در قسمت های قبلی در مورد انتخاب استراتژی برای سرنگونی و اینکه فریبی بیش نبود توضیحاتی دادم و اینکه در سال 67 رجوی فکر می کرد با انجام عملیات های بزرگ مانند آفتاب، چلچراغ و فروغ جاویدان سرنگونی رژیم ایران را رقم می زند. رجوی بعد از عملیات چلچراغ فکر می کرد برای فتح تهران می تواند بعد از سه ماه یعنی در 5 مهر همان سال به سمت تهران حرکت کند اما توافق صلح از طرف ایران ، رجوی را آچمز کرد چون او شعار می داد ایران هرگز پای صلح نخواهد آمد اما این گونه نشد . رجوی مانند مار زخمی نزد اربابش رفت و درخواست کرد تا اعلام موضع خود درباره معاهده صلح با ایران را به بهانه بررسی موضوع یک هفته به تعویق بیاندازد تا در این فاصله رجوی بتواند نیروهایش را آماده کند و به خاک ایران حمله کند.
رجوی ابتدا با بسیج همه نیروها یعنی از اروپا و آمریکا سعی کرد نفرات را زیاد کند و از طرف دیگر شاهد بودیم سیلی از تسلیحات نظامی شامل سلاحهای سبک و سنگین وارد قرارگاه شد اما به علت کمبود وقت نمی توانست برای نفرات کارآیی لازم را داشته باشد.
رجوی با انجام نشست عمومی اعلام کرد ایران توافق صلح را قبول کرده است و باید به سمت ایران حرکت کنیم چون اگر امروز نرویم فردا دیر است و به همین خاطر دستور داد تا در عرض یک هفته همه نفرات و سازمانها و ستادها هماهنگی لازم برای حمله را انجام دهند .
در نهایت به دستور رجوی در روز سوم مرداد ماه به سمت مرزهای ایران حرکت کردیم. رجوی برای اینکه به نیروها انگیزه جنگ بدهد در خیابان 100 به همراه مریم نیروها را بدرقه می کرد و خوشحالی می کرد که دیگر کار تمام است. اما این گونه نشد و بعد از سه روز دستور عقب نشینی صادر کرد و دوباره نیروها به اشرف بازگشتند و تا چند سال دیگر در عراق باقی ماندند و رجوی هم چنان بر طبل توخالی سرنگونی کوبید.
رجوی در اوج دریدگی و وقاحت عامل شکست را به نیروها نسبت داد و اتهام زد که شما به خاطر مسئله همسر و زندگی همه توان و انرژی خود را بکار نبرده و سازمان در این عملیات شکست خورده است و خودش را مبرا از هر گناهی دانست.
البته این همه ی داستان نبود. تعداد زیادی بدون اینکه هیچ آموزش نظامی دیده باشند کشته شدند و تعداد زیادی مجروح و تعدادی دیگر تصمیم گرفتند به اروپا برگردند اما رجوی هم چنان بر طبل توخالی سرنگونی می کوبید .
گروههای دیگر به رجوی انتقاد می کردند که رفتن به عراق یعنی سوختن سازمان ولی باز رجوی اعلام کرد ما در کنار مرزهای ایران به سرنگونی دست می یابیم و برای روحیه دادن اقدام به انجام مانورهای نظامی در خارج از اشرف می کرد اما می دانستیم که با توجه به قبول صلح دیگر راه برون رفتی برای ما متصور نیست.
سال 67 با وجود همه فراز و نشیب ها به پایان رسید ولی رجوی قولی که در مورد سرنگونی داده بود انجام نشد و روسیاهی به رجوی و دار و دسته او ماند .
سال 68 درگذشت رهبر جمهوری اسلامی ایران
رجوی در مورد فوت آیت الله خمینی تحلیل می کرد اگر روزی این اتفاق بیفتد به منزله حرکت ما به سمت داخل کشور خواهد بود و عنوان می کرد اگر حتی یک سلاح خالی داشته باشیم باید به سمت ایران حرکت کنیم. با فوت رهبری ایران دولت عراق حتی اجازه نداد که از قرارگاه اشرف خارج شویم و بعدها رجوی اعلام کرد صاحب خانه مطرح کرده ما نمی خواهیم دوباره درگیر جنگ با ایران شویم و این گونه رجوی در یکی دیگر از تحلیل هایش شکست خورد.
رجوی برای اینکه به نیروها انگیزه دهد، میگفت باید ابتدا با خودتان صفر صفر کنید و بعد با راه اندازی آموزش ها و انجام مانورهای مختلف همه را سرکار گذاشت و طوری وانمود می کرد که انگار سرنگونی نزدیک است و حتی گفت باید اینقدر عملیات مرزی انجام بدهیم تا صاحب خانه مطمئن شود که می توانیم به سرنگونی دست یابیم. اما هیچ وقت صدام اجازه این کار را به رجوی نداد و به مانند همیشه رجوی باز در تحلیل هایش شکست خورد و سال 68 نیز به پایان رسید.
ادامه دارد
هادی شبانی