خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت اول

در بحبوحه جنگ ایران و عراق در سال 1366، من و چند نفر دیگر در منطقه دهلران به اسارت سازمان مجاهدین خلق درآمدیم. دستهای ما را از پشت بستند و چشم بند به چشمهایمان زدند. در مرز عراق من و چند اسیر دیگر را سوار خودرو کردند. بعد از طی مسافتی نسبتاً طولانی خودرو متوقف شد و ما را پیاده کردند، دستهایمان را باز کردند و چشم بندها را برداشتند. خودمان را در یک ساختمان دیدیم؛ ساختمانی با دیوارهای بلند سراسری و یک درب آهنی بزرگ . در حال تماشای اطراف بودیم که ما را به خط کردند. بعد از مدتی انتظار فردی پوشه بدست به سمت مان آمد. نفرات سازمان در کنار ما ایستاده بودند و با او سلام علیک گرمی کردند. مشخص بود که یکی از مسئولین سازمان بود. با فاصله در مقابل ما ایستاد. چهره خشنی داشت. خودش را مجید عالمیان معرفی کرد.

شروع کرد به سخنرانی برای ما و گفت: شما با سازمان مجاهدین خلق آشنایی دارید؟ نام سازمان به گوشتان خورده است؟ به همدیگر نگاه کردیم، کسی دستش را بالا نبرد. گفت خیلی خوب این ساختمان که شما در حیاط آن ایستاده اید اُردوگاه سلیمانیه است (کردستان عراق) و متعلق به سازمان مجاهدین خلق است. ما ارتش آزادی بخش هستیم و می خواهیم ایران را از دست رژیم  جمهوری اسلامی آزاد کنیم. ما عملیات انجام می دهیم و اسیر می گیریم، مثل شماها. و در واقع ما شما را از جبهه های جنگ آزاد کردیم. سعی میکرد طوری صحبت کند که هم اعتماد کنیم که نیت شان خیر است و هم این که فکر فرار از این اردوگاه را از سرمان بیرون کنیم.

بعد از سخنرانی مجید عالمیان ما را به اتاق های 10 نفره هدایت کردند. هر 10 اسیر را در یک اتاق جا دادند. چند روزی اجازه نمی دادند از اتاقهایمان حتی برای هواخوری بیرون برویم. بعد از چند روز راه ما برای هواخوری باز شد و اجازه دادند در حیاط بزرگ اردوگاه، هوایی بخوریم و قدمی بزنیم. وعده های غذایی که به ما می دادند بد نبود، همین طور پوشاک.

نزدیک به 40 روزی در اردوگاه سلیمانیه بودیم از طریق بلند گو اعلام کردند که همه در حیاط جمع شوند. نیم ساعتی در حیاط جمع شده بودیم که مجید عالمیان بلندگو بدست آمد و گفت این اُردوگاه را بایستی تخلیه کنیم و به اُردوگاه دیگری برویم. وسایلتان را جمع کنید و آماده حرکت شوید و در ادامه گفت در مسیر اگر کسی بخواهد عکس العملی انجام دهد ( اقدام به فرار و یا حمله به نفرات که ما را همراهی می کنند ) با گلوله جواب آن را خواهیم داد. ما وسایلمان را جمع کردیم و در حیاط مجددا جمع شدیم. درب آهنی بزرگ درب اُردوگاه باز شد و 7 خودرو نظامی (هینو) وارد حیاط اُردوگاه شدند. تمامی اسیران را سوار خودروهای چادر کشیده کردند. دو نفر از حفاظت اُردوگاه سوار خودرو شدند و دست های ما را از پشت بستند و چشم بند به چشمهای ما زدند. طولی نکشید خودروها حرکت کردند. هیچ کجا را نمی دیدیم. حدودا 2 الی 3 ساعت خودروها مسیری را طی کردند. بعد از 2 الی 3 ساعت خودروها متوقف شدند. صدای باز شدن درب به گوشمان رسید معلوم بود که وارد محوطه ای شدیم. نیم ساعتی در خودرو نشسته بودیم که دست هایمان را باز کردند و چشم بندها را از روی چشم های ما بر داشتند. به ما گفتند بیایید پایین، خودمان را در یک محوطه و چند ساختمان و درب بزرگ آهنی دیدیم.

مجددا مجید عالمیان برای ما سخنرانی کرد و در ادامه گفت محل قبلی جای مناسبی برای شما نبود. سازمان تصمیم گرفت این محل را برای اسیران جنگی فراهم کند. نام این محل اُردوگاه سردار است. این اردوگاه نسبت به اُردوگاه قبلی ( سلیمانیه ) اتاق های بزرگی داشت. هر 15 نفر را در یک اتاق جا دادند.

دو روزی در اختیار خود بودیم که مجددا ما را در محوطه اردوگاه جمع کردند و باز هم مجید عالمیان شروع کرد به سخنرانی و در ادامه گفت: اُردوگاه نیاز به کار دارد. سازمان نیرویی ندارد که کارهای اُردوگاه از قبیل آشپزی و رسیدگی به محوطه، مسئولیت امکانات رفاهی اُردوگاه از قبیل توپ های فوتبال، بسکتبال، فوتبال دستی و …. را انجام دهد. ما مسئولیت را بر دوش شما انداختیم. من با مسئولین نشستی داشتم و شما را در کارهای مختلف اُردوگاه سازماندهی کردیم. چند نفر از نفرات سازمان کنار هم ایستاده بودند. مجید عالمیان گفت نام هر کسی را می خوانم برود پشت مسئول خودش بایستد. اسامی را خواند من در آشپزخانه سازماندهی شده بودم. مسئول آشپزخانه فردی بود به نام مجید معینی بود.

از فردای آن روز در آشپزخانه کار می کردم. صبح تا ظهر و بعد از ظهر تا غروب . وعده های غذایی و امکانات رفاهی نسبتا خوب بود اما برای ما طرح و برنامه داشتند و ما بی خبر بودیم . (در ادامه توضیح خواهم داد چه برنامه هایی برای ما داشتند).

بعد از مدتی درخواست تلویزیون کردیم. به ما گفتند درخواست شما را چند روز دیگر پاسخ می دهیم. چند روز گذشت پاسخی که دادند این بود: تلویزیون در اُردوگاه مجاهدین ممنوع است. به جای این که تلویزیون نگاه کنید کتابهای سازمان را مطالعه کنید.

در اُردوگاه یک اتاق را برای کتابخانه اختصاص داده بودند. انواع و اقسام کتابهای مربوط به سازمان مجاهدین در کتابخانه موجود بود. کسی به کتابخانه مراجعه نمی کرد. حال و حوصله کتاب خواندن را کسی نداشت. مسئولین سازمان وقتی دیدند کسی به کتابخانه مراجعه نمی کند به مجید عالمیان گزارش دادند. مجید عالمیان مجددا همه را جمع کرد و گفت از این پس بازی با فوتبال دستی و ما بقی ورزشها تعطیل است. وقت های اضافه را به مطالعه کتاب های سازمان اختصاص می دهید. طبق برنامه سازمان هر گروهی با مسئولش باید در یک زمان مشخص به کتاب خانه مراجعه می کرد. مجید معینی با نام مستعار (آقا) هر روز دو یا سه ساعت ما را به کتابخانه می بُرد و بیشتر آرشیوهای مربوط به سازمان را مطالعه می کردیم .

خسته شده بودیم روزها کار می کردیم و بعد از ظهرها بایستی در کتابخانه مزخرفات سازمان را می خواندیم. با تعدادی از اسیرانی که باهم کار می کردیم صحبت کردیم و قرار شد با مجید معینی مشکل را مطرح کنیم . مشکل را با مجید معینی مطرح کردیم در جواب گفت: من خودم با برادر مجید عالمیان مطرح می کنم و جواب را به شما می دهم . دو سه روزی گذشت و منتظر بودیم جواب را به ما بدهند. در آشپزخانه مشغول کار بودیم که مجید معینی گفت بعد از اتمام کار بعدازظهر برادر مجید عالمیان با اکیپ ما کار دارد! احتمالا می خواهد جواب مشکل شما را بدهد.

بعداز ظهر مجید معینی ما را به یک سالن کوچک برد و منتظر مجید عالمیان شدیم. نیم ساعتی گذشت که مجید عالمیان وارد سالن شد گفت مشکل شما چیست؟ یکی از اسیران از روی صندلی بلند شد و مشکل را گفت. مجید عالمیان با حالت پرخاشگری تند در جواب گفت شما غلط می کنید، بی جا می کنید، شما اسیر ما هستید و هر کاری ما به شما می گوییم بایستی انجام دهید. خبر دارید در اُردوگاه های عراق چه خبر است؟! چگونه با اسیران برخورد می کنند؟ غذا به آنها نمی دهند. آنها را شکنجه می کنند. حالا شما برای سازمان زبان در آوردید. هر کدام از شما ناراضی باشد به من بگوید او را سریعا می فرستم اُردوگاه های عراق. شما از خواندن کتابهای سازمان خسته شدید این کتاب ها برای ما حکم قرآن را دارد چگونه جرات کردید این حرف را بزنید. بهتر است برای شما روشن کنم در اُردوگاه سازمان از تلویزیون و امکانات رفاهی خبری نیست. قانون سازمان همین است صبح تا ظهر کار می کنید و بعد از ظهر کتابهای سازمان را با برادر مجید معینی مطالعه می کنید . هر کدام از شما مخالفتی داشت وسایلش را جمع می کند که او را منتقل می کنیم به اُردوگاه عراق . در ادامه به مجید معینی گفت: هفته ای یک امتحان از اینها بگیر. می خواهم ببینم چقدر درک و دریافت از کتابهای سازمان داشته اند .

به لحاظ روحی روزهای سختی را پشت سر می گذاشتیم. چاره ای نداشتیم اسیر سازمانی شده بودیم که هیچ شناختی از آن نداشتیم. از طرفی امکان تماس با خانواده را نداشتیم و نامه ای برای خانواده نمی توانستیم ارسال کنیم و به احتمال زیاد خانواده ما خبر نداشتند کجا هستیم.

ناچارا رفتم موضوع را با مجید معینی مطرح کردم و در جواب گفت من هم نمی توانم جواب سئوالات را پاسخ دهم . یک روز گذشت و مجید معینی به من گفت برو فلان اتاق برادر عالمیان با تو کار دارد. به اتاق مراجعه کردم مشکلم را با مجید عالمیان مطرح کردم که در جواب گفت عراق با ایران در جنگ است ما نمی توانیم با ایران در تماس باشیم و یا صندوق پستی داشته باشیم که شما بتوانید نامه ای ارسال کنید. من هم در جواب گفتم از طریق صلیب سرخ که می توانیم گفت خیر. اسامی شما در صلیب نیست در واقع ما شما را به اسارت گرفته ایم و صلیب سرخ سمت ما نمی آید. شما الان بی هویت هستید. البته دنبالش هستیم اسامی شما در صلیب ثبت شود. ( دروغ می گفت ) .

من همش در فکر خانواده ام بودم که در نبود من چکار می کنند. در کار و هنگام مطالعه ذهنم درگیر بود. حال و حوصله خودم و اطرافیانم را نداشتم . یک روز در اُردوگاه مشغول کار بودیم که از بلندگو اعلام کردند بعد از ظهر برادر عادل ( محمد سادات دربندی ) مسئول اردوگاه با همه اسرا کار دارد. بعد از ظهر سر ساعت همه را جمع کردند و منتظر مسئول اُردوگاه شدیم طولی نکشید عادل به اُردوگاه آمد. روی صندلی نشست و چند نفر از کادرهای سازمان منجمله مجید عالمیان در کنار عادل نشستند. عادل شروع کرد به سخنرانی و اولین حرف او این بود که شما اسیران سازمان هستید ما شما را به اسارت گرفتیم و عراق دخالتی در اسیر گرفتن شما نداشت. حتما به شما گفتند این محل اُردوگاه سازمان مجاهدین است نام این اُردوگاه سردار است. ما اسیران را در این اُردوگاه نگهداری می کنیم. اینجا برای شما بهشت است اگر به اُردوگاه های عراق مراجعه کنید می بینید که در چه جهنمی زندگی می کنند. پس از ما انتظار نداشته باشید که خواسته های شما را برآورده کنیم.

فکر فرار به ذهنتان نزند برای اینکه بیرون از اُردوگاه نیروهای عراقی مستقر هستند و اگر هر کدام از شماها را دستگیر کنند ما نمی توانیم برایتان کاری انجام دهیم. عراق در حال جنگ است و شما را به عنوان جاسوس اعدام می کند پس کلاً فکر فرار را از ذهنتان بیرون کنید. نفرات سازمان در اردوگاه هستند هر چه به شما بگویند باید انجام دهید. هر کسی هم مخالفتی دارد همین الان مطرح کند تا او را به اُردوگاه جهنمی عراقی ها منتقل کنیم. ما برای شما برنامه ریزی کردیم. یک سری فیلم  را برای تان پخش می کنیم و مطالعات آرشیوهای سازمان . ما می خواهیم شما را آگاه کنیم که در ایران چه می گذرد. به من گزارش رسیده که می خواهید با خانواده خودتان تماس بگیرید. باید بگویم که چنین چیزی فعلاً برای ما امکان پذیر نیست. البته دنبال این هستیم که از طریق صلیب سرخ با خانواده هایتان تماس بگیرید . ( عادل هم دروغ می گفت ) در ادامه گفت من جلسه دارم هر کسی موردی یا مشکلی داشت با برادر مجید عالمیان مطرح کند . بعد از اتمام نشست عادل ، با هم صحبت می کردیم و به یکدیگر می گفتیم چه عجبی فیلم هم می خواهند برایمان پخش کنند تا کمی روحیه مان عوض شود. اما خبر نداشتیم چه فیلمی می خواهند برای ما پخش کنند .

ادامه دارد …

فواد بصری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا