42 سال از انهدام جنایتکارانه حزب جمهوری اسلامی گذشت. روزی تلخ برای مردم ایران که یکی از بهترین شاخص های انقلاب و دهها تن از یاران اش را از دست دادند. آیت الله بهشتی (که بحق الگوی عدالتجویی و مبارزه با نابرابری در تاریخ معاصر ایران محسوب می شد)، از همان ابتدای انقلاب خار چشم مسعود رجوی شده بود و با اینکه مجاهدین ادعای مبارزه با امپریالیسم و برپایی جامعه بی طبقه توحیدی داشتند و طبعاً می بایست در کنار این انسان تراز انقلاب قرار می گرفتند و دست به دست او برای برپایی آن جامعه آرمانی تلاش می کردند، اما مسعود بطرز عجیبی نفرت از او را در دل می پرورانید و در مسیر قدرت طلبی اش، صدها هزار نوجوان و جوان ایرانی را نیز در خصومت با بهشتی با خود همراه کرد. جوان ها و نوجوانانی که کمترین آگاهی از افکار و عقاید عدالتجو و ضداستکباری شهید بهشتی نداشتند و با کژفهمی از اوضاع سیاسی و جهانی، کورکورانه مغلطه های نفرت انگیز مسعود علیه این انسان تراز مکتب را می پذیرفتند و در تقابل با وی کوچه خیابان های شهر را با شعارهایی علیه او پر می کردند.
من (نگارنده) آن زمان در کلاس سوم راهنمایی، یکی از هزاران میلیشیای دانش آموزی این تشکیلات بودم و به یاد می آورم که چگونه مسعود به ما می آموخت که آیت الله بهشتی با «آمریکایی ها» زد و بند دارد و می خواهد دوباره ایران را به دامان امپریالیسم بیندازد و ما را وابسته به بیگانگان نماید. کمتر زمانی بود که اینگونه تحلیل ها و آموزش های تشکیلاتی به خورد ما که نوجوانانی پرشور و تحت تأثیر انقلاب بودیم، داده نشود و ما را نسبت به حزب جمهوری اسلامی و در رأس آن دکتر بهشتی دچار نفرت و کینه نکنند. از آنجا که همه ما به مسعود اعتماد کامل داشتیم، بدون ذره ای شک و شبهه، و بدون تحقیق، هر روز بیش از پیش از آیت الله بهشتی دچار نفرت می شدیم و شکاف “خودساخته” سیاسی و ایدئولوژیک با او را مدام عمیق تر می کردیم. مسعود کاری کرده بود که مطلقاً نتوانیم و نخواهیم سخنان مسئولین این حزب را هم بشنویم، بخوانیم و یا گوش کنیم. به همین خاطر هرگز به خود اجازه نمی دادیم سخنرانی های آیت الله بهشتی را دنبال کنیم و یا روزنامه “جمهوری اسلامی” که ارگان این حزب بود را هم ورق بزنیم و به صورت مستقل با اندیشه های او آشنا شویم. تنها چیزی که برای ما در آن زمان ارزش شده بود و همچون قرآن بدان چنگ می زدیم، فقط “نشریه مجاهد” و اندکی هم روزنامه “انقلاب اسلامی” وابسته به دکتر بنی صدر بود.
در چنین فضایی، سازمان ما را از زمستان 1359 وارد پروژه دیگری کرد که طی آن می بایست تمام خیابان ها، کوچه ها و مدارس شهر را با شعار فریبنده و دروغین “بهشتی به هایزر، عضو سیا، چه گفتی” پر می کردیم (مسعود رجوی مدعی بود که آیت الله بهشتی حین ملاقات با ژنرال هایزر، برای کشیدن دوباره ایران به زیر چتر وابستگی به آمریکا توافق کرده است). به این ترتیب من و صدها دانش آموزان ناآگاه میلیشیا، برای یک پروسه چند روزه کارمان خرید ماژیک و اسپری رنگ برای نوشتن اینگونه شعارها در مدرسه و کوچه های شهر بود. شعاری که خیلی زود بی پایه بودن آن اثبات شد و آیت الله بهشتی با خون خود و یارانش اثبات کرد که تنها گناه اش عدالتجویی و برهم زدن نظم موجود اشرافی گری و شکاف های طبقاتی بود.
42 سال بعد از آن حادثه خونین، امروز برای هر دانش آموز ایرانی روشن است که خون شهید بهشتی بدست ایادی آمریکا در ایران ریخته شد و آنکس که در خدمت آمریکا و سیا قرار گرفت و به آن افتخار کرد، مسعود و مریم رجوی و سایر سران مجاهدین خلق هستند که تمام عیار سیاست ضدایرانی امپریالیسم را علیه ایران و جمهوری اسلامی دنبال می کنند.
اقدام تروریستی انهدام مقر حزب جمهوری اسلام بحدی شیطانی و نفرت انگیز بود که مسعود رجوی تا به امروز جرأت نداشته بطور مستقیم مسئولیت آنرا بپذیرد و آنرا به خود نسبت دهد. اگرچه بعنوان یک عضو دانش آموزی این تشکیلات، از همان زمان تردیدی در انجام آن از سوی مجاهدین نداشتیم و مسئولین ما نیز اینرا به ما گفتند و موسی خیابانی هم در زمستان همان سال (1360) در آخرین پیام صوتی که برای مسعود رجوی فرستاده بود، آنرا “انفجار خشم خلق” نامید و از آن پس در نشست های درونی هم مسعود بارها به آن معترف شد و از این هم پا فراتر گذاشت و شخصاً به صدام حسین گفت اینکار بدستور خودش انجام شده و دولت های اروپایی هم مطلع هستند و چون با آن مخالفتی نداشتند ما را تروریست ننامیدند.
امروز وظیفه هر آموزگار و استادی است که تجارب خونین گذشته را به دانش آموزان بیاموزد و آنان را از دامی که فرقه ها بر سر راه دانش آموزان می تنند برحذر دارند تا گرفتار تشکل ها و افراد سودجو و قدرت طلب نشوند و بدانند در ورای شعارهای زیبای آنان (که متناسب با هر برهه زمانی سر می دهند)، هزاران فریب نهفته است. و دیدیدم آنها که دم از جامعه بی طبقه توحیدی و امپریالیسم ستیزی می زدند، امروز نه تنها در زندگی اشرافی دست و پا می زنند، که حتی در سورچرانی با آمریکایی ها گوی سبقت از همگان ربوده اند، اما همچنان عوامفریبانه برای فقر مردم ایران اشک می ریزند. متقابلاً قربانیان ترور آنها هستند که الگوی عدالتجویی و نبرد با جهانخواران شده اند.
حامد صرافپور