۲۲ سال پیش در چنین روزهایی تروریست های القائده به رهبری بن لادن چهار هواپیمای تجاری-مسافربری را ربودند و دو هواپیما را در فاصلههای زمانی کوتاه به برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک کوبیدند. در نتیجه این دو برخورد، همه مسافران به همراه تعداد زیادی از شهروندان ایالات متحده که در ساختمان ها حضور داشتند کشته شدند. گفته می شود حدود سه هزار نفر در این جریان جان خود را از دست دادند.
در این یادداشت قصد نداریم به جزئیات آن واقعه بپردازیم . قصد اصلی من مرور شرایط آن روزهای مجاهدین خلق است.
در آن زمان تقریبا عمدۀ نیروها در قرارگاهی موسوم به باقرزاده و در منطقه رمادی مستقر بودند. علت این تجمع طبق معمول جهت سخنرانی های مسعود و مریم رجوی و تحت فشار قرار دادن نیروها بود. فشارهای روحی و روانی که بتوانند توسط آن نیروها را در کنترل خود نگه دارند. آن زمان مصادف بود با تحولاتی در ایران که رجوی احساس می کرد اگر نیروها را کنترل نکند باعث ریزش شدید نیرویی خواهد شد.
در میان همین نشست ها بود که ناگهان خبری آمد و رجوی نتوانست آن را مخفی کند. به دستور وی فوراً این خبر در صفحات نمایش سالن نشست پخش شد.
رجوی به شدت خوشحال بود و گویا که انتقامی از آمریکا گرفته باشد می گفت: “بنازم به اسلام، هیچ سلاحی و هیچ قدرتی در مقابلش توان مقابله نیست. تازه این اسلام ارتجاعی بود که اینگونه خودش را نشان داد. صبر کنید تا روزی اسلام انقلابی و نیروهای انقلاب کرده مریم وارد عمل شده و همه چیز را به دست بگیرند….”!
کاملا مشخص بود که رجوی از بابت این عملیات تروریستی خیلی مسرور بود. این خوشحالی از دو زاویه بود، یکی اینکه صدام شروع به مخالفت هایی با آمریکا کرده بود که گویا خواسته های قلبی صدام و رجوی منطبق شده بود و از سویی در اهداف سازمان مبارزه با آمریکا به عنوان یک جهانخوار و سلطه گر جهانی یکی از ارزش ها محسوب می گردید. ما که در سالن غرق در خبرها شده بودیم، ناگهان دیدیم که شروع به پخش شیرینی کردند.
رجوی سیگار پشت سیگار روشن کرده و پک های عمیقی می زد، طوری که آدم فکر می کرد خودش در حال فرماندهی آن عملیات است و در حال دنبال کردن اخبار.
ما که صحنه های زنده از تلویزیون سی. ان. ان را می دیدیم منزجر می شدیم. بالاخره عده ای انسان درگیر یک واقعۀ هولناک شده بودند که حس انساندوستی آدمی را وادار می کرد دلسوزی نماید، ولی برعکس گویی رجوی به یکی از آرزوهای دیرینه اش رسیده بود. خوشحالی زاید الوصفی سرتا پای او را گرفته بود، یعنی من برای اولین بار حس نفرت از آمریکا را در رفتارهای عجیب مسعود رجوی دیدم، با خودم می گفتم یعنی جدی این آدم این قدر ضد آمریکایی است؟
البته برای ما روشن بود که کلیت تأسیس سازمان برای مبارزه با آمریکا بود بنابراین اگر غیر از این بود عجیب می نمود. حالا روزگار را بنگرید، همان سازمان با همان عناصرش بدون اینکه هیچ تغییری در رهبری خود داده باشد شده است نوکر آمریکا!
این موضوع برای عده ای شاید عادی به نظر برسد ولی برای کسانی که روزگاری را با این سازمان طی کرده اند بسیار شگفت آور است که ببینند که آمریکایی ها اکنون در کنار سازمان مجاهدین باشند و مهمتر اینکه سران سازمان برای آنان خوش رقصی هم کنند.
یادداشت از: بخشعلی علیزاده