در این مقاله قصد داریم به موضعگیری های مختلف رجوی در مورد وعده سرنگونی بپردازیم و مشخص کنیم چگونه رجوی از ابتدا با شعارهای توخالی به دنبال سرنگونی بوده و در نهایت چگونه دگردیسی کرده و دیگر خبری از سرنگونی خیالی او نیست ؟!
رجوی از همان ابتدا می دانست انقلابی که تازه شکل گرفته و جوانه زده و از حمایت مردم برخوردار است را نمی توان سرنگون کرد چون تحلیل گران معتقد هستند برای شکل گرفتن انقلابی دیگر در کشور حداکثر باید سه نسل عوض شود تا بتوان شرایط را برای انقلاب بعدی در آن کشور فراهم کرد ولی رجوی که هیچ وقت تحلیل دیگران را قبول نداشت فکر کرد می تواند با دست بردن به سلاح و ترور و جنگ مسلحانه انقلاب نوپای مردم ایران را سرنگون کند و به قدرت برسد .
در این مطلب به موضعگیری رجوی در تحویل هر سال و شعارهایی که در مورد سرنگونی می داد می پردازیم، به بعضی از حرفهای رجوی ها در مورد سرنگونی می پردازیم و در پایان نتیجه گیری می کنیم که چگونه رجوی در استراتژی سرنگونی خود دچار توهم بوده است .
30 خرداد سال 1360 ، شروع مبارزه مسلحانه
رجوی قبل از این که به مقطع 30 خرداد سال 60 برسد اقدامات مختلفی انجام داده بود. او سفری مخفیانه در سال 59 به فرانسه داشت تا با هماهنگی سازمانهای اطلاعاتی آن کشور و غرب بتواند به سرنگونی انقلاب نوپای ایران دست یابد و دست به توطئه زد. او با شروع جنگ عراق علیه ایران باز این فرصت را غنیمت شمرد و بعد از مدتی بطور کامل به همکاری با دشمن پرداخت .
رجوی بعد از پیروزی انقلاب 57 در تمام موضعگیری هایش سعی می کرد یکی به نعل بزند و یکی به میخ، یعنی از انقلاب مردم ایران حمایت می کرد ولی به قانون اساسی رای نداد اما برای انتخابات ریاست جمهوری نام نویسی کرد، از یک طرف شروع کننده جنگ یعنی عراق را محکوم کرد ولی بعد با عراق همدست شد. به حمایت از اشغال سفارت آمریکا پرداخت ولی بعدا آنرا محکوم کرد. ابتدا به حمایت از رهبر انقلاب پرداخت ولی بعد بر علیه وی موضعگیری کرد. رجوی از همان ابتدا فکر می کرد می تواند از مدل گروههای چریکی آمریکای لاتین استفاده کرده و با استفاده از سلاح و جنگ مسلحانه حکومت نوپای مردم ایران را سرنگون کند .
رجوی بعد از شروع جنگ مسلحانه و دست زدن به ترورهای کور و انفجار دفتر حزب جمهوری و ریاست جمهوری سعی کرد به همه بقبولاند که حکومت ایران در مدت شش ماه سرنگون خواهد شد و این اندیشه را با خط زدن سرانگشتان نظام شروع کرد ولی آن سال به پایان رسید ولی خبری از سرنگونی خیالی رجوی در سال 60 نبود و عملا خط عملیات مسلحانه او به شکست انجامید و تز سرنگونی در مدت شش ماه شکست خورد. اما رجوی حاضر نشد به شکست خود اذعان کند و تنها به این انتقاد از خود پرداخت که من به رهبری انقلاب کم بها داده بودم. رجوی این تز را در کتاب جمع بندی یکساله از مبارزه مسلحانه بیان کرد ولی بعد از مدتی ما شاهد بودیم این کتاب حتی در خود سازمان هم پیدا نمی شد. چون مطالعه این کتاب به خوبی نشان می داد که رجوی دچار چه اشتباه استراتژیکی شده است .
دیدن دکل سرنگونی سال 65
بعد از فرار رجوی به عراق در خرداد سال 65، سعی کرد به نیروهای خود انگیزه بیشتری بدهد. او از همان ابتدا فکر می کرد وقتی در آغوش صدام آرام بگیرد و از امکانات ارتش عراق استفاده کند می تواند به سرنگونی برسد اما این تحلیل رجوی هم به شکست انجامید. او برای اینکه کار خود را توجیه کند و جواب انتقادها را بدهد گفت که اقدام وی برای مبارزه و سرنگونی لازم بود و همه گروههای مخالف رفتن وی به عراق را مورد انتقاد قرار داد که آنان در اروپا نشسته و از حاصل خون مجاهدین برای خود پناهندگی گرفتند و حق ندارند در مورد اقدامات سازمان در امر مبارزه حرف بزنند و این گونه با توهین به گروههای دیگر سعی کرد خودش را محق در امر مبارزه نشان دهد. اما رفتن مسعود به عراق نشان داد که نیروهای او به طور کامل بعنوان یکی از لشکرهای ارتش عراق محسوب می شوند و در بیشتر عملیات ها ارتش عراق با نیروهای سازمان همکاری نزدیک داشتند .رجوی هر بار مسئله استقلال سازمان را پیش می کشید و می دانست که مورد انتقاد گروههای دیگر می باشد. اقدام رجوی برای رفتن به عراق توسط گروههای دیگر خیانت و همکاری با دشمن در زمان جنگ تفسیر می شد و خط سازمان با رفتن به عراق بطور کامل سوخت.
ادامه دارد…
هادی شبانی