دایی جان سلام
امیدوارم حال شما خوب باشد. دایی جان زمانی که شما اسیر شدید من در سنین کودکی بودم. الان 35 سال از آن زمان گذشته است. طی این سالها مادرم در نبود شما چه غصه ها که نخورد. همیشه منتظر تماست بود. تماسی که هیچگاه اتفاق نیافتاد. واقعاً این همه غیبت برای چی و برای کی؟!
دایی جان چرا خودت را زندانی کردی و از هر گونه آزادی که حق هر انسان است محروم کردی؟! این حق تو نیست که متحمل این همه ظلم بشوی. من کم و بیش در جریانم که در کشور آلبانی هستی و در یک کمپ بسته زندگی می کنی. کمپی که حق نداری با خانواده ات تماسی بگیری و حق نداری به خانواده ات فکر کنی و حق مرخصی هم نداری که به شهر تردد کنی و هوایی عوض کنی. شما فکر می کنید آزاد هستید این آزادی نیست این ظلم و اسارت است . چند وقت پیش مادرم عکسی از شما به من نشان داد. به چهره ات نگاه می کردم. فشار این سالها از چهره ات مشخص بود. دلم گرفت. چرا خودت را نجات نمی دهی و به آغوش خانواده ات برگردی. همه ما چشم انتظار تو هستیم و برای دیدنت لحظه شماری می کنیم.
دایی جان به خانه ات برگرد.
دوستدار شما – خواهر زاده ات مراد فرهانی