مسعود جان سلام. سالهای زیادی است که نه دیدمت و نه صدایت را شنیده ام. در این سالها مجبور شدم بار زندگی را تنهایی به دوش بکشم. در نبود تو فرزندانمان را بزرگ کردم. حالا دیگر هر کدام خودشان دارای خانه و زندگی و فرزند هستند. وضع کار و زندگی شان به لطف خدا خوب است. من تمام تلاش خودم را کردم اما، پسرهایمان همیشه جای خالی تو را و کمبود تو را در زندگی شان حس کردند. زمانی که به تو نیاز داشتند تو در کنارشان نبودی.
مسعود جان من تو را مقصر نمی دانم چون مقصر اصلی رجوی است. من چندین بار به اشرف آمدم ولی با کارشکنی مسئولین سازمان به من و پسرانت اجازه دیدار با تو داده نشد. دوستان سابقت وقتی از وضعیت تو تعریف می کنند، مطمئن تر از قبل می شوم که هنوز هم در مناسبات فرقه ای مجاهدین خلق حلق نشده ای. می دانم که کناره گیری از مجاهدین خلق کار ساده ای نیست. می دانم فرار از آنجا به این راحتی ها هم نیست. اما نشدنی هم نیست. قدم اول اراده است. می خواهم بدانی که من و فرزندانت همچنان چشم به راه آمدنت هستیم. هر کمکی از دستمان بر بیاید انجام می دهیم. تو هم تلاش کن تا دوباره جمع خانوادگی مان جمع شود.
من حتی به جلوی سفارت ترکیه در تجمع خانواده ها برای درخواست ملاقات شرکت کردم و از مسئولین دولت آلبانی خواستم که اجازه ملاقات به ما خانواده ها بدهد چرا که اکنون به شناخت بهتری از تروریستی بودن سازمان مجاهدین رسیدند.
به امید دیدار مسعود جان – همسرت ماهرخ ربانی – آمل