگر سرنشینان کمپرسی که عبارت از دو کودک و مردی مسن بودند، پایین آورده شدند و از آنان خواستند تا بر روی زمین دراز بکشند. یکی از این دو کودک، فرزند راننده بود، او با دیدن جنازه پدرش، خود را روی جنازه او انداخت و بیاختیار ناله سر داد. کودک دیگر دوست پسر راننده بود، یک ساعت بعد، نیروهای مجاهدین، کمپرسی و جنازه را به سوی کمپ اشرف بردند. مجاهدین خلق هم چون غنیمتی که از رژیم ایران گرفتهاند، کمپرسی را در نظر میگرفتند. آنان چندین سال از این کمپرسی برای حملونقل مهمات خود استفاده کردند.
در ارتفاعات نزدیک کفری، لشکر 60 برای محافظت از نیروهایی که در سهراهی فوق مستقر بودند، موضع گرفته بودند و در مجموع، تلاش میکردند همه تحرکاتی را که در منطقه روی میدهد، تحت نظر خود بگیرند، زیرا این منطقه، محل رفتوآمد پیشمرگانی بود که برای همکاری رفقایشان به توز و کفری میآمدند. در حدود ظهر، زمانی که آسمان صاف بود، یک نفر کرد تلاش میکرد از راه سلسله کوهپایههایی خود را به شهر کفری برساند، که مورد حمله مجاهدین قرار رفت و فوراً و در همان محل کشته شد. نیروهای مجاهدین نیر سریع بر سر جنازه او رفتند و چون غنیمت جنگی، ساعت و حلقه زنجیر ساعتش را ربودند و در همان جا او را دفن کردند. ساعت 11شب، یکی از فرماندهان نزد من آمد و گفت: کاک جعفر با شما کاری دارد، من میدانستم کاک جعفر، مسئول امنیتی منطقه است و برای اجرای کارهایش در دفتر سلیمان بیگ مستقر شده بود. من با جیپ فرماندهی به پایگاه جعفر رفتم. او در آنجا به من گفت: محمدرضا، شخصی را دستگیر کردهایم، حال میخواهیم سخنان او را برایمان ترجمه کنید. همراه کاک جعفر، وارد یکی از اطاقهای پایگاه شدیم. در آنجا شخصی بدون هیچ زیراندازی در گوشهای از اطاق دراز کشیده بود و لباس نظامی بر تن داشت و غرقه در خون بود. او اصلاً حال سخن گفتن نداشت. کاک جعفر از من خواست از او بپرسم از کجا آمده است و چه ارتباطی با پیشمرگان توز دارد. شخص زخمی در پاسخ گفت: من در ارتش عراق و در نزدیکی شهر کرکوک سرباز هستم و به دلیل این که نمیخواهم کسی را بکشم فرار کردهام و سپس ادامه داد: در فاصله توز و سلیمان بیگ مورد حمله نیروهای مجاهدین خلق قرار گرفتهام.
گفتنی است، با وجود این که او اسلحهای به همراه نداشت، از چندین ناحیه بدن با کلاشینکف زخمی شده بود. این شخص میگفت: من کرد هستم، اما طرفدار هیچ حزبی نیستم و در یکی از روستاهای نزدیک کفری زندگی میکنم. کاک جعفر نیز به من گفت: دروغ میگوید، به او بگویید اگر راست میگوید، چرا از ارتش عراق فرار کرده است تا علیه یاغیان بجنگد؟ اما او تکرار کرد که نخواسته است کسی را بکشد و به همین خاطر بوده که فرار کرده است. هر چند وی از شدت جراحات مینالید، کاک جعفر، کوشش میکرد که او را به پیشمرگان نسبت دهد. بعداً کاک جعفر با نیروهای ارتش عراق تماس گرفت که در سه راهی توز، کفری، سلیمان بیگ بودهاند و شخصی را دستگیر کردهاند.
همزمان درباره شخص دستگیر شده از فرمانده مجاهدین خلق نیز پرسید، ارتش عراق پاسخ داد: کرد فراری وابسته به یگان آنهاست. به این ترتیب، به رغم این که فرد مذکور زخمی و خسته بود، تحویل ارتش عراق شد.
آنچه را که در بالا به آن اشاره کردم، تنها گوشه کوچکی از حوادثی بود که در آن چند روز رخ داد. من خود شاهد همه جنایات مجاهدین نبودهام که علیه ملت ستمدیده کرد، انجام دادهاند، تا اینکه بتوانم میزان جنایات این سازمان را به رهبری مسعود رجوی در زمان جنگ مطرح نمایم، اما همگان میدانند که سازمان مجاهدین خلق، چگونه برای رژیم بعث عراق مزدوری و جیرهخواری میکردند. در واقع، سازمان مجاهدین با قتلعام مردم بیگناه کرد، سکان لرزان دولت عراق را مقتدرتر ساخت.
بازتاب، بیست و ششم اوت 2007